واضح آرشیو وب فارسی:عقیق: خاطرات حاج صادق آهنگران شامل خاطرات او از خرمشهر تا لبنان، از نوحه های جنگ تا توصیه های امام(ره) و ... در جلد دوم «خاطرات آهنگران» جمع آوری شده است. این کتاب قرار است در سال جدید روانه بازار کتاب شود.عقیق : نشر یازهرا(س) برای سال آینده کتاب های متعددی را در دست انتشار دارد که از جمله این موارد می توان به کتاب «خاطرات آهنگران» اشاره کرد. این اثر که جلد دوم خاطرات مداح معروف سال های دفاع مقدس و این روزها مداح مدافعان حرم است، دربردارنده روایت صادق آهنگران از سال های دفاع مقدس است. به گفته علی اکبری، نویسنده کتاب، بخش قابل توجهی از خاطرات این کتاب تاکنون در جایی نقل نشده است و چون برای اولین بار روایت می شود، برای مخاطب جذاب است. یکی از جذابترین بخش های کتاب مربوط به خاطرات سفر او به لبنان و حضور در میان اعضای حزب الله می شود. آهنگران سال 62 به لبنان می رود و با مقامات حزب الله دیدار دارد. در این بخش از خاطرات روایت این روزهای آهنگران گنجانده شده است. او در این بخش به تشریح خاطرات و ذکر جزئیات از مقر حزب الله می پردازد که در نوع خود جالب است. بخش دیگری از خاطرات آهنگران در این کتاب، به نوحه هایی اختصاص دارد که او در جبهه در میان رزمندگان می خواند. با وجود اینکه این بخش حجم قابل توجهی دارد، اما به صورت مجزا منتشر نمی شود؛ چرا که گفته می شود نوحه ها با خاطرات به نوعی لازم و ملزوم یکدیگراند. آهنگران بی اعتماد شده بود نویسنده کتاب خاطرات حاج صادق آهنگران پیش تر در گفت وگو با رسانه ها با اشاره به چگونگی شکل گیری کتاب خاطرات این مداح معروف گفت: شهریور سال 88 بود که برای اولین بار حاج صادق آهنگران را برای نگارش و جمع آوری این کتاب در خانه اش دیدم و پس از آن قرار دوم مان در اهواز بود. وی ادامه داد: متأسفانه یا خوشبختانه در این چند سال، سازمان ها و نهادهای مختلفی به سراغ حاج صادق آهنگران رفته بودند، اما هرکدام در همان آغاز، کار را رها کرده و بر زمین گذاشته بودند و این بی اعتمادی را برای ایشان به وجود آورده بودند که کارشان تبدیل به کتاب نمی شود؛ به همین دلیل بود که تا بعد از چاپ و توزیع این کتاب در بازار، وی باور نداشت که این کار به ثمر بنشیند. حاج صادق آهنگران در کنار زنده یاد معلمی، شاعر نوحه های معروف جنگ کم لطفی سازمان ها در قبال نویسندگان اکبری افزود: در راه جمع آوری صوت ها و تصاویر به افراد زیادی مراجعه کردیم و سختی های زیادی را متحمل شدیم. یکی از این مراکزی که صوت ها را در اختیار داشت، پس از دوندگی های زیاد قول داد که 15 تا 20 ساعت از صوت ها را در اختیارمان قرار دهد، اما در زمان تحویل تنها 12 ساعت از آنها را در اختیار ما گذاشت که همین کار هم با پیگیری های شخص حاج صادق آهنگران به نتیجه رسید. خاطرات آهنگران از خرمشهر تا لبنان آهنگران در بخشی از خاطرات خود آورده است: «وقتی شنیدم درگیری در خرمشهر شدید شده و دشمن بخش اعظمی از خرمشهر را اشغال کرده، خودم را به این شهر رساندم. نزدیکی های خرمشهر «شهید سعید درفشان» را کنار جاده دیدم، که آر پی جی روی دوشش بود و بر می گشت. از او پرسیدم: «چه خبر، شهر تو چه وضعیه؟» گفت: «خرمشهر رو دارن می گیرن.» گفتم: «بچه ها کجا