تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آنگاه که روزه مى ‏گیرى باید چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه ‏دار باشند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1842318518




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مادر شهید خلیلی: هیچ وقت با رفتنش مخالفت نکردم/ از ۱۲ سالگی آرزوی شهادت داشت


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مادر شهید خلیلی:
هیچ وقت با رفتنش مخالفت نکردم/ از ۱۲ سالگی آرزوی شهادت داشت
وقتی مقر داعش را می گرفتند اولین کسی که بالا می رفت و پرچم داعش را پایین می آورد و پرچم یا زهرا(س) را بلند می کرد و نصب می کرد، شهید رسول خلیلی بود.

خبرگزاری فارس: هیچ وقت با رفتنش مخالفت نکردم/ از ۱۲ سالگی آرزوی شهادت داشت



به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس به نقل از فرهنگ نیوز، یاد و نام شهید رسول خلیلی در میان خانواده های شهدای مدافع باعث شد تا به سراغ مادر و پدر این شهید مدافع حرم برویم، روزی که برای مصاحبه رفتیم، منزل شهید مهمان های دیگری هم داشت، از آنجا که شهید محمد حسن (رسول) خلیلی خواهر ندارد از بعد از شهادت او خواهران دینی بسیاری به دیدن مادر شهید و نیز سر مزار رسول می روند و روز مصاحبه هم آمده بودند تا به مادر شهید خلیلی برای خانه تکانی منزل شان کمک کنند، ما مصاحبه می کردیم و آنها اتاق آقا رسول را خانه تکانی می کردند.
 
 
* خانم خلیلی از تولد آقا رسول بگویید، فکر می کنم مهمترین سوالی که می توان مطرح کرد این است که سبک زندگی خانواده شما در رابطه با تربیت فرزندانتان چگونه بوده؟ چه نکاتی را در زندگی رعایت کردید؟
 
رسول 20/9/65 زمانی که پدرش در جبهه بود به دنیا آمد. ما تصمیم گرفته بودیم تا نام فرزندمان را اگر پسر بود؛ محمد رسول و اگر دختر بود؛ زهرا نامگذاری کنیم، اما شبی که رسول به دنیا آمد، مصادف بود با میلاد امام حسن عسگری(ع) و ما هم نام او را در شناسنامه محمدحسن ثبت کردیم اما به خاطر علاقه من به نام رسول، رسول صدایش می کردیم.
 
من و پدرش همیشه سعی می کردیم تا عامل به انجام احکام و موازین دینی باشیم و نماز اول وقت و شرکت در نماز جمعه از جمله آنها بود تا فرزندانمان با دیدن رفتار و گفتارمان خودشان مقید به انجام فرایض دینی باشند و همین طور هم شد، رسول خودش موازین دینی را درک و رعایت می کرد.
 
قبل از اینکه بچه ها مدرسه بروند موقع خواب قبل از اینکه برایشان قصه بگویم، سوره های کوچک قرآن را می خواندم و می گفتم تکرار کنند و بعد داستان می گفتم، این روش باعث شد تا قبل از رفتن به مدرسه تمام سوره های کوچک قرآن را از حفظ باشند. البته هردو فرزندم چند جزء از قرآن کریم را حفظ بودند.
 
