محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1842689191
راز یک امضا/ اگر شک دارید، نخوانید! +عکس
واضح آرشیو وب فارسی:سیرانا: حجت الاسلام «سید مجتبی صالحی خوانساری» از روحانیون فعال و همراهان نزدیک شهید آیت الله سعیدی در دوران قبل از انقلاب بودند. ایشان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مجاهدت های خالصانه خود را در سنگر دفاع مقدس ادامه دادند تا سرانجام در 30 بهمن ماه سال 62 در منطقه جوانرود کردستان به دست کوردلان ضدانقلاب به فیض عظیم شهادت نائل آمدند. آنچه در ادامه می خوانید حاصل گفتگوی گروه مقاومت جام نیوز با همسر محترم این شهید بزرگوار است که به مناسبت ایام سالگرد شهادت ایشان انجام شد. طلبه ای که خرج زندگی اش را با خیاطی تامین می کرد ما در خوانسار زندگی می کردیم. وقتی آقا مجتبی برای خواستگاری به منزل ما آمد، 18 سالش بود و به شغل خیاطی مشغول بود. من آن موقع 9 سال بیشتر نداشتم. بعد ازدواج به تهران رفتیم و در آنجا اقامت کردیم. مدتی بعد ایشان به تحصیل در حوزه علاقه مند شدند و از پدرم که روحانی بودند، خواستند کمکشان کند اما پدرم گفت که باید ابتدا رضایت پدر و مادرت را کسب کنی. آقا مجتبی پدر و مادر بزرگواری داشتند؛ مخصوصا مادرشان که نماز شبشان ترک نمی شد. در آن دوران به خاطر شرایط سختی که برای روحانیون وجود داشت، پدر و مادرشان ایشان نگران بودند که خدای نکرده بلایی سر آقا مجتبی بیاید. به هر حال با اصرار، خانواده شان را راضی کردند و این گونه بود که طلبه شدند. ابتدا برای درس خواندن به مدرسه آقای مجتهدی رفتند. در آن دوران زندگی خیلی سختی داشتیم. آقا مجتبی شبها درس می خواندند و روزها خیاطی می کردند. سال 45 برای درس خواندن محضر آیت الله سعیدی رفتند و پیش ایشان ملبس شدند. آن موقع یک چرخ خیاطی گرفتند تا در منزل کار کنند. برای دوستان و آشنایان لباس می دوختند و من هم کمکشان می کردم. در آن ایام نه شهریه ای داشتند و نه منبری که درآمدی داشته باشند. بالاخره با هر زحمتی بود خرج و مخارج زندگی مان را در می آوردیم. سال 46 همراه آیت الله سعیدی به عراق رفتند و در نجف با امام خمینی(ره) دیدار کردند. از آن موقع ارتباطشان با اطرافیان امام(ره) بیشتر شد. ویزای شهید صالحی برای زیارت عراق حقوقی که ساواک به همسرم می داد! سال 48 بود. در آن ایام، آقا مجتبی شب های سه شنبه با جمعی از علما و انقلابیون جلسه خصوصی داشتند. هر چهارشنبه، چند نفر می آمدند دم منزل ما و برای ایشان نامه می آوردند؛ می گفتند از سازمان هستند. آن موقع فکر می کردم از محلی است که آقا مجتبی کار می کنند، نامه می فرستند. یک روز گفتم سازمان کجاست؟ گفتند جای خوبی است. گفتم به شما حقوق می دهند. گفتند بله حقوق خیلی خوبی هم می دهند. آن موقع من نمی دانستم آن سازمان، سازمان ساواک است و منظور حاج آقا هم از حقوق، کتک هایی بود که از سازمان می خوردند. بعدها معلوم شد بین اعضای جلسه آنها یک نیروی نفوذی از ساواک بود که اطلاعات و آمار جلسه را به طور کامل به سازمان می رساند. ساواک هم هر هفته ایشان را می خواستند و بازجویی شان می کردند. یک روز که آیت الله سعیدی آمده بودند منزل ما، با خنده از آقا مجتبی پرسیدند بالاخره چه کار کردی؟ به فیض رسیدی یا نه؟ آقا مجتبی هم گفت آنقدر خودم را زدم، که فکر کردند من از نظر روانی مشکل دارم؛ طوری بهشان جواب می دادم که انگار چیزی متوجه نمی شوم. یک مرتبه ساواک به ایشان گفته بود شما منبر که می روی چقدر می گیری، ما چندین برابر آن را به تو می دهیم به شرطی که با ما باشی. آقا مجتبی هم گفته بودند من نه سواد دارم، نه حوصله این حرف ها را. من خیلی اعصاب ندارم! نامه ساواک برای شهید صالحی ماجرای شهادت آیت الله سعیدی خرداد ماه سال 49 بود. آقا مجتبی برای جلسه به منزل آیت الله سعیدی رفته بودند. بعد از اتمام جلسه، آقا مجتبی می گویند من می خواهم اینجا بمانم و مطالعه کنم، بقیه اعضا هم به مسجد موسی بن جعفر(ع) می روند. موقع ورود به مسجد، حاج آقای صالحی(پسر عموی آقا مجتبی) می بینند دو تا ماشین مشکوک به طرف منزل آیت الله سعیدی می روند. چون تجربه برخورد با نیروهای ساواک را داشت حدس زدند نیروهای ساواک باشند. حدسشان درست بود. نیروهای ساواک می روند منزل آیت الله سعیدی و ایشان را همراه با آقا مجتبی دستگیر می کنند. ما آن موقع منزل حاج آقای صالحی مستاجر بودیم. آن روز هرچه منتظر شدم، خبری از آقا مجتبی نشد. حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود که آقا مجتبی همراه چهار نفر از نیروهای ساواک آمدند منزل ما و شروع کردن به تفتیش منزل. همسرم یک کتابی داشتند که گذرنامه سفر عراقشان هم داخل آن بود. می گفت اگر آن کتاب را پیدا می کردند همان جا ایشان را می کشتند. آقا مجتبی مدام «وجعلنا...» می خواندند که مبادا کتاب را پیدا کنند. جالب آنکه چندین بار آن کتاب را برداشتند اما متوجه نشدند. در جستجوهایشان یکی از عکس های امام(ره) به همراه تعدادی از اعلامیه های ایشان را پیدا کردند به همین خاطر آقا مجتبی را با توهین و تحقیر بردند. حدود ساعت 9 شب بود که آقا مجتبی با ظاهری آشفته به خانه برگشت. نیروهای ساواک دست و پایش را به صندلی بسته بودند و کتک خیلی مفصلی به او زده بودند. خیلی نگران حال آیت الله سعیدی بود. می گفت آیت الله سعیدی به نیروهای ساواک گفته شما با من کار دارید، این فرد(آقا مجتبی) کاره ای نیست، رهایش کنید. آنها هم که از شکنجه ایشان نتیجه ای نگرفته بودند، آزادش کرده بودند. گریه می کرد و می گفت دعا کنید حاج آقای سعیدی را نکشند. از آن ماجرا چند روز گذشت تا به خانواده آیت الله سعیدی یک وقت ملاقات دادند. وقتی خانواده ایشان برای ملاقات می روند، می فهمند که آیت الله سعیدی را به طرز فجیعی شهید کردند. این روال ادامه داشت تا اواخر سال 52 که به شهر مقدس قم آمدیم. نامه ساواک مبنی بر رفت و آمد شهید صالحی به منزل شهید آیت الله سعیدی اعلامیه هایی که از سوریه برای آقا مجتبی آوردم سال 56 به همراه چند نفر از آشنایان برای زیارت به سوریه رفتم. در مدت اقامتمان به همراه یکی از دوستانمان به سفارت ایران رفتم و از آنجا چند تا از اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام(ره) را گرفتم تا همراه خودم به ایران بیاورم. موقع برگشت در مرز ترکیه، چون پوشیه زده بودم مامورها به من شک کردند و جلوی مرا گرفتند. من اعلامیه ها و نوارها را زیر مانتوام پنهان کرده بودم. تمام وسایلم را گشتند و چیزی پیدا نکردند. وقتی به خانه رسیدم، آقا مجتبی گفتند سوغاتی برای ما چه آوردی؟ گفتم نوار و اعلامیه حضرت امام(ره). ایشان ابتدا خیلی تعجب کردند و ناراحت شدند که چرا چنین کار خطرناکی کردم اما بعد خوشحال شدند. در آن دوران به ایشان در انجام فعالیت هایشان کمک می کردم و هر کاری که از دستم برمی آمد برایشان انجام می دادم. وقتی شهید صالحی نانوایی کردند! آقا مجتبی خیلی خوش اخلاق بودند. با همه جور آدمی از هر سن و سال و هر طیفی ارتباط برقرار می کردند. همه شیفته ایشان بودند. خیلی آدم فعالی بودند؛ آرام و قرار نداشتند. از 7 روز هفته، فقط 2 روزش را قم بودند. بقیه روزها به تهران می رفتند و آنجا مشغول برنامه ها و فعالیت هایشان بودند. آدمی نبودند که وقتی کاری بیرون انجام می دهند بیایند منزل بگویند. کمک های مردمی و خیرین را جمع می کردند و برای فقرا و مستمندان هزینه می کردند. نزدیک عید که می شد زیر زمین منزلمان را برای ایتام، فروشگاه خوراک و لباس و کفش می کردند. محل فعالیتشان حسینیه «خوانساری ها» در خیابان نیروی هوایی تهران بود. در آنجا برای پشتیبانی جبهه هم فعالیت می کردند. یک دفعه که می خواستند تعداد زیادی نان برای جبهه بفرستند می بینند نانوا خسته شده و چون کسی هم نبوده که به او کمک کند، کار را متوقف کرده. آقا مجتبی آستین هایش را بالا می زند و مشغول کمک به نانوا می شود. گاهی اوقات آنقدر مشغول کار می شد که فراموش می کرد ناهار بخورد! شهید صالحی در جبهه طلبه باید این طوری باشد شب های پنج شنبه در منزلمان هیئت داشتیم و دعای توسل می خواندیم. گروهی از طلاب را پیدا کرده بود و هر هفته در این مراسم دور هم جمع می شدند. می گفت برای هیئت غذای خوب درست کن، این ها طلبه هستند و در طول هفته غذای خوب گیرشان نمی آید. برای رفتن به تهران از اتوبوس استفاده می کرد. حاضر نبود ماشین بگیرد. معتقد بود طلبه باید جوری زندگی کند که مردم به قشر آنها بدبین نشوند. می گفت وقتی پیاده می روم یا از وسایل شخصی عمومی استفاده می کنم، می توانم با مردم صحبت کنم و به سوالات شرعی شان پاسخ بدهم. خیلی به آقا مجتبی پیشنهاد پست و مقام می شد اما ایشان قبول نمی کردند. می خواستند بین مردم باشند. یک خانه برای سه خانواده! وقتی به قم آمدیم پدرم برای ما یک خانه گرفت که نرویم مستاجری. بعدها آن منزل را فروختیم و یک خانه بزرگتر ساختیم. وقتی خواستیم به منزل جدیدمان برویم آقا مجتبی گفت می خواهد منزل را بفروشد. گفت دو تا از دوستانش زن و بچه دار هستند و خانه ندارند و اوضاع مالی شان خیلی بد است. می خواست با پول آن خانه، برای آنها هم خانه بخرم. آن خانه را فروخت و با پولش برای دوستانش خانه خرید و با باقی مانده آن، برای خودمان یک خانه کوچکتر خرید. با این کار 3 خانواده صاحب خانه شدند. نامه ای که بوی شهادت می داد ایشان زیاد به جبهه می رفتند. دفعه آخری که می خواستند به جبهه بروند، در تهران بودند. قبل از رفتن، برای