واضح آرشیو وب فارسی:قدس آنلاین: قدس آنلاین/محمدعلی میرزایی: آخرین مراسم شب خاطره در سال جاری با حضور خانواده شهدا، مسؤولان و هنرمندان در حوزه هنری برگزار شد.در ابتدای این مراسم که اجرای آن را سیدعلی ضیا برعهده داشت، نماهنگی از شهیدحمید تقوی فر پخش شد و همسر این شهید برای حضار خاطره ای از آن شهید تعریف کرد. همسر شهید گفت: اگر بخواهیم از بحث ازدواجمان شروع کنیم، باید از سادگی حاج حمید بگویم؛ زمانی که او به خواستگاری من آمد، به همراه پدرشان با یک موتورسیکلت به منزل ما آمدند. وقتی با هم صحبت کردیم ملاکش را برای زندگی ساده زیستی عنوان کرد و زمانی که قصد داشتیم عروسی بگیریم، مخالفت کرد و گفت در خانه بزرگ عروسی نمی گیریم و در سازمان تبلیغات سپاه مراسم را برگزار می کنیم. وی در ادامه گفت: هروقت که به جبهه می رفت و می آمد، مدام می گفت هم سنگرم، رفیقم شهید شد. ولی نمی دانم چرا خدا مرا نمی پذیرد. من به او می گفتم شاید خدا تو را ذخیره کرده که سرباز امام زمان(عج) باشی. حاج حمید بشدت مشتاق شهادت بود که بالاخره خدا وی را به آرزویش رساند. شهید تقوی زمانی که 30 سال خدمتش به اتمام رسید، با بازنشستگی اش موافقت نمی کردند و می گفتند که ما به تو نیاز داریم. بالاخره او توانست بازنشستگی خود را بگیرد. یادم هست ظهر آن روز دوستانشان با هدیه به منزل ما آمدند و زمانی که رفتند، حاج حمید ناراحت بود. به او گفتم بازنشستگی خواست خودت بود و او در پاسخ گفت من دوست نداشتم پشت میز بنشینم، در حالی که آن ها می گفتند تو باید پشت میز بنشینی. با این تخصصی که من درباره جنگ عراق دارم، حیف است که اینجا باشم و باید به آنجا بروم و بتوانم یک خدمتی انجام دهم. حتی یک روز بعد از شهادت، یکی از آقایان از پارلمان عراق به منزل ما آمد و می گفت که گاهی جلسه ای در بغداد داشتیم، من با اینکه بچه نجف بودم خیابان های بغداد را نمی شناختم، ولی حاج حمید بطور کامل به بغداد آشنا بود و می گفت که از این کوچه برویم زودتر به جلسه می رسیم. همسر این شهید افزود: یکی از کارهایی که او انجام داد، تشکیل بسیج مردمی بود و مهم ترین فعالیت این گروه و حاج حمید، تأمین امنیت زائران اربعین حسینی93 بود. او برای این امر شرکتی متشکل از افراد سنی و شیعه تشکیل داد که این مسأله خودش وحدت و همدلی را بوجود آورد. در ادامه، سردار گرجی زاده یکی از اسرای جنگ به خاطره گویی پرداخت: انتخاب یک سوژه از دوران 10ساله اسارت کار سختی است، ما در یک محیط 9متری در مدت یک سال امکان دیدن نور و آفتاب را نداشتیم و بعد از اعتصاب هایی که انجام دادیم سرانجام یک روز در میان به ما این اجازه را دادند که در محیط باز استراحت کنیم. در شب عید سعید غدیر، دو نفر از هم سلولی، محمد سهرابی و رستم ترکاشوند که هر دو از بچه های کرمانشاه بودند به بیان آداب و رسوم مردم آن شهر در شب عید غدیر پرداختند، در شهر کرمانشاه سینی های پر از باقلواهای یزدی می آورند و مردم می خورند. این خاطره در آن فضا، حال و هوای ایران را برای ما تداعی کرد و همه ما را به گریه انداخت. او سپس خاطره ای از عملیات فتح المبین بیان کرد و گفت: عاطفه ای که بین رزمندگان جاری بود، بسیار لذت بخش بود، خیلی مهم است که شما با یک دشمنی درگیر باشید، ولی عواطف خود را از دست ندهید. در این عملیات عراقی ها بسیار کشته و اسیر شدند و حدود 16هزار اسیر دادند، در یک جایی حدود 700جسد عراقی روی هم چیده شده بود که یک گروهی که سه روحانی بودند با کمک بیل مکانیکی اجساد را دفن کردند. من به آن ها گفتم که این ها که خون به دل ما کردند شما این کارها را برایشان می کنید و آن ها در پاسخ به من گفتند مگر این ها مسلمان نیستند؟ رزمنده ها فرهنگ خودشان را داشتند مسعود ده نمکی مهمان دیگر این مراسم بود که به بیان خاطراتی از آن دوران پرداخت. وی با بیان اینکه در ثبت تاریخ شفاهی کارهای خوبی صورت گرفته است، گفت: اما این خاطرات تاکنون بیشتر از بالا به پایین روایت شده است، ما اکنون کتاب های زیادی از فرماندهان و سرداران دفاع مقدس داریم اما آنچه مغفول مانده، فرهنگ عامه ای است که در سنگرها و در روابط بین نیروهای عادی وجود داشته است. وی افزود: بسیاری از نیروهای رزمنده، شوخی ها و فرهنگی را بین خودشان داشتند که در مقابل مافوق آن را بیان نمی کردند. به همین دلیل است که عده ای می گویند این افرادی را که تو تعریف می کنی، در جبهه ندیده ایم، در حالی که این افراد و این نوع شوخی ها و خوش ذوقی ها در جبهه ها وجود داشت. وی سپس با اشاره به کتاب «دسته یک» که از سوی حوزه هنری منتشر شده است، خاطره اش را این گونه تعریف کرد: دسته یک، افرادی را شامل می شد که بسیار منظم، بسیار فداکار و بسیار ایثارگر بودند و فضای معنوی خاصی بین آنها حاکم بود. از قضا من و یکی دو نفر دیگر جزو این افراد قرار گرفتیم، اما به اندازه آن ها تلاشگر و فداکار نبودیم و شیطنت هایی داشتیم. یک بار وقتی مشغول خواندن مناجات شعبانیه بودم، مسؤول دسته گفت تو که این ها را هم بلدی، از شیطنت هایت کم کن که فضای معنوی اینجا به هم نریزد. به او گفتم: این که شما این قدر ایثارگر و معنوی هستید، به این دلیل است که یقین پیدا کرده اید، یک کاری کن من یقین پیدا کنم. آن وقت دیگر دست از شیطنت و شوخی برمی دارم. پرسید چطور یقین پیدا می کنی؟ به شوخی گفتم تو در عملیات بعدی شهید شو، بعد به خواب من بیا و من آن وقت یقین پیدا می کنم. او هم لبخندی زد و رفت. در عملیات بعدی اولین نفری که به شهادت رسید، سیروس مهدی پورهمان مسؤول دسته بود که فرمانده ای مؤمن و بااخلاص بود.
سه شنبه ، ۱۱اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]