واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
قتل یک جوان به خاطر حواس پرتی همسر یک مأمور امنیتی
همسر رئیس امنیت داخلی که دومین فرد قدرتمند ساواک محسوب میشد، در حال خرید در فروشگاه جردن تهران بود و طبق معمول چند محافظ ساواک وی را همراهی میکردند. او در حالی که مشغول تماشای قسمت کفشهای فروشگاه بود، متوجه شد که کیفش گم شده.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، در بخشی از کتاب «چشم ها و گوشهای شاه» آمده است: شیوههای خشونتبار ساواک، تنها به زندان و زندانیان اختصاص نداشت؛ مردم عادی کوچه و خیابان نیز همواره در معرض آزار و توهینهای مأموران ساواک قرار داشتند. منصور رفیعزاده، در خاطرات خود، ماجرای خرید خونبار همسر پرویز ثابتی رئیس اداره سوم ساواک را این چنین گزارش میکند: در سال 1976 همسر رئیس امنیت داخلی که دومین فرد قدرتمند ساواک محسوب میشد، در حال خرید در فروشگاه جردن تهران بود و طبق معمول چند محافظ ساواک وی را همراهی میکردند. او در حالی که مشغول تماشای قسمت کفشهای فروشگاه بود، متوجه شد که کیفش گم شده... او فوراً از محافظان تقاضای کمک کرد. یکی از آنها دنبال مدیر رفت و دیگران به مأمورین حراست فروشگاه دستور دادند در ورودی فروشگاه را قفل کنند و اجازه ورود و خروج به کسی ندهند. سپس محافظین ساواک جلوی در مستقر شدند و مدیر که از این واقعه وحشتزده شده بود، به رئیس امنیت داخلی در ستاد ساواک تلفن کرد. یک مهندس جوان و عروسش که خرید خود را تمام کرده بودند، به سمت در خروجی حرکت کردند، اما محافظین ساواک با متوقف نمودن آنها توضیح دادند که چه اتفاقی افتاده است. مهندس جوان به اعتراض گفت: «اگر به ما ظنین هستید، ما را بازرسی کنید و اجازه بدهید برویم.» اما نگهبانها توجهی به وی نکردند. همسر او نجوا کرد که «چیزی نگو بابا! ما هم مثل بقیه منتظر میمانیم.» اما مرد جوان تکرار کرد: «ما که چیزی ندزدیدهایم؛ چرا باید صبر کنیم؟... آنها حق ندارند ما را اینجا نگه دارند، این کار دلیلی ندارد.» در این لحظه یکی از محافظین گفت: «دهانت را ببند!» در این اثنا مدیر فروشگاه با عجله نزد محافظان آمد و گفت: رئیس امنیت چند لحظه پیش به وی تلفن کرد و گفت در تماس با منزل، مستخدمه به وی گفته که خانم کیفش را روی میز جا گذاشته است.» مدیر فروشگاه درخواست کرد در فروشگاه باز شود تا کار ادامه پیدا کند. اما محافظ ساواک درخواست مدیر فروشگاه را رد کرد: «ما باید این حرف را از زبان همسر رئیس امنیت بشویم.» مهندس جوان گفت: «واقعاً نمیشود باور کرد تا کی میخواهید به این کار ادامه دهید؟» در هر حال، جرّ و بحث آنها بالا گرفت. نگهبان با تهدید گفت: «دارم به تو هشدار میدهم، دست از اهانت کردن به ما بردار!» او گفت: اگر این کار را نکنم چه میشود؟ نگهبان اسلحه خود را بیرون کشید و چندین گلوله به سر و سینه مرد جوان شلیک کرد. جوان درجا کشته شد. همسرش در حالی جیغ میکشید، بیهوش بر روی زمین افتاد. همسر رئیس امنیت بدون آنکه نگاهی به پایین بیندازد، از کنار زن و مرد بر زمین افتاده گذشت، و از فروشگاه چارلز جردن خارج شد. چند هفته بعد که در منزل تیمسار نصیری میهمان بودم، همسر تیمسار این موضوع را پیش کشید: «میدانی منصور، خیلی از مردم فکر میکنند من در آن روز خرید میکردم، نه زن رئیس امنیت داخلی، آنها تنها شنیدهاند که همسر رئیس ساواک در آن فروشگاه خرید میکرده، به همین خاطر مرا به خاطر مرگ آن مرد ملامت میکنند.» نصیری گفت: «به تو گفتهام که در این رابطه کاری از دست ما برنمیآید.» زن تیمسار با اعتراض پاسخ داد: «اما آبرو و احترام من نزد این مردم از دست رفته، باید کاری کنیم.» هنگامی که بیرون رفتیم، به تیمسار گفتم: «خانم شما حق دارد. حتی در نیویورک میگفتند زن شما در آن حادثه بوده، چرا کاری نمیکنید؟ جریان را با توضیحی به خاطر تأخیر درج مطلب در روزنامهها به چاپ برسانید و همسرتان را تبرئه نمایید.» تیمسار جواب داد: «بعد از کشته شدن آن مرد، من ماوقع را دقیقاً به اعلیحضرت گزارش کردم، اعلیحضرت به من فرمودند: «نباید چنین اتفاقی میافتاد؛ اما حال که افتاده، صدایش را در نیاور. به هیچ روزنامهای اجازه درج آن را نده. یک مدتی محافظ مربوطه را در زندان نگهدار؛ اما محاکمهای در کار نباشد.» خوب، منصور با این دستورات از ناحیه اعلیحضرت، من چگونه میتوانم گزارش این حادثه را در روزنامهها منتشر نمایم؟ همسر تیمسار پرسید: پس قاتل به خاطر ارتکاب این جرم محاکمه و مجازات نمیشود؟ او گفت: البته که نه! شوخی میکنی؟ دستورات اعلیحضرت کاملاً روشن هستند.
94/11/14 - 00:27
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 116]