تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):يك حديث بفهمى بهتر است از آن كه هزار حديث [نفهميده] نقل كنى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806899966




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

از دفتر خاطراتم، 8 اسفند


واضح آرشیو وب فارسی:قانون: امروز هشتم اسفند نود و چهار است. مثل هر روز صبح دوست داشتم او هم باشد و یک سینی حاوی آب پرتقال، نیمرو(هم زده)، پنیر خامه ای با آووکادو بیاورد بگذارد روی میز کنار تخت. زود بروم توی مسترِ اتاق، آبی به صورت بزنم و بیایم صبحانه بخوریم. اینکه توی این خانه زیر همکف نه تخت دارم نه حتی میز کنارش را به تنهایی، اینکه کاملا کچلم، اینکه کلا صبحانه نمی خورم، اینکه توی عمرم آووکادو ندیده ام و اینکه اصلا اویی وجود ندارد، اینکه به جای مستر یک سرویس بهداشتی مشترک با صاحبخانه داریم توی حیاط، که توی خود سرویس مشترک، حمام و دستشویی با هم مشترک است، اینها مهم نیست. حتی این هم مهم نیست که بیدار شدنم با صدای آبگرمکن است. فقط مهم این است که انسان باید با آرزوهایش زندگی کند؛ مثل ژان پل سارتر. به اسمش که می آید چنین آدمی بوده. یعنی اگر تحقیق کردید دیدید او هم آدم پرتی بوده سخت نگیرید. البته سارتر هم مشکلات خودش را داشته است. آدمی که یک دختر چشم سفید و چموش مثل سیمون دوبوار را دوست داشته، زندگی سختی داشته قطعا. من یک دلبر داشتم توی عمرش دو خط از هلاکویی خوانده بود که زن باید خودش باشد، پدرمان را در آورد و سوزانید. شاید سر همین بود که روز عقد ولم کرد رفت. به هرصورت من از همین تریبون مراتب تکدر خاطر خود را از دکتر هلاکویی اعلام می دارد.  دیروز نمی خواستم رای بدهم. مخصوصا وقتی دیدم تعداد زیادی هنرمند و نخبه و فرهیخته رای می دهند، انگیزه ام برای رای ندادن چند چندان شد. چون ببینید واقعا خیلی آدم باید خفن باشد که مثلا رئیس اصلاحات با هوشنگ ابتهاج و اصغر فرهادی یک کار را بگویند بکن و آدم نکند. تصویرش این شکلی است که من نشسته ام روی یک صندلی بزرگ چرمی لب یک پنجره توی برج های الهیه بیرون را نگاه می کنم. رئیس اصلاحات با اصغر فرهادی و هوشنگ ابتهاج از طرف کل نخبگان آمده اند مرا قانع کنند رای بدهم. بعد از کلی حرف زدنِ آنها بر می گردم و فقط می گویم نچ. اما چه شد که رای دادم. با بچه ها بودیم. نه مثل شما توی کافه، ما سر کوچه ایستاده بودیم. نه مثل شما تا دیروقت، همه ما ساعت نُه، بابا مامان هایمان آشغال ها را که آوردند دم در و صدایمان زدند رفتیم خوابیدیم و صبح جمعه هم همگی کلاس موفقیت و اخلاق داشتیم. بچه ها می گفتند رای بدهیم و در فرآیند های دموکراتیک سرنوشت ساز مشارکت به عمل آوریم. گفتم من رای نمی دهم چون یک عدد رای من هیچ فرقی نمی کند در بین رای چند میلیون آدم. بعد با بچه ها شرط بستیم که ببینیم تاثیر دارد یا نه. لیست را دادند گفتند رای بده. کاری نداریم که کل شرط بندی چرت بود و انگار دو نفر شیر یا خط کنند اما قبل از آن هیچ کدام شیر یا خط را انتخاب نکرده باشند. رفتم رای دادم. نتایج آمد و بچه ها گفتند دیدی تاثیر داشت و آن لیست رای آورد، حال باید شیتیل را بدهی. اما کور خوانده بودند: داشتیم می خندیدیم که گفتم اتفاقا هیچ تاثیری نداشت، چون من به لیست رقیب رای دادم و پیروز هم نشد. در نتیجه یک عدد رای من هیچ تاثیری نداشته است. خنده ها قطع و همه ساکت شدند و فضا خیلی لوس شد. هر کدام شان چندبار می خواستند چیزی بگویند اما حرف شان را می خوردند. شاید رویشان نمی شد، چون چند دقیقه قبل ساندویچ ها را حساب کرده بودم. بالاخره مهرداد به حرف آمد و گفت: «** ***، می دانی اگر چند نفر دیگر هم مثل تو عمل می کردند چی می شد؟» به هرحال فقط خودم درک می کنم که چقدر باحال و خفنم.


پنجشنبه ، ۱۳اسفند۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قانون]
[مشاهده در: www.ghanoondaily.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 78]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن