واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > ولی مراد، توران - هر کس با خواسته ها و ایده آل ها و آروزهایش معنا می شود. می گویند در آن سر دنیا به زنان خشونت روا می دارند. کجای این کره خاکی به زنان خشونت روا نیست؟ او را تحقیر می کنند. تحقیر کردن خاصیت خودخواهی و خودمحوری و خودبرتربینی است. غم او هم غم من است. او خواهر من است. او را می گویند ولی نمی دانم چرا این جا در خانه خودم کسی نمی پرسد که درد من چیست؟ خانه ای که هر روز آن را آب و جارو می کنم. خانه ای که جوان هایش همان کودک های یک روزه در دستان من بوده اند. از زن در آن سر دنیا می گویند ولی کسی این جا در خانه خودم احوال من را نمی پرسد. من چه کنم با درد تحقیری که مادر بزرگ یک عمر آن را به دوش کشید و با خود به گور برد؟ باغ پرتقال و نارنج هدیه پدرش را غارت کردند و درخت هایش را سوختند و او را با دست های خالی در شهر دودگرفته رها کردند. شوهرش به او گفت برادرهایت هم به تو رحم نمی کنند می خواهی من به تو رحم کنم؟ پسرهایش هم او را گذاشتند و رفتند سراغ زندگی خودشان. او هم همه عمر را استفراغ کرد. استفراغ کرد تا جان داد. من چه کنم با بار غمی که یک عمر به دل می کشم؟ دخترم برای فراموش کردن آن، زلف افشان می کند، ناخن رنگین می کند، بینی به دست تیغ جراح سپرده تا او را ببینند. فقط ببینند. بزخری نمی داند که چیست. با صدای بلند در کوچه و بازار بخندد و بگوید مگر من غیر از اینم که می خواهند؟ واقعا نمی داند او غیر از این است که معرفی اش می کنند. نمی داند بلندگوها دست پدرهای همین پسرهاست که او هر بلایی سر خود می آورد تا از آن ها دلبری کند. من چه کنم با نیشتر زخمی که هم جسم من را شکافته و هم روح من را؟ نیشتری به نام دیده نشدن و شنیده نشدن و باورنشدن. فریادم هم از سر همین زخم است که بلند است. با فریاد، نیشتر بیشتر فرو می رود چرا که دردش روحی می شود. می شود روانی. با این همه کجا فریاد بزنم که در خانه بپیچد و به خودم بازنگردد؟ بچه ها گوش هایشان را نگیرند و هر کدام یک کنج نخزند؟ من چه کنم با بیماری های مسری که دست به دست می شود و نسل به نسل در خانه ام می چرخد؟ بگویند تو نمی دانی، نمی توانی، نمی فهمی، تو نباید بخواهی، نباید بگویی، تو باید که نخواهی، و من برای این که بدانم و بتوانم و بفهمم و بخواهم و بگویم باید باج بدهم. هم باج بدهم و هم نگویم. این گفتن که گفتن نیست. بگویند حرف بی جا. بازی غریبی است. دور و برم را که نگاه کنم ببینم شده ام یک عنکبوت وسط تارها که خود تارها می خورندش. به این خورده شدن راضی شده است برای این که دشمن او را نخورد. من چه کنم با باری که در خانه آن را با خود همه جا حمل می کنم؟ از من به پسرم. از من به دخترم. این دختر و پسر بر سر همان سفره ای قد می کشند که دست پخت پدرشان و من بر سر آن است. آن ناراستی ها که بر من رفت، آن ناروایی ها که بر من روا شد، آن ستمی که از این ناراستی ها بر دختر من و بر پسر من روا شد، آن چه را که از من ربوده شد، این ها را چه کسی پاسخگوست؟ طفلک پسرم. طفلک دخترم. تاوانش را آن ها می دهند. چرا کسی به فکر درمان دردهای من نیست؟ دردی که هم چون خوره من را می خورد و هم مثل موریانه ستون های خانه من را. من شاید دریا دل باشم ولی دریا همیشه آرام نخواهد ماند. دریا روزهای طوفانی هم دارد. پنجره ها را باز کنید تا هوا بیاید. برای رسیدن به قله باید قدم برداشت. از ایستادن و نگاه کردن به جایی نمی توان رسید. قدم به قدم باید رفت تا به قله رسید. خورشید هدایت بر قله است و دستش به سوی من و تو تا دستمان را بگیرد. بیایید خودمان به خودمان جفا نکنیم. اگر نگاه به بانوی نور داشته باشیم و دست در دست او، نه راه را گم می کنیم و نه در دل سیاهی ها رها می شویم. فریاد آن جاست که گم شویم، که سقوط کنیم. هر کس با خواسته ها و ایده آل ها و آرزوهایش معنا می شود. معنای من و تو چیست؟ خواهرم، مادرم، دخترم روزت مبارک. ای زن روزت مبارک پدرم، برادرم، پسرم احترام و محبت در خانه دست به دست می شود. دستت را از این زنجیره رها نکن. با من بمان. از همین قلم در پایگاه "شبکه ایران زنان" بخوانید
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 238]