ما نامه نوشتند و از طریق مادرم به دست ما رساندند. برای ما خیلی عجیب بود. چرا که آقا مجتبی هیچ وقت نامه نمی نوشتند. وقتی نامه اش را خواندم خیلی دلشوره گرفتم و حالم منقلب شد. آنجا بود که به دلم افتاد باید خودم را برای شهادت ایشان آماده کنم. دختر بزرگم هم زد زیر گریه و گفت پدر هیچ وقت نامه نمی داد، نکنه می خواد شهید بشه. البته من از سال پیش آمادگی شهادت ایشان را داشتم. آخرین نامه شهید به همسر و خانواده نحوه شهادت ایشان قرار بود روز 29 بهمن سال 62 ساعت 4 صبح به سمت کردستان حرکت کنند اما وقتی می خواستند راه بیفتند، می بینند که درب گاراژ باز نمی شود. هرچه تلاش می کنند موفق نمی شوند آن را باز کنند. راننده به آقا مجتبی می گوید بیایید از سفر امروز منصرف شویم و یک روز دیگر حرکت کنیم. ایشان قبول نمی کنند و می گویند هر طور که شده باید امروز حرکت کنیم. بالاخره با هر زحمتی بوده در را باز می کنند و ساعت 7/5 صبح حرکت می کنند. در بین راه در باختران توقف می کنند. در آنجا براداران سپاهی به آقا مجتبی می گویند 3 روز است که به بچه های خط مقدم ذخیره نرسیده، اگر می توانید سهمیه آنها را ببرید. ایشان هم بعد از مشورت با راننده قبول می کنند. اجناس را بار می زنند و حرکت می کنند. در طول مسیر، آقا مجتبی بین راننده و کمک راننده نشسته بودند اما وقتی برای بنزین زدن می ایستند، جایشان را با کمک راننده عوض می کنند و کنار پنجره می نشینند. در منطقه جوانرود کرمانشاه ماشین شان توسط عوامل ضد انقلاب مورد هدف تیراندازی قرار می گیرد. تیر اول به پهلوی آقا مجتبی می خورد و فریاد یا زهرا(س) سر می دهد. به فاصله کمی گلوله ای دیگری به پشت سرش اصابت می کند و به شهادت می رسد اما راننده و کمک راننده با اینکه مجروح شده بودند، زنده می مانند. منافقین بعد از بردن اجناس، ماشین را آتش می زنند و همین موقع نیروهای سپاه از راه می رسند. راننده و کمک راننده از ماشین خارج شوند و پیکر آقا مجتبی را هم از ماشین خارج می کنند. آقا مجتبی دفترچه ای داشتند که خیلی از مطالبشان را داخل آن می نوشتند که متاسفانه در آن واقعه به طور کامل سوخت. پیکر مطهر ایشان بعد از مراسم تشییع باشکوه مردم، در گلزار شهدای قم و در قطعه چهارم، ردیف 5 به خاک سپرده شد. ماجرای کرامت شهید بعد از شهادت بعد از شهادت آقا مجتبی، مراسم های متعددی از سوی ارگان ها و گروه های مختلف به منظور بزرگداشت ایشان برگزار شد. قرار بود در خوانسار هم مراسمی به همین منظور از سوی فرماندار آنجا برگزار شود. به همین خاطر ما را هم به این مراسم دعوت کرده بودند. دخترهای کوچکم به خاطر درس و مدرسه شان نتوانستند همراه ما به خوانسار بیایند و در قم ماندند. آن روز برای دخترهای من روز عجیبی بوده است. خودشان می گویند در آن روز همه اش احساس می کردند کسی آنها را دنبال می کند. حتی وقتی به گلزار شهدا و نانوایی رفته بودند این احساس را داشتند. دخترم زهرا کلاس اول راهنمایی بود. وقتی به مدرسه می رود، مدیرشان برنامه امتحانات ثلث دوم را بین دانش آموزان می کند و از بچه ها می خواهد که والدینشان آن را ملاحظه و امضا کنند. دخترانم هم با ناراحتی به خانه بر می گردند. بچه ها را به خواهرم سپرده بودم، به همین خاطر شب هم پیش آنها مانده بود. آن شب زهرا پدرش را در خواب می بیند. از او می پرسد بابا غذا خوردی؟ پدرش می گوید نه بابا، غذا نخوردم. زهرا می گوید خوب من می روم برای شما غذا بیاورم. پدر می گوید نیازی نیست. برو آن برگه ات را بیاور. دخترم می گوید کدام برگه؟ پدرش می گوید همان برنامه ای که امروز مدیر مدرسه به شما داد. زهرا می رود برنامه امتحانی اش را بیاورد، اما هرچه دنبال خودکار آبی می گردد پیدا نمی کند. او می دانست که پدرش هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، به همین دلیل می گردد تا بالاخره خودکار آبی را پیدا می کند و به پدرش می دهد. بعد می رود به آشپزخانه تا برای پدرش غذا حاضر کند. وقتی برمی گردد پدرش را در اتاق پیدا نمی کند، نگران به سمت حیاط می دود و می بیند در حال رسیدگی به باغچه است. آقا مجتبی عاشق گل و گیاه بود. زهرا دوباره به آشپزخانه بر می گردد و وقتی غذای پدرش را برایش می برد، می بیند او دیگر در حیاط نیست. این بار هراسان و گریان به دنبال او می دود اما هرچه می گردد، پیدایش نمی کند. همین موقع از خواب می پرد. خاله اش برایش آب می برد و آرامش می کند. زهرا دوباره می خوابد. تصویر برنامه زهرا صالحی که توسط شهید امضا شده است صبح که از خواب بیدار می شود توجهی به خواب شب گذشته اش نمی کند. موقع رفتن به مدرسه که با عجله وسایلش را آماده می کند، ناگهان چشمش به برنامه امتحانی اش می افتد که با خودکار قرمز امضا شده، برگه را به خواهرش نشان می دهد. خواب دیشب برایش تداعی می شود. با تعجب ماجرا را برای خواهرش تعریف می کند و تاکید می کند که به کسی نگوید. شهید صالحی در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود «اینجانب نظارت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود. آیت الله خزعلی از دوستان شهید بودند. ایشان از ما خواستند تا مدتی، موضوع را پیش کسی مطرح نکنیم. علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید کردند و نامه به رویت حضرت امام(ره) هم رسید. اداره آگاهی تهران هم پس از بررسی، اعلام کرد امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهری که با آن امضا شده، شبیه هیچ خودکار یا خودنویس ی نمی باشد. چرا شهید صالحی به این جایگاه رسید؟ یکی از دوستان آقا مجتبی یک مرتبه ایشان را در خواب می بینند و متوجه مقام بالایشان می شوند. از شهید صالحی می پرسند شما چگونه به این مقام رسیدی؟ ایشان سه مرتبه فرموده بودند: «اخلاص.» تا روز قیامت در شک بمانند مرحوم فلسفی از بنده خواسته بودند اگر شهید را در خواب دیدم از ایشان در مورد آینده جنگ بپرسم. وقتی شهید صالحی را در خواب دیدم پرسیدم اما از پاسخت دادن امتناع کردند. به ایشان گفتم: «از نامه زهرا بگو». پرسیدند: «شما هم شک داری؟!» گفتم: «نه والله، من شک نکردم ولی به مردم چه بگویم؟» فرمودند: «کسانی که شک کردند در حال شک باشند تا روز قیامت. نامه زهرا را من امضا کردم.» هم اکنون نسخه اصلی این نامه در موزه شهدای تهران نگهداری می شود.
