واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: بعد از 32 سال آمد با تني خسته و خاك گرفته
همسرانههاي شهيد حمزه سمعتي با آن لهجه زيباي بوشهري عجيب به دل مينشيند. دل نشستي غريبانه.
نویسنده : صغري خيل فرهنگ
شايد غربت و گمنامي شهيدش از ميان اين سطور چندان به چشم نيايد اما از همان لحظات آغازين همكلاميمان با اين شيرزن بوشهري دانستيم كه خاطرات غبار گرفته زهرا كرمزاده از معدود دفعاتي است كه ورق ميخورد و كمتر كسي پاي درد دلهايش نشسته است. كرمزاده در اوج جواني با شهادت همسرش مواجه ميشود و 32 سال به تنهايي در انتظار آمدن نشاني از همسرش مينشيند. آنچه در پي ميآيد روايت زهرا كرمزاده از سالها غربت و چشم انتظاري است. 6 سال زندگي مشترك من الان 56 سال دارم. هنگام ازدواج با حمزه 18 سال داشتم. او از من دو سال كوچكتر بود. همشهري و هممحلي بوديم كه با هم آشنا شديم. در نهايت با يك ازدواج سنتي زندگي مشتركمان را آغاز كرديم. حمزه 16 سال داشت و سربازي نرفته بود. وقتي دشمن بعثي به قصد تجاوز به خاك كشورمان حملهور شد، حمزه راهي شد. خدمت سربازياش را در همان اوضاع جنگ سپري كرد. من وحمزه شش سال با هم زندگي كرديم. حاصل اين زندگي مشتركمان هم سه فرزند بود. فرزند اولم چهار سال داشت و فرزند دومم دو سال و فرزند كوچكم تنها يك هفته داشت كه حمزه شهيد شد. خبر مفقودالاثر شدنش بيقرارمان كرد دخترم را كه فارغ شدم حمزه آمد و دخترمان را بوسيد و در آغوش گرفت. بعداز يك هفته رفت. رفت و بعد از 32 سال خبر پيدا شدن پيكرش را برايمان آوردند. عمر نبودنهاي همسر و همراه زندگيام به اندازه سن دختركي است كه تنها يك بار آغوش پدرش را حس كرد و فرزند شهيد شد. خبر مفقودالاثر شدنش را كه برايم آوردند بيقرار شدم و نميدانستم چه بايد كنم. تا دو ماه بعدي پدر حمزه راهي مناطق عملياتي شد. به معراج شهدا و بنياد شهيد و خيلي جاهاي ديگر رفت تا شايد خبري از حمزهام براي من و سه فرزندم بياورد. بعداز دو ماه گفتند كه بايد او را مفقودالاثر بدانيم. آنچه از همسرم ماند، ساكي بود كه بعدها برايمان آوردند. من ماندم و 3 يادگار شهيد سال گذشته از من، پسرم و پدر شهيد نمونه خون گرفتند و هفته پيش به ما اطلاع دادند كه پيكر همسرم با انجام آزمايشهاي دياناي شناسايي شده است. بعد هم چند نفري از مسئولان به خانهمان آمدند و خبر پيدا شدن پيكر همسرم را دادند. بچهها همه گريه ميكردند و من هم كه جا خورده بودم، دلداريشان ميدادم و آرامشان ميكردم. نبودنهاي همسرم در اين 32 سال چنان براي من و بچهها دشوار و سخت گذشت كه شايد نتوان آن را بيان و در زبان جاري كرد. بعد از رفتنش در سال 1362 من ماندم و سه فرزند به يادگار مانده از شهيد. خيلي سختي كشيدم و به تنهايي توانستم فرزندان شهيد را تربيت كنم و پرورش دهم. سعي كردم بچهها را آنطور تربيت كنم كه همسرم آرزو داشت. خانه كوچك و زندگي چند ساله با خانواده همسرم. بچهها جز من و پدربزرگ و مادربزرگشان كسي ديگر را نداشتند. 32 سال انتظار سخت و تلخ زمان مفقودي حمزه، توكلمان به خدا بود و به اميد اينكه با آمدن همسرم همه سختيها تمام ميشود و ما در كنار هم زندگيمان را دوباره آغاز ميكنيم سالها به انتظار گذشت. انتظاري تلخ و سخت. وقتي اسامي آزادهها اعلام ميشد، در پي اين بوديم كه شايد روزي در خانهمان به آمدن همسرم تزئين شود و شادي به خانهمان بازگردد. اما بعد از اتمام تبادل اسرا و خالي شدن اردوگاههاي بعثي، ميان قبور شهداي گمنام و گلزار شهدا به دنبال همسرم بوديم تا شايد رد و نشاني از او پيدا كنيم. با هر بار آمدن پيكر شهدا چادر برسر كرده و راهي خيابان و كوچهها ميشدم و به دنبال همرزمانش ميرفتم تا به بركت وجود آنها و به يمن آمدن و شادي دل مادر، خواهر و همسري دل من و بچهها هم شاد شود و حمزه من هم بعد از مدتها گمنامي بيايد. اما بعد از 32 سال بيخبري و گمنامي همسرم اين روزها خبر آمدنش را به ما دادند. شايد با تني خسته و خاك گرفته به خانه ميآيد اما همين آمدنش هم براي من و فرزنداني كه سالها نبودنهاي پدر دلشان را به درد آورده خوب و التيام بخش باشد. من اما در نبودن پدرشان سعي كردم هر آنچه از او ميدانم برايشان روايت كنم تا تصويري از پدر در ذهنشان داشته باشند تا با آمدنش، غريبي نكنند. مردي مهربان و دوستداشتني همسرم نمونه كامل يك مرد بود. مهربان و دوستداشتني. به ياد ندارم نماز جمعه و دعاهاي توسل و كميلش در روزهاي سهشنبه و پنجشنبه در شرايط آن سالها و محيط آن روزها از ياد رفته يا به تأخير افتاده باشد. مقيد و مؤمن بود و متعهد. حمزه بسيار با قرآن مأنوس بود. ميدانم كه همين شهادتش را هم از قرآن گرفت.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]