واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتوگو با پدر شهید نظام یوسفی
افسر ارتشی که مورد تشویق مقام معظم رهبری قرار گرفت
پدر شهید میگوید: هرچه از رشادت و غیرتش بگویم کم است، یکی از همرزمانش میگفت در یکی از مناطق عملیاتی چند تانک بود که منهدم کردنش کار دشواری بود وقتی داوطلب خواستند، نظام اعلام آمادگی کرد و آن تانکها را منهدم کرد.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزمهای دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگهای غیرخودی است، ایثارگری و شهادتطلبی نقش بهسزایی در حفظ دین و ارزشهای آن و استقلال کشور ایفا میکند؛ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن بهمنظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است. ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمانبر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریعکنندهای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشتهاند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی خبرگزاری فارس در استان مازندران بهعنوان یکی از رسانههای ارزشی و متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی در سلسله گزارشهایی در حوزه دفاع مقدس و بهویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانوادههای شهدا نشسته و مشروح گفتههای آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاریها از نظرتان میگذرد.
پدر شهید نظام یوسفی میگوید: 16 سال بیشتر نداشتم که با دخترعمویم ازدواج کردم، بهخاطر نداشتن پول کافی و جای مناسب برای زندگی، تصمیم گرفتم در انبار خانه عمویم زندگی مشترکمان را شروع کنیم و در همان سالهای سخت بود که شهید نظام بهدنیا آمد. آن موقع من و همسرم روی زمینهای مردم کار میکردیم تا این که پس از تلاش و کار زیاد موفق شدیم برای خود زمین زراعی و باغی بخریم، نظام از همان دوران کودکی با سختی و مشقت فراوان بزرگ شد اما پسر پاک و مودبی بود، بهطوری که بیشتر وقتها بعضی از همسایهها میآمدند و میگفتند: «شما چطور نظام را تربیت کردید که این قدر پاک و سر به زیر است، این بچه در طول راه مدرسه تا خانه حتی یکبار هم سرش را بلند نمیکند و به این طرف و آن طرف نگاه نمیکند.»
پس از گذراندن دوره ابتدایی در شهر بابل برایش خانهای اجاره کردم و اسمش را در یکی از مدارس راهنمایی آن شهر نوشتم، بعد از مدتی یکی از دوستانش به منزلمان آمد و گفت که فکر میکنم نظام فعالیتهای سیاسی میکند و کارهای مخفیانهای انجام میدهد که من از آن مطلع نیستم. با همین گمان وقتی که نظام برای تعطیلات محرم به خانه آمد، دو سیلی به صورتش زدم و گفتم: «با این بدبختی و دست خالی این قدر برایت هزینه کردم تا درس بخوانی نه این که وارد جریانها و فعالیتهای سیاسی شوی.» خیلی آرام سرش را پایین انداخت و به خانه داییاش رفت، من هم از کاری که کرده بودم پشیمان شدم و شروع کردم به گریه کردن. هنوز سوم راهنمایی را تمام نکرده بود که از من خواست او را به ارتش بفرستم تا بهعنوان یک نظامی به کشور خدمت کند، بهخاطر همین به مدرسهاش رفتم تا پروندهاش را بگیرم اما یکی از معلمانش مخالفت کرد و گفت: «او درسش خوب است و از هوش و استعداد فوقالعادهای برخوردار است، حیف است از درس و مدرسه جدا شود.»
اما من که علاقه نظام را به ارتش دیدم، پرونده تحصیلیاش را گرفتم و او را راهی تهران کردم تا در ارتش ثبتنام کند، چند سالی بیشتر از حضورش در ارتش نگذشته بود که زمزمههای پیروزی انقلاب شدت گرفت و بهدستور امام خمینی (ره) پادگانها خالی شد، او هم به خانه آمد و با پیروزی انقلاب دوباره به پادگان مراجعه و از آنجا به شیراز رفت. چند ماهی در آنجا ماند، سپس به لشکر 77 مشهد اعزام شد و پس از مدتی در دوره بنی صدر بود که به آبادان عزیمت کرد و فکر کنم در همان جاده آبادان ـ ماهشهر بود که به شهادت رسید. هرچه از رشادت و غیرتش بگویم کم است، یکی از همرزمانش میگفت، در یکی از مناطق عملیاتی چند تانک بود که منهدم کردنش کار دشواری بود وقتی داوطلب خواستند، نظام اعلام آمادگی کرد و آن تانکها را منهدم کرد، یادم میآید بهخاطر این شهامتش مورد تشویق رئیس جمهور وقت آیتالله خامنهای قرار گرفت. خاطره دیگری که از او دارم، این است که یک روز وقتی از سر مزرعه به خانه آمدم، دیدم با مو و محاسن ژولیدهای در گوشهای از اتاق نشسته، وقتی جلوتر رفتم دیدم چند ناحیه از بدنش مجروح شد، گفتم: «دیگر به تو اجازه نمیدهم تا به منطقه بروی مگر جنگیدن فقط برای توست، کسان دیگری هم هستند که بتوانند بجنگند.» گفت: «بابا شما حاضری که کسی در روز روشن بیاید به خانه و خانواده ما تجاوز کند؟» ما قسم خوردیم که نگذاریم کسی به خاک وطنمان دستدرازی کند، اگر کسی بخواهد به خاک و ناموس کشورم تجاوز کند باید از سینه من عبور کند.»
وقتی صحبتهایش را شنیدم احساس حقارت و کوچکی به من دست داد و از حرفی که زدم پشیمان و ناراحت شدم و همان دفعه آخرین باری بود که او را میدیدیم، او مدتی پس از بهبودی دوباره به منطقه رفت و به شهادت رسید. آن وقتها که حاجخانم در قید حیات بود هر موقع که دلتنگ میشدیم نیمههای شب بر سر مزار نظام میرفتیم، از حاج خانم میخواستم که نوازش بدهد تا گریه کنیم و کمی سبک شویم. به گزارش فارس، شهید نظام یوسفی خطیر فرزند کامران و مهجبین 15 آذر 1340 بهدنیا آمد و در 12 فروردین 1360، در آبادان جام شهادت را سرکشید.
94/11/25 - 12:44
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]