هستن؟» گفت: «بچه ها زیر پل دارن مقاومت می کنن و من باید واسه انجام کاری برگردم عقب». وارد خرمشهر که شدم، درگیری ها در اوج خودش بود و دود و آتش در هر گوشه ای از شهر دیده می شد، نخل ها در حال سوختن بودند و صدای رگبار گلوله ها لحظه ای قطع نمی شد. می خواستم هر طور شده خودم را زیر پل برسانم و برای این کار، مجبور بودم مسیر زیادی را زیر آتش دشمن حرکت کنم. دولادولا جلو می رفتم که چشمم به یک لودر در حال خاکریز زدن افتاد. اول فکر کردم عراقی است، اما صدای آوازی توجه ام را جلب کرد. صدا از داخل اتاقک لودر می آمد. راننده لودر با صدای خیلی بلند و بدون توجه به آتش دشمن، آواز می خواند و برای رزمندگان خاکریز می زد. جالب این که وقتی اطراف او را با گلوله های مختلف می زدند، همان طور بشاش و ریتمیک می خواند: «بزن بزن که داری خوب می زنی» از روحیه ای که او داشت، متعجب مانده بودم که چطور در این معرکه آتش و خون، این اندازه با انرژی مشغول کار است و خم به ابرو نمی آورد و حتی منتظر است تا او را بزنند و شهید شود. برای سلامتی اش دعا کردم و به راه خود ادامه دادم. هنوز به پل نرسیده بودم که دوباره صدای فریادی نظرم را جلب کرد. چشم چرخاندم دیدم، یک سرهنگ ارتشی با داد و فریاد به نیروهای کمی که آنجا بودند دستوراتی می داد. مکرر می گفت: «هیچ کس حق عقب نشینی نداره، عراقی ها دارن میان جلو، حرکت کنید تا جلوشونو بگیریم.» او با تمام وجود فریاد می زد و با شجاعت، نیروهای تحت امرش را به پیش روی فرا می خواند. از آنها هم جدا شدم و دوباره به سمت زیر پل راه افتادم. به پل که رسیدم، بچه ها هنوز مقاومت می کردند، اما همه نگران اشغال شهر بودند. مقاومت ادامه داشت، تا اینکه کم کم دشمن بر آن منطقه نیز مسلط شد و مجبور شدیم برگردیم عقب. در حین عقب نشینی، یکی از رزمندگان را دیدیم که زخمی کنار نرده های رودخانه ی اروند افتاده بود و از درد به خود می پیچد. صدایی که از برخورد گلوله ها با نرده های اطراف او ایجاد می شد، هم مستقیم روی اعصاب بود و هم وحشتناک. باید می رفتیم و او را از تیررس دشمن نجات می دادیم. بچه ها داشتند نقشه می کشیدند چطور او را نجات دهند که ناگهان دیدیم سه زن، که چادر به سر داشتند، با سرعت به طرف آن مجروح دویدند و با وجود رگبار گلوله های دشمن، موفق شدند او را عقب بکشند. شجاعت آنها ما را متحیر کرد. آن روزها این خواهرها برای پرستاری از مجروحین به خرمشهر آمده بودند. بعدها یکی از آن سه خانم، به ازدواج برادر خانمم درآمد که هم اکنون در یکی از بیمارستان های تهران مشغول کار است. آن روزها در خرمشهر صحنه های فراوانی از این دست به چشم می خورد و فداکاری و ایثار و حمیت تمامی کسانی که در شهر بودند، بی نظیر بود، اما به هر ترتیب، شهر سقوط کرد و دشمن موفق شد خرمشهر را به اشغال خود درآورد.ما تا مدت ها از سقوط خرمشهر متأثر بودیم و من در فراق خرمشهر نوحه های زیادی خواندم و در بیشتر نوحه ها، اسم مسجد جامع را که نماد و سمبل تمام بچه های خرمشهر، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب بود، می اوردم.» منبع:تسنیم
دوشنبه ، ۱۲بهمن۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عقیق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]