واضح آرشیو وب فارسی:اعتماد: برای تحلیل رویدادهایی که به انقلاب ایران منتهی شد، باید سه رویداد مهم را در نظر گرفت؛ یکی اشغال ایران در شهریور 1320 که به نظر می رسد با کمی سیاست ورزی می شد از اشغال کشور جلوگیری کرد اما رضاشاه نتوانست از اطرافیان خردمند خود کمک بگیرد و در نتیجه عملا کشور اشغال شد. اشغال تبعات سنگینی را به همراه دارد از جمله اینکه تمام ساختارهایی که شکل گیری آنها سالیان سال به طول انجامیده را از بین می برد. در حال حاضر می بینیم که عراق در چه وضعیتی قرار دارد، گرچه صدام فرد مستبد و دیکتاتوری بود اما تبعات اشغال سهمگین تر است چرا که وقتی کشوری به اشغال نیروهای بیگانه درمی آید نمی توان با تبعات آن به سادگی مقابله کرد. ما نیز پس از شهریور 20 چنین شرایطی را تجربه می کنیم و در این میان حزب توده به عنوان گفتمان غالب روی کار می آید. گفتمان غالب نیز گفتمانی است که عملا ضد توسعه و ضد سرمایه گذاری صنعتی بوده و تمام اینها را به سخره می گیرد. گرچه حزب توده بعد از شهریور 1320 حتی اندیشه های مارکس را مطرح نمی کند بلکه افراد دست دومی مانند استالین و امثال اوست که توسط این حزب مطرح می شود و ما درگیر گفتمانی می شویم که آثار خود را بر سپهر سیاسی جامعه می گذارد و تفاوتی نیز بین مذهبی و غیرمذهبی باقی نمی گذارد و این اثر را می توان در بین ملی ها، مذهبی ها و همه گروه ها و اقشار دید. واقعه دوم، 28 مرداد 1332 است؛ به نظر می رسد دکتر مصدق نیز می توانست به شکلی حرکت کند که به کودتا منجر نشود. این کودتا احساس شکست را برای روشنفکری ایران در پی داشت و سپس اعدام های بعدی در ناخودآگاه روشنفکری ما اثری گذاشت که او را برای جبران این شکست مصمم کرد. ما اوج جریان های مسلحانه را از نیمه دوم دهه چهل می بینیم؛ تشکیل مجاهدین خلق و سپس جریان سیاهکل و ظهور چریک های فدایی خلق و در نهایت، گفتمان غالب این می شود که هر کس حرف تندتر بزند و رادیکال تر باشد سخن او گیرایی بیشتری خواهد داشت. در این شرایط اگر کسی از اصلاحات و محافظه کاری حرفی می زد گویی ناسزا می گفت. کسی جرات گفتن از لیبرال دموکراسی را نداشت، ما هنوز یک ترجمه خوب از «روح القوانین» مونتسکیو نداریم، کسی نمی توانست از کارهای جان لاک صحبتی کند، یک مشت جزوه چاپ شده و پس از اینکه به شکل مخفیانه به کشور می آمد با ذره بین خوانده می شد. «کتاب سرخ» مائو، کارهای رژی دبره و یادداشت های چگوارا مطالعات ما را در آن دوره شکل می داد و کتاب های اساسی که از آزادی آدمی و عدالت صحبت کند به ندرت دیده می شد. در دانشگاه نیز در سال های 47 تا 50 گفتمان غالب، گفتمان های تند و تیز و رادیکال بود. واقعه دیگر اصلاحات ارضی بود. وقتی شاه از اوایل دهه چهل اصلاحات خود را شروع کرد، در عمل، به قدری گفتمان انقلاب حاکم بود که او نیز به اصلاحات خود عنوان «انقلاب شاه و مردم» را داده بود چرا که اصلاحات حالت فروخورده ای داشت. اصلاحات ارضی، جو انقلابی را تشدید کرد و ساختار روستاها را به هم ریخت. در حالی که می شد اصلاحات ارضی را آرام تر انجام داد و با استفاده از همان روابطی که طی هزاران سال شکل گرفته بود، نقاط ضعفی که در روستاها وجود داشت را از بین برد. از مالک روستا، زمینی گرفت، مدرسه و خانه بهداشت ساخت و به تدریج نیز این کار را انجام داد. شاه با اصلاحات ارضی تندروی کرد و آسیب پذیرترین قشر روستاها که «خوش نشین»ها بودند را در شهرها آواره کرد چرا که زمینی به آنها نرسید. عمده هدف اصلاحات ارضی این بود که زمین به صاحب نسق ها برسد یعنی به زارعانی