نماز و روزه اش را قبل از سن تکلیف ادا می کرد. زمانی که ماه مبارک رمضان با روزهای طولانی یا سال تحصیلی مصادف می شد گاهی برای سحری صدایش نمی کردیم تا روزه نگیرد اما او تأکید می کرد که اگر بیدارش نکنیم، بدون سحری روزه می گیرد.
- زمانی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، اگر نامحرمی در منزل مان بود، بدون اجازه و یاالله نگفتن وارد نمی شد و آن قدر صبر می کرد تا اجازه بدهند و وارد شود.
- گرفتن گوش‌هایش هنگام پخش آهنگ یک بار با هم سوار تاکسی شدیم و راننده ترانه پخش می کرد، دیدم رسول سرش را پایین برده و گوش هایش را  گرفته و قرآن را زمزمه می کند، من هم به راننده تذکر دادم  تا صدا را کم کند و او صدا را قطع کرد. - پاسخ به شبهه معلمش به مقام معظم رهبری از کودکی علاقه مند بود. دوران ابتدایی بود که قرار بود مقام معظم رهبری به شهر کرج بیایند و مردم هم همه شهر را چراغانی کرده بودند. یکی از معلمان رسول سر کلاس می گوید که این همه شعار می دهند و می گویند اسراف نکنید، حالا خودشان این همه چراغانی کرده اند، اینها همه اسراف است. رسول معترض می شود و می گوید : رهبرمان می خواهد به دیدن ما بیاید، نه تنها چراغانی و قربانی می کنیم، بلکه باید خودمان را هم فدای رهبر کنیم. معلم رسول هم در جواب می گوید تو باز هم روی حرف من حرف زدی؟ یا جای من اینجاست یا جای تو؟ که رسول می گوید که شما استادی و من بیرون می روم و آن موقع ها بعدازظهری بود و پدرش از بودن او در خانه متعجب می شود و با رسول می رود پیش مدیر مدرسه و مسئله حل می شود و دیگر معلم سرکلاس از این حرف ها نمی زند.
  - آرزوی شهادت در سن 12-13 سالگی
 رسول قبل از اینکه سنش به شرکت در کلاس های بسیج برسد، همراه برادرش در کلاس ها و برنامه های بسیج شرکت می کرد و هیجانات و انرژی خود را با کوهنوردی و شرکت در کلاس های نظامی تخلیه می کرد. رسول در بسیج یک مربی داشت به نام آقا مرتضی که خیلی به رسول علاقه مند بود، یک بار رسول به ایشان حرفی زده بود و شرط کرده بود که صحبتی که می کند را برای پدر ، مادر و برادرش نقل نکند. گفته بود شما که آدم خیلی خوب و پاکی هستی دعا کن که من شهید شوم، یک نوجوان 13-12 ساله یک چنین آرزویی داشت.
 
در حیاط منزل با گِل تانک و نفربر درست می کرد و در بوفه اش نگهداری می کرد و پوکه های فشنگ را جمع آوری می کرد خلاصه یک دکور جنگی درست و حسابی بای خودش ساخته بود.
 
* الگوی شهید خلیلی چه کسی بود؟ آیا شهید خاصی را سرمشق زندگی خود قرار داده بود؟
از بچگی به شهدا علاقه داشت و زمان او با شهدای حزب الله لبنان مصادف شده بود و مرتب اخبار مربوط به آنها را دنبال می کرد. یک البومی هم از شهدای دفاع مقدس بای خودش تهیه کرده بود و دلنوشته های خودش را هم لابلای آنها می نوشت.
 


من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم   نوشته ها و گفته های شهید آوینی را مطالعه می کرد. عکس شهید همت همیشه همراهش بود. به شهید حاج محسن دین شعاری که مربی تخریب بود علاقه مند بود و خوش هم در نهایت مربی تخریب شد.
رنگ تهیه می کرد و به سراغ مزار شهدای گمنام یا شهدایی می رفت که خانواده ای ندارند تا سنگ قبرشان را عوض کند و با قلمو و رنگ، سنگ هایشان را رنگ می زد.
هر هفته شب های جمعه با دوستانش به گلزار شهدای بهشت زهرا می رفت و بعد هم زیارت شاه عبدالعظیم حسنی(ع) و دعای کمیل را در آنجا می خواند و گاهی نماز صبحش را خانه بود و گاهی در حرم شاه عبدالعظیم می خواند و برمی گشت.
رنگ تهیه می کرد و به سراغ مزار شهدای گمنام یا شهدایی می رفت که خانواده ای ندارند تا سنگ قبرشان را عوض کند و با قلمو و رنگ، سنگ هایشان را رنگ می زد.
خدایا! می دانم کم کاری از من است
خدایا! می د انم که من بی توجهم
 خدایا! می دانم که من بی همتم اما خود می گویی که به سمت من باز آیید آمده ام خدا...
کمکم کن تا از جسم دنیوی و فکر های مادی نجات یا بم به من هم مثل شهدا شیوه گذراندن
این دنیای فانی ومحل گذر را بیاموز به هم معرفت امام زمانم را عنایت کن.
 
دلنوشته های شهید خلیلی (حاج آقا پناهیان می گفت این دلنوشته ها نهج البلاغه رسول است به یکجایی وصل بوده که این حرف ها را می زده )
 
* مادر شهید دهقان و همسر شهید قربانی از تاثیر فرزند برومند شما بر روی فرزند و همسرشان می گفتند ،شهید خلیلی چه خصلتی داشت که این چنین روی جوان 20 ساله و24 ساله تاثیر گذار بوده؟
 
نمی دانم چه خصلتی در جوان من هست که جوان ها خیلی جذبش می شوند. وقتی شب های جمعه سرمزارش می روید ولوله است و اصلا خلوت نمی شود . می آیند با شهید درد دل می کنند و از حاجات شان می گویند از کربلا رفتن و خیلی زود حاجت می گیرند.
 