پنجشنبه ، ۱۳اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیرانا]
[مشاهده در: www.sirana.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]
صفحات پیشنهادی
پست اینستاگرامی حاج مهدی سلحشور برای برادر فقیدش+عکس
با نهایت تاسف و تاثر به اطلاع میرساند کارگردان متعهد و انقلابی کشور جناب آقای حاج فرج الله سلحشور پس از تحمل دوره سخت بیماری صبح امروز 8 اسفند ماه 94 دعوت حق را لبیک گفت حاج مهدی سلحشور حاج مهدی سلحشور در اینستاگرامش به مناسبت درگذشت برادرش نوشت إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاعجیبترین جایگاه گاز دنیا در شیراز! +عکس
عجیبترین جایگاه گاز دنیا در شیراز عکس این عکس که توسط وبسایت توریسمآنلاین منتشر شده یک جایگاه سوختگیری گاز طبیعی را در شهر داریان در حومهی شیراز مرکز استان فارس نشان میدهد برترین ها این عکس یک جایگاه سوختگیری گاز طبیعی را در شهر داریان در حومهی شیراز مرکز استاعکس اینستاگرامی باران کوثری بعد از شرکت در انتخابات +عکس
باران کوثری عکس زیر را در اینستاگرام خود منتشر کرد باران کوثریصفحه اجتماعی باران کوثریمطالب مرتبط عكسهاي جالب از تولد باران كوثري وسط خيابانعکس های جدید باران کوثری در داخل و خارج از کشورعکس جدید و دیدنی از باران کوثری در کنار پدر و مادرش جمعه 7 اراز زشت ترین ببر جهان بر ملا شد! +عکس
به گزارش تابناک یزد ببر سفید به دلیل چشم های آبی رنگ و خز تک فام خود در سراسر جهان از محبوبیت خاصی برخوردار است اما یک موسسه نیکوکاری از حقیقت وصف ناپذیر این حیوان پرده برداری کرده است ببر سفید اما آن قدر در جهان نادر است که نمونه های موجود این گونه در باغ وحش ها حاصل جفت گیرپست اینستاگرامی تخم مرغی از بازیگر معروف +عکس
به گزارش نیریمیز پرویز پرستویی بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون در صفحه اینستاگرام خود به یک مطلب آموزنده اشاره کرد و نوشت تخم مرغ یک رنگ است اما وقتی شکستیش دو رنگ می شود پس انتظار نداشته باش آدمی را که شکستی با تو یک رنگ باشد ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﯾکُری خوانی علی کریمی در اینستاگرام کار دستش داد +عکس
به گزارش پارس به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان در کمتر از دوهفته گذشته بسیاری از بازیکنان دو تیم مطرح استقلال و پرسپولیس بخاطر بی اخلاقی های برخی از کاربران صفحه شخصی خود در اینستاگرام را بستند اخیرا هم تصویر کامنتی از علی کریمی تحت عنوان "تیم ما بدون حضور من و امثال من 80دیدار رهبر انقلاب و سلحشور در اینستاگرام +عکس
به گزارش شهدای ایران اینستاگرام منتسب به رهبر معظم انقلاب تصویری را منتشر کرده که متعلق به سال 1388 و دیدار با عوامل سریال یوسف پیامبر است در این پست آمده است مرحوم فرج الله سلحشور در کنار رهبر انقلاب در دیدار عوامل سریال تلویزیونی یوسف پیامبر در سال ۸۸ مشاهده متن کامل خبرپست زیبای محمدرضا گلزار در اینستاگرام +عکس
محمدرضا گلزار بازیگر کشورمان مطلبی را درباره رشادت های شهیدان کشورمان به اشتراک گذاشت به گزارش ریسک نیوز محمدرضا گلزار بازیگر کشورمان مطلبی را درباره شهیدان کشورمان به اشتراک گذاشت محمدرضا گلزاردر صفحه شخصی اینستاگرام ش تصویر زیر را که روی آن نوشته شده اگه الان شبا توی جای گرممصدوم شدن یک نفر بر اثر انحراف خودروی میلیاردی در محور هراز +عکس
یک خودروی مازراتی در محور هراز دچار انحراف به راست شد مدیرعامل جمعیت هلال احمر مازندران در گفت وگو با خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه مازندران با اشاره به تصادفات رخ داده عصر امروز دوشنبه در استان بیان کرد واژگونی خودروی سمند و برخورد به کوه در منطقه پیج شیطان در محور یکتبریک اینستاگرامی آزاده نامداری به همسرش +عکس
باشگاه خبرنگاران آزاده نامداری در صفحه اینستاگرام خود با انتشار پستی تولد همسرش را تبریک گفت وی در صفحه اینستاگرامش نوشت چهارم اسفند تولدت مبارک میدونم همیشه همه جا دوست داری مامانت کنارت باشه میخوام بدونی هست نیگات میکنه و برات دعا میکنه روحشون شاد پ ن به دنیاخوش اومدی و به-
گوناگون
پربازدیدترینها