که حق ریشه دارند. در نتیجه زمین ها نیز خرد شد در حالی که برای کشاورزی مدرن به زمین های بزرگ نیاز است و بعد برای اصلاح این مشکل، واحدهای کشت و صنعت ایجاد شد. به هر حال خوش نشین هایی که از روستاها آواره شده بودند از نیروهایی به شمار می آمدند که جو انقلابی را تشدید می کردند. نکته دیگر اینکه شاه شعار «پیش به سوی تمدن بزرگ» را مطرح می کرد و این فروریزی خرده بورژوازی سنتی را تشدید می کرد. به طور مثال وقتی کارخانه کفش ملی ایجاد شد کفاش هایی که به صورت سنتی کفش تولید می کردند از بین رفتند. این فروریزی و آن مهاجرت روستاییان بدون زمین به شهر، جو مادی را ایجاد کرد که راهی برای جمع و جور کردن آن وجود نداشت، شاه نیز از حل بحران عاجز ماند و در نهایت ما به نقطه 57 رسیدیم. نکته دیگر تاثیر شرایط جهان بر انقلاب ما است. اگر از سال های 1950 به جلو بیاییم، می بینیم که گفتمان غالب در غرب نیز چپ است، از انقلاب سخن می گوید و آثار مائو، لنین، مارکس و امثال آنها اساس است. اگر به انگلیس بروید شاید 60-50 درصد استادان علوم انسانی مارکسیست یا مائوئیست هستند. به طور مثال بتلهایم در انگلیس انجمن فرانکو- چاینیز را داشت، راجع به انقلاب فرهنگی چین کتاب می نوشت و چندین استادیار زیردست او بودند. اتفاقا کتاب او نیز با عنوان «مبارزه طبقاتی در شوروی» به فارسی ترجمه شد که آخرین ترجمه را دکتر ناصر فکوهی انجام داده است. این افراد مطرح بودند و گفتمان چپ گفتمان غالب بود. دهه 70 میلادی بود که گفتمان چپ با بحران شدید رو به رو شد، «جنبش گرین» روی کار آمد و پروفسورها و استادان دانشگاهی که چپ بودند به فعالیت های محیط زیست و شعارهای برابری نژادها تمایل پیدا کردند و در نتیجه گفتمان چپ به حاشیه رفت اما این گفتمان آثار خود را بر کشور ما گذاشت. در همان دهه ای که مبارزات مسلحانه در ایران تحت تاثیر رژی دبره و چگوارا و امثال آنها شکل می گرفت، در غرب گفتمان چپ از بین رفته و چیزی از آن باقی نمانده بود. در غرب لیبرال دموکراسی توانست با آن رادیکال برخورد کند؛ کتاب رژی دبره چاپ شد و با ترجمه های مختلف پشت ویترین قرار گرفت. دو سال بعد رژی دبره با نوشتن کتابی با عنوان «رد سلاح»، کتاب «انقلاب در انقلاب» خود را که تبلیغ مبارزه مسلحانه بود رد کرد. لیبرال دموکراسی این گونه برخورد می کند اما رژیم پهلوی راه درست برخورد را نمی دانست. بعد از سیاهکل 13 نفر را دستگیر می کند و بدون کمی تامل در نوع برخورد با آنها یا در نظر گرفتن تبعات آن، همه آنان را اعدام می کند. در حالی که وقتی رادیکالیزم با آن شدت به جامعه وارد می شود راهی جز باز کردن فضا نیست؛ باید کمی آزادی مطبوعات ایجاد کرده و به افراد اجازه حرف زدن داد. باز کردن فضا، جو رادیکالیزم را می شکند اما هرچه این فضا بیشتر بسته شود رادیکالیزم نیز تشدید می شود. در آن شرایط، جزوه کوچکی از لنین یا مائو همانند کتاب مقدس به شمار می آمد، در حالی که در حال حاضر این آثار در کتابفروشی ها موجود هستند، حتی چندین ترجمه از «مجموعه آثار» لنین وجود دارد اما کسی نیم نگاهی به آنها نمی اندازد. آن برخوردها، اعدام ها، سرکوب ها و شکنجه هایی که توسط ساواک صورت می گرفت جو رادیکالیزم را بیش از پیش تشدید می کرد و بنابراین در آن زمان امکانی برای حرف زدن از رفرم و محافظه کاری وجود نداشت. ٭ نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر
سه شنبه ، ۲۰بهمن۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اعتماد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]