افراد زیادی هستند که می آیند و می گویند با دیدن عکس پسر شما و خواندن زندگی نامه او متحول شده ایم
خیلی از افراد هستند، می آیند برایم تعریف می کنند که در خیابان با دیدن بنر و عکس شهید جذب او شده اند. سالگرد دوم شهید را که در مسجد گرفته بودیم ، یک مادر و دختر خیلی بدحجابی بودند که از اول تا آخر مجلس هم نشستند ، من تعجب کرده بودم چون اهالی محل و خانواده ام  این تیپی نبودند ، مجلس تمام شد و مادر و دختر خودشان آمدند و با من صحبت کردند و گفتند ما به پسر شما خیلی علاقه داریم، گفتم چطور با او آشنا شدید؟ گفتن که با دیدن بنر شهید مادر دختر گفت که حتی خواب رسول را هم دیده است.
 
افراد زیادی این تیپی هستند که می آیند و می گویند با دیدن عکس پسر شما و خواندن زندگی نامه او متحول شده ایم. خیلی خواهرها می آیند تعریف می کنند که چادری نبودند و چادری شدند.
 
 


تصویری که خود شهید طراحی کرده است    
معتقدم خداوند هدایت جوانان را به شهید رسول خلیلی سپرده است
 
یکی از خواهرها در خواب رسول را دیده بود و از او پرسیده بود که رسول تو اینجا چه کار می کنی؟
می گوید اینجا برای هدایت هستیم ، هر کس را خدا بخواهد هدایت می کنیم.
من معتقدم خداوند به هر شهیدی یک  مسئولیتی داده و عنایتی فرموده که آن شهید آن کار را انجام دهد و خداوند هدایت جوانان را به شهید رسول خلیلی سپرده است که جوان ها این طور جذبش می شوند.
 

 
یکی از شروط ازدواجم در زمان خواستگاری این بود که خواستگارم نسبت به جنگ نباید بی تفاوت باشد
 
* آقا رسول چگونه شما را آماده سفر به سوریه و حضور در میدان جهاد کرد؟
 
کلا جو خانه ما طوری بود که آمادگی شهادت را داشتم. من سال 60 یکی از شروط ازدواجم در زمان خواستگاری این بود که خواستگارم نسبت به جنگ نباید بی تفاوت باشد. باید برای دفاع آماده نبرد باشد. اینکه نسبت به دفاع از کشورش بی تفاوت باشد برای قابل قبول نبود. خدا را شکر همسرم پاسدار و انقلابی است. کلا عقیده من این بود و خودم را برای شهادت همسرم آماده کرده بودم. و به این باورم افتخار می کردم و هیچ وقت با رفتنش مخالفت نمی کردم. در 8 سال دفاع مقدس همسرم نزدیک به 70 ماه سابقه حضور در جبهه های جنگ را دارد.
 
 
تنها نگرانی من این بود که مبادا اسیر شود
پسرم هم که به استخدام سپاه در آمد و در دانشگاه افسری امام حسین(ع) مشغول به تحصیل شد، اصلا کارش یک کار تخصصی نظامی بود ، همیشه کارش با خطر عجین بود. من همیشه می گفتم عمر دست خداست و از این مسئله نگرانی نداشتم.  چطور پدرش کار حساس تخریب را  8 سال در میدان جنگ تجربه کرده بود و هیچ هم اتفاقی برایش نیافتاد چون عمرش به  دنیا باقی بود. پسرم هم اگر عمرش باقی باشد ، زنده می ماند، اگرنه، اگر در میدان جهاد هم نباشد همین جا هم می میرد.
 
خیلی پرانرژی بود و انرژی اش را در جاهای مثبت مصرف می کرد
 
واقعا به این ایمان رسیده بودم که عمر دست خداست. در آیه قرآن هم خداوند می فرماید: ای کسانی که از جنگ گریزانید ، در خانه هایتان مرگ به سراغتان نمی آید؟ اگر به سراغتان بیاید همه جاست نه فقط در میدان جنگ و جهاد. روی این حساب من اصلا نگرانی و دلهره نداشتم . تنها نگرانی من این بود که مبادا اسیر شود. یا جراحیت سختی پیدا کند و خودش اذیت می شود چون خیلی فعال بود ، خیلی پرانرژی بود و انرژی اش را در جاهای مثبت مصرف می کرد. البته اهل تفریح و ورزش بود و با دوستانش سفرهای تفریحی زیادی می رفت و کوهنوردی هم می کرد.
 
