واضح آرشیو وب فارسی:مازند مجلس: اختصاصی مازند مجلس: فردای آن روز، پدرت که نوجوان بود پا درد شد و مجبور شدیم او را به باداب سورت ببریم مشغول آب درمانی و گِل درمانی بودیم که چند قدم بالاتر از چشمه شور، برگه ای نظرم را جلب کرد به خیال اینکه پول کاغذی است آن را برداشتم ولی با کمال تعجب دیدم که تعرفه رأی است...اختصاصی مازند مجلس : فقط 11 سالم بود زیر کورسوی چراغ نفتی، در شبی زمستانی «سورتِ سرمای دی بیدادها می کرد» و از بیرون زوزه ی شغال ها، موجب بدخوابی و بی خوابی ام شده بود. مادربزرگم سعی کرد با نقل خاطره ای توجه مرا از اتفاقات ترسناک بیرون به موضوع دیگری معطوف کند و اینگونه شروع کرد: «آخرین دوره انتخابات مجلس ملی در زمان پهلوی دوم بود و صدای انقلاب مردم حتی به دورترین روستاها رسیده بود و ما به دلیل علاقه پدربزرگت به سیاست، اخبار انتخابات و انقلاب مردم را به وسیله رادیوی کوچک خانه، دنبال می کردیم. روزی در لابلای اخبار به نقل از یکی از نمایندگان مجلس که نامزد این انتخابات هم شده بود، گفته شد که در شهر او (که خیلی با دِه ما فاصله دارد) تخلف شده و و مجریان انتخابات، در برنامه ای از پیش تعیین شده رقیب وی را با ترفندهایی برنده اعلام کردند و حتی تعرفه های آن بینوا را در کوچه و خیابان رها کردند تا شمرده نشود و او از راهیابی به مجلس بازماند و این بحث داغ آن روزهای انتخابات بود». مادربزرگم دستی به صورتم کشید و ادامه داد: «فردای آن روز، پدرت که نوجوان بود پا درد شد و به علت شدت درد و نبودِ دکتر در منطقه، مجبور شدیم او را به باداب سورت ببریم مشغول آب درمانی و گِل درمانی بودیم که چند قدم بالاتر از چشمه شور، برگه ای نظرم را جلب کرد به خیال اینکه پول کاغذی است چون پول رایج آن زمان سکه بوده و به تازگی پول کاغذی چاپ می شد آن را برداشتم و با کمال تعجب دیدم که تعرفه رأی است! تعجبم زمانی بیشتر شد که دیدم این تعرفه به نام همان بینوا است که در رادیو اعتراض کرده بود. گفتم: عجبا! چگونه ممکن است تعرفه او در حوالی سورت (جنوبی ترین نقطه مازندران) پیدا می شود! یعنی مسئولان برگزاری و والی، تخلفات خود را تا این اینجا هم کشانده اند! تعرفه را در جیبم گذاشتم و پس از پایان کارمان به خانه بازگشتیم که دیدیم مهمان داریم و پدربزرگت با دوستش که اتفاقا همشهری آن نامزدِ مورد نظر نشسته و در حال کشیدن قلیان هستند بعد از تعارفات معمول، آن ها صحبت های خود را ادامه دادند و مرد مهمان گفت: «بله حاجی آقا داشتم عرض می کردم در انتخابات شهر ما تخلف شده و کل شهر در نگرانی و افسردگی به سر می برند مردم کار و زندگی خود را ول کردند و پیگیر بررسی تخلفات انجام شده به ویژه خوردن حق آن بینوا هستند و در اعتراض به این اقدام، بازار تعطیل شد، کشاورزان دست از کار کشیدند، دانشجویان اعلام انصراف کردند حتی مدارس ابتدایی در اقدامی اعتراضی قرار است، پنج شنبه و جمعه به مدرسه بروند و درس بخوانند! خلاصه اینکه اصلا مردم آرام و قرار ندارند و گفتند نماینده ما یا همین نامزد است یا هیچکس!». پدربزرگت گفت: «عجب!» و آن مرد مهمان ادامه داد: «برای همین مردم، با اصرار فراوان و درخواست مکرر از آن نامزد خواستند به مجلس برود و این موضوع را پیگیری کند بلکه مسئولان محترم دلشان بسوزد و رسیدگی کنند ولی مگر او زیربار می رفت! مدام می گفت: نه صحیح نیست با وجود این همه معضل در منطقه، من از تریبون ملت برای دفاع از خودم استفاده کنم! مردم با اصرار گفتند نه جناب، این چه حرفی است؟ کدام معضل؟ کدام مشکل؟ ما که مشکل و معضلی نداریم ما فقط و فقط تو را می خواهیم چند روز است خواب و خوراک نداریم اگر خاطر ما را می خواهی در مجلس نطق کن و حق ما را از متخلفان و تعرفه خواران بگیر! در نهایت او با اصرار مردم و علیرغم میل باطنی خود، پذیرفت درخواست مردم را عملی کند وگرنه می خواست افسار نمایندگی و مجلس و دردسر هایش، نخوابیدن ها و رابطه بسیار صمیمانه اش با دولت را بی خیال شود!» پدربزرگت پکی به قلیان زد و گفت: « آقا، مگر می شود والی انقدر متخلف باشد که برگه تعرفه را در در کوچه و خیابان به دست باد بسپارد؟ اگر قصد تخلف داشت که آنرا معدوم می کرد یا می سوزاند!». دوستش گفت: «نه من خودم از مسیر باغ تا آبادی تعرفه های فراوانی به نام آن نامزد پیدا کردم و این ها نتیجه لجبازی نخست وزیر در عدم تغییر والی است که بذر چینی کاشتند و تخلف درو کردند!». مادربزرگم به اینجا که رسید کمی مکث کرد و احتمالا می خواست ببیند خوابم برده یا نه، و وقتی دید هنوز چشمانم باز است ادامه داد: مرد مهمان درحالی که چای خود را می خورد، سرفه ای کرد و گفت: آن نامزد به مجلس رفت و صدای اعتراض خود را بلند کرد که ای رجال بزرگ کشور: « من بودم، حاجی نعمت، مشتی عزت، عمو حشمت، آره و اینا خیلی بودیم، همت آقامونم بووود! -همت؟ کدوم همت؟ -همت ابراهیمی، همون که پدرخوانده حمایتش کرد، می شناسیش. آره، از ما نه و از اونا آره، که بریم انتخابات مجلس تو حوزه خودمون. مام قبول کردیم و با تمام قوا رفتیم همه چی آماده بود که برنده شیم اما آخرش اسم همت دراومد و اون اول شد! تو نمیری، به موت قسم، خیلی تو لب شدم! بزرگتر از این حریفم نشده بود! الانم اومدم مجلس، از وقت نطقم واس اعتراض استفاده کنم بلکه ورق برگشت و اول شدم ولی اینجور که بوش میاد از این خبرا نیست و جای ما همون دومیه! حالا ما به همه گفتیم تخلف شده. شمام بگین تخلف شده آره! خوبیت نداره؛ واردی که...» ..... ..... تا اینجای قصه مادربزرگم و به خاطر دارم اما بعدش گویا خوابم برد و در هیاهوی کودکی فراموش کرده بودم ادامه این قصه را از مادربزرگم بپرسم شاید برای تفکرات کودکی من مهم نبود! شاید .... بگذریم!!
شنبه ، ۱۵اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مازند مجلس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]