واضح آرشیو وب فارسی:آزادگان ایران: "محسن" کودک ۲ ساله و شیرین زبان بیست و نه سال پیش حالا ۳۱ ساله شده است . جنگ را به یاد ندارد . بمب و ترکش و هواپیما را هم نمیشناسد ، اما سوزش نقطه ای از سرش را که ترکش کوچکی از بمب به سرش آسیب رسانده را بخوبی احساس میکند و هر از چندی سرش را میان دستهای لرزانش میگیرد و اشک می ریزد. او حالا یک جانباز اعصاب و روان است...پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : ۲۹ سال پیش ، در کوران جنگ ، یعنی همان شب و روزهایی که حتی در خانه هایمان از بیم حملات هوایی و بمباران هواپیماهای دشمن ، امان نداشتیم ، همان روزهایی که کوچه هایمان پر بود از بوی اسپند و گلاب و صلواتی که بدرقه رزمنده هایمان میشد و هرچی جانباز و شهید و بسیجی بود خیلی بیشتر از این روزها روی چشمانمان جا داشتند ، کودک ۲ ساله ای در یک عصر سرد زمستانی در بستری از آرامش کودکانه غنوده است که ناگهان با بمباران هواپیماهای عراقی به شهر اصفهان ، تنها براثر اصابت ترکش بسیارکوچکی به سرش به سختی مجروح میشود . “محسن” کودک ۲ ساله و شیرین زبان بیست و نه سال پیش ، حالا ۳۱ ساله شده است . جنگ را به یاد ندارد . بمب و ترکش و هواپیما را هم نمیشناسد ، اما سوزش نقطه ای از سرش را که ترکش کوچکی از بمب به سرش آسیب رسانده است را بخوبی احساس میکند و هر از چندی سرش را میان دستهای لرزانش میگیرد و اشک می ریزد. او حالا دیگر برای خودش مردی شده است و یک جانباز هفتاد درصد اعصاب و روان است . کنترلی بر اعمال و رفتارخودش ندارد . غذا را باید دهانش کنند . پوشکش کنند، و هر آنچیزی که شکستنی است از دسترسش دور نگه دارند. پدر محسن درمورد روزهای کودکی فرزند و چگونگی مجروح شدنش میگوید: در یک بعد از ظهر بهمن ماه سال ۱۳۶۵ که هوا هم نسبتا سرد بود ، پسرم که آن موقع دو سال بیشتر نداشت در طبقه بالای منزل و در اتاق خودش خوابیده بود که ناگهان صدای مهیب دیوار صوتی هواپیماهای بمب افکن وبه دنبال آن صدای انفجار بسیارشدیدی شنیده شد و یکباره همه جا را دود وآتش فرا گرفت . همزمان با این انفجار که نزدیک محل مسکونی ما صورت گرفت پسرم از پنجره پرت شد وسط حیاط . با عجله بلندش کردیم و دیدیم دو ترکش ریز، یکی به پیشانی و یکی هم به سمت راست سرش اصابت کرده و خونریزی دارد. با عجله به بیمارستان ابن سینای اصفهان بردیمش و آنجا فوری بستری اش کردند و با زحمت زیاد ترکشها را از سرش بیرون آوردند اما دکترها گفتند سیستم اعصاب پسرت بشدت مختل شده است . بعد از آن بتدریج حالش بدتر شد و هیچ کنترلی بر اعصاب و روان خود نداشت . خودمان غذا دهانش میکردیم و جایش را عوض میکردیم . دیگر از آن جَست و خیزها و شیرین زبانی های کودکانه اش که به زندگی ما گرما میبخشید خبری نبود و ما ماندیم و خاطرات خوش کودکی پسرم. پدر محسن با اشاره به وضعیت فعلی پسرش میگوید: اکنون خودمان مراقبش هستیم . بنیاد جانبازان اصفهان هم پوشک و دیگر احتیاجاتش را تامین میکند. وی میگوید : پسرم نوای روضه را خیلی دوست دارد. مخصوصا نوحه نیزه شکسته های آقای آهنگران را که برایش میگذاریم خیره میشود به نقطه ای و ناله میکند و اشک می ریزد … مادر محسن هم در مورد جگرگوشه اش محسن میگوید ، راضی ام به رضای خدا . پسرم تمام زندگی من و همسرم است. ما روز ولادت امام حسین ازدواج کردیم . قبل از تولدش هم خواب دیدم که اسمش را محسن بگذاریم …. از اتاق محسن صدای حاج صادق شنیده میشود : نیزه شکسته هارا بزن کنار زینب حسینت اینجا خفته ، حسینت اینجا خفته “سیدحمیدهاشمی”
دوشنبه ، ۳اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آزادگان ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]