* شهید خلیلی در زمینه های مختلف هنرمند بود چطور در رشته های هنری ادامه تحصیل نداد؟
 
در در دوران راهنمایی مسابقه شعر در مدرسه شان برگزار شد و نشست چند بیت شعر نوشت و نفر دوم شد. زمینه نقاشی و خطاطی استعداد داشت، ولی هیچکدام را به صورت حرفه ای ادامه نداد، می گفت از محیط های آموزشی اش خوشم نمی آید. احساس می کنم که در تمام زمینه ها استعداد داشت ولی من فکر می کنم در هر زمینه ای می رفت ارضایش  نمی کرد مثل اینکه دنبال یک هدف یک گمشده ای باشد که به آن برسد .
 
انگشترهایی که برای خودش تهیه می کرد، معمولا انگشترهایی با رکاب های خوب بود اما 1-2 ماه بیشتر در انگشتش نمی دیدی.
 
*از خصوصیات اخلاقی شهید خلیلی برایمان بگویید.
 
وقتی یک مشکلی برای دوستانش پیش می آمد عجیب به فکر فرو می رفت، روحیه اش حسابی بهم می ریخت و گاهی حتی از غذا خوردن می افتاد. و من از این تغییر احوالاتش می فهمیدم و می گفتم مشکلی برای دوستت پیش آمده ؟  مثلا یک دوستی داشت که خیلی با او صمیمی بود از مشکلاتش با خبر بود . یک با ر به رسول گفتم، این دوستت اگر این قدر مشکلاتش تو را بهم می ریزد ارتباط خودت را با او قطع کن می گفت این چه حرفی است؟ هر طور شده باید مشکلاتش را حل کنم.و همیشه احساس مسئولیت می کرد.
 
انگشترهایی که برای خودش تهیه می کرد، معمولا انگشترهایی با رکاب های خوب بود اما 1-2 ماه بیشتر در انگشتش نمی دیدی . هر کدام از دوستانش که خوشش می آمد به او می بخشید. در مورد لباس هایش هم همینطور بود لباسی را که امانت می دید محال بود که پس بگیرد.
 
 
برای عروسی دوستانش که دعوت می شد محال بود که دست خالی برود ، مقید بود حتما هدیه ای تهیه کند و دوستان دیگرش را هم مجاب می کرد که با هم یا سکه طلا بخرند یا پاکت پولی را هدیه بدهند.  شما حساب کن دو سال پیش  یا سکه طلا می برد یا کمتر از 100000 تومان هدیه نمی داد می گفت اول زندگی شان هست باید کمک شان کنیم.
 
رسول از کارهای پشت میز نشینی بدش می آمد
 
* از اعزام ایشان به سوریه بگویید، چند بار در میدان جهاد حاضر شد ؟
 
به شکل مأموریتی چهار بار اعزام شد اما کارهای عملیاتی نمی کرد برای کارهای دیگر  او را می فرستادند، اما رسول از کارهای پشت میز نشینی بدش می آمد. آنجا هم که با جنگ سوریه همزمان شد وقتی برای کار اداری فرستادند او را ناراحت بود و شرط کرده بود که برای دوره های بعدی اگر برای قسمت اداری بفرستند او را نمی رود و با اصرار زیادی که داشت بالاخره به خط مقدم اعزامش کردند. کسی که اولین بار  وارد میان جنگی می شود ترس بر او مسلط می شود، اما رسول آن قدر شجاعانه وارد شد و جنگید که من متعجب بودم.  
 
* از همرزمان شهید خلیلی از رشادت ها ی او در میدان جهاد برای شما صحبت کرده اند؟
 
 یکی از دوستانش تعریف می کرد ،" اولین بار که رسول آمد برای کار عملیاتی  با همان لباس مشکی که تنش بود، همراه ما راهی خط مقدم شد. از آنجا که داعشی ها هم همیشه لباس مشکی می پوشند، گفتم، خودی ها شما را با  داعشی ها اشتباه می گیرند و به طرف شما تیراندازی می کنند. در کل کسی که اولین بار  وارد میان جنگی می شود ترس بر او مسلط می شود، اما رسول آن قدر شجاعانه وار شد و جنگید که من متعجب بودم.       
 
نقل دیگری هست که می گویند یکی از فرماندهان سوری  زخمی می شود و همه نیروها هم عقب نشینی می کنند و رسول می ماند و دوستش و فرمانده سوری که زخمی شده بود. دوستش از رسول می خواهد که به سمت دشمن آتش بگیرد تا او سوری را به عقب ببرد و برگردد. دوستش نقل می کند که "رسول می رود وسط جاده می نشیند در حالی که من پیش خودم فکر می کردم  که الان می رود پشت درختی ، جایی پناه می گیرد نه اینکه وسط جاده شروع کند به آتش ریختن". دوستش تعریف می کند که "من تا رفتم و برگشتم یک ربع طول کشید ، گفتم این الان شهید شده، برگشتم دیدم نه همن طور وسط جاده مشغول است. به رسول گفتم بپر بالا برویم اما رسول گفت صبر کن اسلحه های روی زمین را بردارم حیف است. یکی یکی اسلحه ها را برمی داشت، می انداخت پشت ملشین که با اصرار من بالاخره سوار شد."
 
به شوهرم گفتند رسول زخمی شده و او گفت "انالله و اناالیه راجعون"
 
* از شهادت شهید خلیلی بگویید چگونه مطلع شدید؟
 
خواهرم در نزدیکی ما ساکن است، دوستان رسول می آیند و به پسرخاله رسول اطلاع می دهند، خواهرم ساعت 10 شب بود که زنگ زد و از حال ما پرسید  و گفت از رسول چه خبر؟ گفتم دیشب با رسول صحبت کردم حالش خوب بود و خلاصه متوجه می شود که ما بی خبریم و می گوید روح الله آمد خانه بگو بیاید صادق کاری با او دارد و  خداحافظی می کند.
 
روح الله آمد و خسته بود اما من مشکوک شده بودم و اصرار کردم که برو شاید اتفاقی برای رسول افتاده. رفت و ساعت 2 نیمه شب برگشت ، گفتم اگر برای رسول اتفاقی افتاده باشد، الان روح الله باید چشمانش قرمز شده باشد، نگاه کردم به چشمانش دیدم نه، گفتم چه خبر؟ گفت خبری نبود اما خاله خیلی بی تاب بود. چشمان خاله قرمز بود هر چه اصرار کردم که خاله چی شده ؟ برای رسول اتفاقی افتاده گفت طوری نشده. خواهرم دیده بود که ما در جریان نیستیم و دیروقت است گفته بود که شب تا صبح بی تابی می کنند صبح اطلاع می دهم. ولی من دلم شور می زد. اتفاقا ساعت 11 یکی از همکارانش هم تماس گرفت و غیر مستقیم سؤال کرد و متوجه شد ما خبر نداریم حرفی نزد اما من خیلی مشکوک شده بودم و قرص خواب خوردم و خوابیدم،

بعد از نماز صبح گفتم اگر اتفاقی افتاده باشد، خواهرم الان زنگ می زند.که خواهرم زنگ زد و سراغ آقای خلیلی را گرفت  و گفتم چه خبر شده؟ گفت می خواهیم بیاییم آنجا، اول آقای خلیلی فکر کرده بود برای پدر من که حالش خوب نبود اتفاقی افتاده است و به شوهرم گفتند رسول زخمی شده و او گفت "انالله و اناالیه راجعون"  و رسول شهید شده بود. و هر دو رفتیم و به درگاه خداوند نماز و سجده شکر بجا آوردیم که فرزندمان را انتخاب کرده و در این راه دفاع از حرم اهل بیت(ع) از دنیا برده است. افتخار ماست که پسرم در این راه شهید شد و جزو خانواده شهدا باشیم.
یک روز به خودم گفتم این چه دعایی است که در حق پسرم می کنم
 
من حتی قبل از شهادت پسرم که در سوریه بود ، هر روز بعد از نماز دعا می کردم، برایش که از خطرات حفظ شان کن و پسرم و همرزمانش را صحیح و سالم به خانه هایشان برگردند. اما یک روز به خودم گفتم این چه دعایی است که در حق پسرم می کنم ، ما که این همه ادعا داریم ای کاش زمان امام حسین(ع) بودیم و خودمان، خانواده هایمان و فرزندانمان می رفتیم و در رکاب امام حسین(ع) می جنگیدند و به شهادت می رسیدند ، اما باز هم زبانم به شهادت نچرخید ، گفتم که خدایا من راضی ام به رضای تو، هر طور که تو صلاح می دانی، برایش همان شود، فقط اسیر نشود. این را که گفتم شاید یک هفته ، ده روز نشد که شهادت قسمتش شد.
 
