تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس زياد شوخى كند، نادان شمرده مى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846050638




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادی از روزهای دلتنگی آرزو می‌کنم که دیگر جنگ نشود/از قصه دردهای پدر تا پژمرده شدن مادر


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از روزهای دلتنگی
آرزو می‌کنم که دیگر جنگ نشود/از قصه دردهای پدر تا پژمرده شدن مادر
آرزو می‌کنم که جنگی نشود، تبعات جنگ تازه دارد خودش را نشان می‌دهد، قصه دردهای بابا، مشکلات روحی و روانی ما، پژمردگی مادر، همان حرف همیشگی است که در یادداشتی یکی گفت: «جنگ تمام شده اما نه در خانه ما ...»

خبرگزاری فارس: آرزو می‌کنم که دیگر جنگ نشود/از قصه دردهای پدر تا پژمرده شدن مادر



به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزم‌های دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگ‌های غیرخودی است، ایثارگری و شهادت‌طلبی نقش به‌سزایی در حفظ دین و ارزش‌های آن و استقلال کشور ایفا می‌کند؛ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن به‌منظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است. ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمان‎بر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریع‌کننده‎ای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشته‎اند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی خبرگزاری فارس در استان مازندران به‌عنوان یکی از رسانه‌های ارزشی و متعهد به آرمان‌های انقلاب اسلامی‌ در سلسله گزارش‌هایی در حوزه دفاع مقدس و به‌ویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبت‌ها و خاطرات رزمندگان و خانواده‌های شهدا نشسته و مشروح گفته‌های آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاری‌ها از نظرتان می‌گذرد. * لج‌بازی‌هایم تمامی نداشت جواد صحرایی رزمنده 9 ساله، فرزند «سردار رمضانعلی صحرایی» از فرماندهان لشکر ویژه 25 کربلا خاطراتی را چنین نقل می‌کند: درست چند ماه بعد از حضورمان در شهرک پایگاه شهید بهشتی اهواز، شروع کردم به بهانه‌گیری. بی‌خود و بی‌جهت بهانه می‌گرفتم، بهانه جبهه رفتن؛ برای این بهانه، سر همه را درد می‌آوردم، لج‌بازی‌هایم تمامی نداشت، خسته نمی‌شدم، وِل نمی کردم. همه این‌ها برای رفتن بود، من آن گنجینه‌ها را در پایگاه شهید بهشتی دیده بودم، در وسعت خشکیده هفت‌تپه دیده بودم، بوی خاطرات داغ رزمندگان به تنم خورده بود و عطر جذاب شهادت، فقط دو ساعت با من فاصله داشت، سد بزرگ سر راه، پدرم بود، حضور یک بچه در منطقه ممنوع بود، من این را درک می‌کردم.  

  * صدای مارش جنگ امانم را بریده بود صدای مارش جنگ از تلویزیون، امانم را بریده بود و به من هیجان می‌داد، با تمام شورِ کودکانه‌ام با آن ریتم، پا می‌گرفتم، آن روزها دل مادرم، بزرگ بود، نمی‌دانم چرا؟ بابا از سر تطمیع با من برخورد کرد و باز هم شرط نمره خوب و معدل عالی در درس‌ها را با من گذاشت، تلاش من هم در درس خواندن دیدنی بود. بابا باید از آقامرتضی قربانی «فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا» اجازه مرا می گرفت، آخرهای سال سوم ابتدایی بودم، معدلم شده بود هجده و خرده‌ای؛ نزدیک به همان چیزی که بابا انتظارش را داشت. * بیوکِ فرمانده لشکر تابستان نزدیک شده بود و من گوشزدهایم را به بابا تکرار می‌کردم، قرار شد بابا با آقای قربانی صحبت کند، مرتضی قربانی هم همسایه ما در شهرک شهید بهشتی اهواز بود، تا سال‌ها که ما آنجا بودیم، ماشین بیوکِ آقای قربانی کنار خانه‌اش پارک بود، سرمه‌ای یا مشکی بود، مطمئن نیستم، آرزو به دل شده بودم یک بار این ماشین استارت بخورد و راه رفتنش را ببینم. آقامرتضی آن ماشین را از اصفهان آورده بود، آن چهره خشن آقامرتضی را که همه جا صحبت از آن بود، ما به‌عنوان همسایه هرگز ندیدیم، نوع برخورد او با دخترش زینب و خانمش معرکه بود، آقامرتضی قربانی خیلی به استراحت مقید بود، حجم کاریِ بالایی داشت، زمانی که از خط می‌آمد و منزل بود، ساعت دو تا چهار وقت استراحتش بود، به بحث زمان‌بندی پابند بود، حساسیت زیادی در این مورد داشت.  

  * بیدار کردن آقامرتضی یک‌بار یکی از بچه‌های توی شهرک، دوچرخه‌ام را برد خانه آقامرتضی تا از تیررس من در امان باشد، ظهر بود که این مسئله را فهمیدم، رفتم دم خانه آقامرتضی و در زدم، به‌طور وحشتناکی با تمام قدرتم؛ فکر نمی‌کردم آقامرتضی خانه باشد، داد زدم: «دوچرخه‌ام را می‌خواهم، دوچرخه من اینجاست.» فکر می‌کردم دخترش زینب در را باز می‌کند، یکی، دو دقیقه‌ای به در کوبیدم، بی‌وقفه، طوری که اعصاب خودم خورد شد، ناگهان در باز شد. چشم‌های پُف‌کرده آقامرتضی را که دیدم، سُست شدم. معطل نکرد و با پا زد به پشتم، در حال فرار پرت شدم روی زمین، بعد که مرا دید، از دلم درآورد و گفت: «جواد! ظهر موقع استراحت است، نباید مزاحم مردم بشوی.» بعد از جنگ، بعضی وقت‌ها که دیدارم با آقامرتضی توی مراسم یا برنامه‌ای تازه می‌شود، آقای قربانی به‌یاد آن خاطره می‌افتد و با هم می‌خندیم. * قطعنامه 598 در خانه مادربزرگم ـ مادر پدرم ـ بودم، صبح بود، حوالی 10، خبر قطعنامه 598 از رادیو به گوشم خورد، احساس غربت عجیبی کردم، احساس تنهایی در میان آدم‌ها را داشتم. خیلی از هم‌سن‌و‌سال‌های من مثل همیشه سرگرم بازی و فریادهای خودشان بودند اما من با سکوت معنی‌داری درگیر بودم. با تمام شدن جنگ، احساس کردم همه چیز تمام شده، چقدر زود، طوری که انگار اصلاً جنگی رخ نداده، جنگ هشت سال تمام، عمر کرده بود و من هم سه سال تجربه نزدیکی در آن داشتم، بابا خیلی راحت با این جریان کنار آمد، بابا همیشه در خاطراتش می‌گوید: «جنگ برای من اتفاق بزرگی نبود.»  

  * جنگ دست از سر ما برنمی‌داشت همیشه مبارزات انقلاب برای او بزرگ‌تر جلوه می‌کند؛ با پایان جنگ در سال 67، زندگی عادی ما شروع شد اما نمی‌دانم چرا جنگ دست از سر ما برنمی‌داشت. زمانی بعد از جنگ و هنگام قطعنامه 598، بابا مسئولیت قرارگاه جنوب لشکر 25 کربلا را به‌عهده داشت، بچه‌ها در چوئیبده آبادان و بهمن‌شیر و آن اطراف مستقر بودند، بابا رفت و آمد می‌کرد، نیمه‌های شب بلند شدم، دیدم دارد لباس فرم می‌پوشد، از جنوب با منزل تماس گرفته بودند که بابا خودش را سریع به قرارگاه برساند؛ آن صبح، امام فوت کرده بود. گفتم: «بابا! کجا می‌روی؟» گفت: «جنوب، آبادان.» بابا شستش تیر خورده بود که خبرهایی شده، چون از تلویزیون برای سلامتی امام از مردم طلب دعا می‌کردند، به سوادکوه رسیده بود که خبر فوت امام را شنید. * دوست داشتم دوباره جنگ شروع بشود اما ... بابا که به جنوب رفت، عطش جنوبی شدن من هم دوباره گل کرد، لشکر 25 کربلا تازه به سپاه 14 کربلا تغییر نام داد، سردار محمدباقر قالیباف (شهردار فعلی تهران) هم شده بود فرمانده همین سپاه. یکی دو ماه بعد، بابا از مأموریت برگشت و دوباره می‌خواست برود که مرا هم همراه خودش برد تا تجدیدی درس زبان انگلیسی‌ام را به کمک بچه‌های مجتمع رزمندگان رفع کنم و ... .  

  تا سال‌ها بعد از جنگ دوست داشتم دوباره جنگ شروع بشود و یک‌بار دیگر بهشت، جلوه کند، آدم‌ها صمیمی‌تر بشوند ولی حالا فکر می‌کنم که جنگ با احساس و عواطف ما چه‌ها که نکرد، جنگ به تمام معنی خانمان‌سوز بود، جنگ، زن‌ها و بچه‌های مردم را آواره کرد، با خودم می‌گویم: «قرار نیست اتفاقات خوب، تنها در سایه جنگ بیفتد.» آرزو می‌کنم که جنگی نشود، تبعات جنگ تازه دارد خودش را نشان می‌دهد، قصه دردهای بابا، مشکلات روحی و روانی ما، پژمردگی مادر، همان حرف همیشگی است که در یادداشتی یکی گفت: «جنگ تمام شده اما نه در خانه ما ...»

94/11/15 - 00:03





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 91]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن