واضح آرشیو وب فارسی:قانون: امروز هشتم اسفند نود و چهار است. مثل هر روز صبح دوست داشتم او هم باشد و یک سینی حاوی آب پرتقال، نیمرو(هم زده)، پنیر خامه ای با آووکادو بیاورد بگذارد روی میز کنار تخت. زود بروم توی مسترِ اتاق، آبی به صورت بزنم و بیایم صبحانه بخوریم. اینکه توی این خانه زیر همکف نه تخت دارم نه حتی میز کنارش را به تنهایی، اینکه کاملا کچلم، اینکه کلا صبحانه نمی خورم، اینکه توی عمرم آووکادو ندیده ام و اینکه اصلا اویی وجود ندارد، اینکه به جای مستر یک سرویس بهداشتی مشترک با صاحبخانه داریم توی حیاط، که توی خود سرویس مشترک، حمام و دستشویی با هم مشترک است، اینها مهم نیست. حتی این هم مهم نیست که بیدار شدنم با صدای آبگرمکن است. فقط مهم این است که انسان باید با آرزوهایش زندگی کند؛ مثل ژان پل سارتر. به اسمش که می آید چنین آدمی بوده. یعنی اگر تحقیق کردید دیدید او هم آدم پرتی بوده سخت نگیرید. البته سارتر هم مشکلات خودش را داشته است. آدمی که یک دختر چشم سفید و چموش مثل سیمون دوبوار را دوست داشته، زندگی سختی داشته قطعا. من یک دلبر داشتم توی عمرش دو خط از هلاکویی خوانده بود که زن باید خودش باشد، پدرمان را در آورد و سوزانید. شاید سر همین بود که روز عقد ولم کرد رفت. به هرصورت من از همین تریبون مراتب تکدر خاطر خود را از دکتر هلاکویی اعلام می دارد. دیروز نمی خواستم رای بدهم. مخصوصا وقتی دیدم تعداد زیادی هنرمند و نخبه و فرهیخته رای می دهند، انگیزه ام برای رای ندادن چند چندان شد. چون ببینید واقعا خیلی آدم باید خفن باشد که مثلا رئیس اصلاحات با هوشنگ ابتهاج و اصغر فرهادی یک کار را بگویند بکن و آدم نکند. تصویرش این شکلی است که من نشسته ام روی یک صندلی بزرگ چرمی لب یک پنجره توی برج های الهیه بیرون را نگاه می کنم. رئیس اصلاحات با اصغر فرهادی و هوشنگ ابتهاج از طرف کل نخبگان آمده اند مرا قانع کنند رای بدهم. بعد از کلی حرف زدنِ آنها بر می گردم و فقط می گویم نچ. اما چه شد که رای دادم. با بچه ها بودیم. نه مثل شما توی کافه، ما سر کوچه ایستاده بودیم. نه مثل شما تا دیروقت، همه ما ساعت نُه، بابا مامان هایمان آشغال ها را که آوردند دم در و صدایمان زدند رفتیم خوابیدیم و صبح جمعه هم همگی کلاس موفقیت و اخلاق داشتیم. بچه ها می گفتند رای بدهیم و در فرآیند های دموکراتیک سرنوشت ساز مشارکت به عمل آوریم. گفتم من رای نمی دهم چون یک عدد رای من هیچ فرقی نمی کند در بین رای چند میلیون آدم. بعد با بچه ها شرط بستیم که ببینیم تاثیر دارد یا نه. لیست را دادند گفتند رای بده. کاری نداریم که کل شرط بندی چرت بود و انگار دو نفر شیر یا خط کنند اما قبل از آن هیچ کدام شیر یا خط را انتخاب نکرده باشند. رفتم رای دادم. نتایج آمد و بچه ها گفتند دیدی تاثیر داشت و آن لیست رای آورد، حال باید شیتیل را بدهی. اما کور خوانده بودند: داشتیم می خندیدیم که گفتم اتفاقا هیچ تاثیری نداشت، چون من به لیست رقیب رای دادم و پیروز هم نشد. در نتیجه یک عدد رای من هیچ تاثیری نداشته است. خنده ها قطع و همه ساکت شدند و فضا خیلی لوس شد. هر کدام شان چندبار می خواستند چیزی بگویند اما حرف شان را می خوردند. شاید رویشان نمی شد، چون چند دقیقه قبل ساندویچ ها را حساب کرده بودم. بالاخره مهرداد به حرف آمد و گفت: «** ***، می دانی اگر چند نفر دیگر هم مثل تو عمل می کردند چی می شد؟» به هرحال فقط خودم درک می کنم که چقدر باحال و خفنم.
پنجشنبه ، ۱۳اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قانون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 80]