 
موقع غسل در غسالخانه از غسال ها می خواهد که رسول را غسل حضرت زهرا بدهند
 
هیأت مورد علاقه اش هیأت ریحانه النبی بود. آقای محمدحسین پویان فر هم مداحش بود . بعد از شهادتش آقای پویان فر حسرت می خورد که چرا من از نزدیک با او رفاقت نداشتم. موقع غسل در غسالخانه از غسال ها می خواهد که رسول را غسل حضرت زهرا بدهند و آنها هم بلد نبودند آقای پویان فر گفت: که رفتم کف پاهایش را بوسیدم و از نزدیک لمسش کردم و غسلش دادم تا مدتها حالش منقلب بود، می گفت از نزدیک بدن خرد شده اش را دیدم و دست و پای خرد شده اش و پهلوی کبود شده اش را دیدم.
 
* از آخرین تماس تلفنی بگویید آقا رسول حرفی و سفارشی نکرد؟
 
ما پشت تلفن با رعایت مسائل امنیتی صحبت می کردیم و تنها از حال عمومی اش مطلع می شدیم.فقط چون هر غذایی را نمی خورد و آنجا همان زمان دسترسی به غذای تازه نداشتند و بیشتر کنسرو می خوردند و می دانستم که رسول هم کنسرو دوست ندارد، برای همین پرسیدم: مامان غذا خوردی؟ گفت صبح که فرصت نشد چیزی بخورم، ظهر هم مشغول کار بودم نشد، ساعت 11 شب بود، گفت الان می روم و می خورم از صبح تا حالا چیزی نخوردم. گفتم یک مقدار به فکر خودت باش به فکر غذا خوردنت باش تا انرژی داشته باشی و بتوانی کار کنی. وقتی با رسول صحبت می کردم احساس می کردم در یک حال وهوای دیگری است. حتی بعضی سوالات را چند بار تکرار می کردم.که پرسیدم حواست کجاست؟ کسی باتو هست که حواست جمع نیست ، گفت نه تنها هستم.
 
در ایام محرم در سوریه بودند، یکی از دوستانش نقل می کند که همه بیدار بودیم و سینه زنی می کردیم ، رسول هم بیدار بود و صبح که بیدار شدیم رسول گفت که "من دیشب خوابی دیدم ، فکر کنم یکی از ما دو نفر فردا شهید می شویم. خواب دیدم که در یک منطقه سرسبزی و قشنگ و زیبایی می رویم که دوراهی می شود، من به تو می گویم بیا برویم، این قسمت که خیلی سرسبز است. تومی گویی نه بیا برویم طرف دیگر ، گفتم نه و از هم جدا می شویم،  هر کدام به یک سمتی می رویم که رسول به طرف سرسبز می رود. دوستش می گوید تعبیرش این است که من دارم می روم تهران مأموریت تمام شده است تو هم در منطقه می مانی و همان روز یا فردای آن روز رسول شهید می شود.   
 
* آقای خلیلی شما هم از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس بودید. از آن روزها برای خوانندگان بگویید.
 
من به همراه خانواده همیشه مقید به شرکت در مراسم های مذهبی بودیم. خودمان را در زیر برف و باران با موتورسیکلت به مراسم می رساندیم. رسول سه سالگی در دزفول زنگی کرد . من در منطقه جنگی بودم و خانواده ام در شهر زندگی می کردند. من 76 ماه در منطقه جنگی حاضر بوم تا قطعنامه صادر شد و جمع کردیم به تهران برگشتیم.

اولین باری که بعد از جنگ به همراه خانواده به بازدید از مناطق جنگی رفتیم سال 75 بود که رسول کلاس پنجم می رفت. هنوز اردوی راهیان نور راه اندازی نشده بود. وارد منطقه فکه شدیم . مقری در آنجا بود به نام مقرب تخریب الوارثین که در زمان جنگ مقر آموزشی ما بود. به شهید خلیلی توضیح دام که در این منطقه چه اتفاقاتی افتاده تا اینکه رسیدیم به قبرهای خالی ای که در آن منطقه بود. توضیح دادم که در این قبرها چه بچه هایی که بعدها به شهادت رسیدند. رازو نیاز کردند و الان این قبرها غریب افتاده اند. تا اینکه اذان ظهر را دادند و ما رفتیم تا نماز را به جماعت اقامه کنیم بعد از نماز دیدیم که رسول نیست. دیدیم که در یکی از قبرها چفیه را به سرش کشیده و خلاصه یک حالی پیدا کرده است و من و مادرش هم از آن صحنه منقلب شدیم. و من هم فرصت را مغتنم شمردم و عکسی از آن لحظه ثبت کردم.
 


فکه ؛ مقر تخریب الوارثین وقتی رسول 11ساله بود و با خدا راز و نیاز می کرد    
* فرزند عزیز و شهیدتان چه خصوصیت اخلاقی خاصی داشت که همه را جذب خود می کرد و می کند؟
 
با خوشرویی حال افراد را می پرسید و مصافحه می کرد. سخاوت وصف ناشدنی داشت الان هر کدام از دوستانش یک یادگاری از او دارند. از لب تاب، انگشتر، گوشی همراه و تسبیح به هر کسی رسیده یک یادگاری داده، در بند مادیات نبود و آنچه که اسلام برای جاذبه  افراد تعریف می کند، ایشان رعایت می کرد.
 
شهید خلیلی مثل یک چشمه می ماند که همیشه در حال حرکت است و راهش را که باز می کنی یک حرکت جدید و یک چشمه جدید از یک مسیر جدید شروع به حرکت می کند و حرکت شهید خلیلی راه شهیدان دیگر را باز کرد تا راه او را ادامه بدهند. شهید روح الله قربانی می گفت من راه این شهید را ادامه می دهم و ادامه داد و به مقام شهادت رسید و بالای سر شهید خلیلی آرام گرفت.
 
* می گفت این دوره ها را می بینم که اسلام هر کجا نیاز داشت من بروم.
 
یکی دیگر از ویژگی های رسول انتخاب دوست خوب بود، دوستانش هنوز کمک حال ما هستند. یک رسول ما حالا چند تا رسول شده. شهید خیلی به حلال و حرام اهمیت می داد، ماشین بیت المال ؛ تویوتا دوکابین دستش بود اما در خانه پارک می کرد و ماشین من را برای انجام کارهای شخصی اش می برد. آخرین خمسش را آورد به من سپرد تا پرداخت کنم. دوستانش کنار بدنش گریه می کردند و می گفتند دیگر رسول نیست که بگوید غیبت نکنید ، تهمت نزنید.
رسول یک بعدی نبود بلکه در همه ابعاد فعالیت می کرد؛ کاراته، کشتی، چتربازی، غواصی و تخریب ، می گفت این دوره ها را می بینم که اسلام هر کجا نیاز داشت من بروم. از سوریه که برگشت دید که نیاز است تا زبان عربی اش را تقویت کند، این کار را انجام داد و رفت با زبان عربی به سوری ها آموزش تخریب داد.
ما که از سفر حج عمره برگشتیم، گوسفندی را نیمه شب قربانی کردند ، رسول همان نیمه شب که حیوان را ذبح کردند ، گوشتش را برد و تمامش را میان خانواده های مستحق تقسیم کرد. شهید دو تا وصیت نامه دارد یک وصیت نامه خصوصی و یک وصیت نامه عمومی او در وصیت نامه خصوصی اش سفارش کرده که در زمان حیاتش به خانواده های مستحق کمک می کرده و از ما هم خواسته تا راه او را ادامه دهیم. این رفتارها کسبی است ، زحمت می خواهد کیلویی نیست که بروی بقالی بگویی به من 1کیلو معرفت بده 2 کیلو اخلاص بده. نانی که می خورد اثر دارد، خمسی که می دهد اثر دارد، 
 
* چرا آقا رسول به سوریه سفر کرد و در آن میدان جهاد کرد؟
در قضیه فتنه 88 شهید خلیلی یک هفته  خانه نیامد و در میدان بود و از حریم ولایت دفاع کرد. و در قضیه سوریه هم او به تأسی از سیدالشهداء (ع) که از مبدا حرکت کرد و منزل به منزل رفت تا به کربلا رسید تا از اسلام دفاع کند. مدافعین حرم هم از وطن هجرت کردند برای اینکه از حریم اسلام  و ولایت دفاع کنند یعنی ما برای دفاع از اسلام مرزی قائل نیستیم و هر کجا اسلام و لایت به خطر باشد وظیفه داریم که دفاع کنیم.  یک روز شاهد باشیم که در کنار کاخ اوباما از اسلام دفاع کنیم.
 


آثار به جا مانده از شهید رسول خلیلی    
* شهید رسول خلیلی به چه کاری مشغول بود و چه تحصیلاتی داشت؟
 
شهید در دانشگاه امام حسین(ع) در دوره افسری پذیرفته شده بود و دوره کاردانی را گذرانده بود و مشغول خواندن دوره کارشناسی بود . بعد از شهادتش که به محل کارش رفتیم مسئول قسمتی که رسول کار می کرد به ما توضیح داد که شهید چه تحقیقات گسترده ای را درباره ابزار تخریب در دست اقدام داشته است. و او می گفت که هنوز نتوانسته اند مثل شهید خلیلی را برای این کار پیدا کنند. بالای کمدش عکس مقام معظم رهبری، سمت راست عکس شهید همت و سمت چپ عکس شهید دین شعاری را نصب کرده بود. زیرش هم این جمله را نوشته بود:" ما زبالاییم و بالا می رویم ما زدریاییم و دریا می رویم و .... "
 
او شهدا را برای خود الگو قرار داده بود و ادامه دهند راه آنان هم شد. یکی از دوستانش نقل می کند که رسول اصلا استراحت نمی کرد. رسول عاشق کارش بود و در مواقع بیکاری هم به تحقیقات در زمینه کارش می پرداخت.
 
