واضح آرشیو وب فارسی:خوی آنلاین: یکی از نشانه های نزدیک شدن عید نوروز (ما در ترکی «ایل بایرامی» می گوییم)، صدای ترقه بازی بچه ها در کوچه پس کوچه های شهر بود که هر چه به چهارشنبه سوری نزدیکتر می شدیم شدت بیشتری به خود می گرفت.ترقه بازی-دکتر علیرضا مقدم اسفندماه که می شد اکثر بقالی ها از این «دارت» هایی که تصویرش را می بینید می آوردند و می فروختند و ما بچه ها با چه شور شوقی هر کدام یکی دو تا از آنها می خریدیم و با داغ کردن قسمت میخی و فروکردن آن در قسمت پلاستیکی و بستن پیچی با کش به بدنۀ پلاستیکی، برای خود سرگرمی نسبتاً بی خطری تهیه می کردیم. روش کار هم بسیار آسان بود، باروت های سر سه چهار تا کبریت را داحل محفظۀ آهنی می ریختیم و پیچ را هم داخل آن قرار می دادیم و با تمام توان به هوا پرتاپ می کردیم. در بازگشت و به هنگام برخورد دارت (ترقه/تاراققا) با زمین، باروت داخل محفظه با صدای دلنشینی منفجر می شد و دارت باز چند متری دوباره به هوا پرتاپ می شد. گاهی هم قسمت فلزی را به جای بدنۀ پلاستیکی، در چوبی خط کش مانند و حدوداً 30 سانتی می کوبیدیم و کش پیچدار را هم به انتهای چوب می بستیم و این بار به جای پرتاپ کردن ترقه، آن را به دیوار بتونی یا آجری می کوبیدیم. جای انفجار باروت تا ماهها بر روی دیوار خانه ها خود نمایی می کرد! هیچ وقت یادم نمی رود، اسفند 70 و مدرسه راهنمایی نمونه معلم خوی؛ زنگ آخر که خورد با عجله کیفهایمان را برداشتیم تا هرچه زودتر از مدرسه خارج شویم و مثل همیشه شروع به ترقه بازی کنیم smile emoticon من دو تا ترقه همراهم بود و برای اینکه از بقیه عقب نمانم در همان حیاط مدرسه ترقه ها را از جیبم بیرون آوردم تا به محض خارج شدن از محوطه مدرسه، آنها را پر کنم و بتراکنم. هر دو ترقه در دستانم بود که یکهو هر دو پنجرۀ دفتر مدرسه که رو به حیاط مدرسه هم بود باز شد و معلم ریاضی مان آقای آقالاری و معلم تاریخمان مرحوم حسن قاسمی هرکدام از پنجره ای با صدای بلند گفتند: «مقدم گل اوسته» (مقدم بیا بالا). حال پریشانم در آن لحظه را تنها کسانی می توانند بفهمند که به هنگام انجام جرم دستگیر شده باشند! با خودم گفتم دیگر کارت تمام است، چون مسئولان مدرسه با ترقه بازی و اینجور کارها خصوصا در مدرسه مخالف بودند و برخورد می کردند. ترقه ها را به دوستم دادم و به سمت دفتر رفتم. با ترس و دلهره و اینکه باید چه جوابی بدهم و چگونه خود را از این بلای خانمانسوز خلاص کنم، در زدم و وارد دفتر شدم. تقریبا همۀ معلمان و مدیر و ناظم (آقای روشن عبداله زاده) حاضر بودند. دیدم آقای حاج ابراهیمی، مدیر مدرسه، با خوشرویی مرا صدا زد و خواست نزدیک میزش بروم... و نهایت کاشف به عمل آمد که دفتر پرورشی من در سطح کشور مقام آورده و جایزه ای از تهران برایم فرستاده اند و مسئولان مدرسه می خواهند آن را به من تقدیم کنند! کوفتی ترین جایزه ای بود که در طول عمرم گرفتم smile emoticon و البته به یادماندنی ترین! من قاییدیب، بیر ده اوشاق اولایدیم بیر گول آچیپ، اوندان سورا سولایدیم ـ منظومۀ حیدربابایا سلام، استاد شهریار پ.ن. با آمدن سیگارهای انفجاری و دیگر مواد آتش زای تولید کارخانه، دیگر بساط ترقه های دست ساز و دوست داشتنیمان هم برچیده شد.
پنجشنبه ، ۶اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خوی آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 213]