ضریح جدیدی که ایران برای حرم امام حسین(ع) ساخت را داخل حرم نصب کردند و داخل حرم سنگ کاری اش عوض شد.یکی از آن سنگ های سبز شیشه ای روزی شهید شد و سنگ قبرش هدیه ای از جانب سیدالشهداء(ع)است که از حرم امام حسین(ع) آوردند و به صورت 6 ضلعی در آوردیم و نصب کردیم. من معتقدم که  شهدا درجاتی دارند و سیدالشهداء(ع) از این شهید که از حرم خواهرش خالصانه دفاع کرده است تقدیر کرده است.
 
 
وصیت نامه شهید رسول خلیلی
(غم اگر هست برای بی بی جان حضرت زینب باید باشد، اشک و آه و ناله اگر هست برای اربابمان اباعبدالله باید باشد
اگر دلتان گرفت روضه ایشان را بخوانید که من هم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است.
ای که بر تربت من می گذری روضه بخوان نام زینب شنوم زیر لحدگریه کنم)
 
 
* شهید چگونه شما را آماده  شهادت خودش کرد؟
 
رسول قبل از اینکه برود به فکر رفت و آمد مادرش بعد از شهادتش بود. من وام ده میلیونی داشتم آن را از من گرفت با آن ماشین دست دومی تهیه کرد و و سوئیچ اش را داد دست مادرش و گفت من دارم می روم اگر شهید شدم و بابا وقت نکرد با ماشین تو را بیاورد بهشت زهرا با این ماشین با روح الله بیا سر مزارم.
 
فکر کفن  را کرده بود، بعد از حمله امریکا به عراق با رسول به کربلا رفتیم و 20 روزی همه جا را زیارت کردیم . یک کفن خریدم و انداختم بالای ضریح سیدالشهداء(ع) 24 ساعت ماند و از خادم خواهش کردم به من برگرداند. شهید کفن را در بغل گرفت و گفت چه کفن مشتی ای ، گفتم من پیرتر از شما هستم شاید این زودتر از شما قسمت من شود. خلاصه در وصیت نامه اش سفارش اقرار 40 مومن، تربت سیدالشهداء(ع) و کفن متبرک را کرده بود.
 
 
ما همگی بالاخره باید از این دنیا برویم ، چگونه رفتن مهم است. انتخاب این مرگ با عزت بصیرت می خواهد ، بصیرتی که مقام معظم رهبری تأکید می کنند، من معتقدم که شهید این بصیرت را داشت ، تشخیص داد وقتی به این مرحله برسی توکل، توسل وبصیرت داشته باشی ، تشخیص بدهی اینجا وظیفه ات چیست؟ به جایی می رسی که عمل خالص ات باعث می شود خداوند به تو نیرویی بدهد که در منطقه غریب در دل دشمن، تو وحشت ایجاد کنی. 
 
می رفت تو دل داعشی هایی که خواب بودند از آنها اسلحه، دوربین دید در شب را بر می داشت
 
دوستانش تعریف می کنند که ساعت 2 نیمه شب بیدار می شد و ما را هم تحریک می کرد که بیایید برویم الان خواب داعشی ها سنگین است، چند نفری با هم می رفتیم ، تقسیم می شدیم دو طرف کانال و داخل کانال، خودش هم با دو نفرمی رفت داخل کانال ، می رفت تو دل داعشی هایی که خواب بودند از آنها اسلحه، دوربین دید در شب را غنیمت می گرفت، می آورد. این نیرو و قدرتی است که خدا به خاطر عمل خالص به او داده ست.
 
وقتی مقر داعش را می گرفتند اولین کسی که بالا می رفت و پرچم داعش را پایین می آورد و پرچم یا زهرا(س) را بلند می کرد و نصب می کرد، شهید رسول خلیلی بود.   مطلب فوق مربوط به سایر رسانه‌ها می‌باشد و خبرگزاری فارس صرفا آن را بازنشر کرده است. بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی

94/11/26 - 10:35





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن