تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):كسى كه نيّت درست داشته باشد، دل سالم و پاك دارد، زيرا سالم داشتن دل از وسوسه هاى شيط...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821031936




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

حذف خدا در اندیشه روشنفکری


واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
حذف خدا در اندیشه روشنفکری
روشنفکر دقیقاً معادل منورالفکر و منورالعقل نیست. بلکه ترجمه انتلکتوئل است، و منورالفکر و منورالعقل ترجمهafkularer به آلمانی یا eclaire به فرانسوی.

خبرگزاری فارس: حذف خدا در اندیشه روشنفکری



درآمد در دوران قاجار ـ  تقریباً اواسط آن دوره یعنی  زمان ناصرالدین شاه ـ برای نخستین‌بار در ادبیات اجتماعی ـ سیاسی ایران در آثار افرادی که نوعاً فراماسون بوده و در غرب تحصیل کرده یا نگاهشان به غرب است، با تعبیر «منورالفکر» یا «منورالعقل» مواجه می شویم؛ امّا چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام مطلقاً تعبیر منورالفکر یا منورالعقل را نداشتیم. در ادبیات آن روز، برای نخستین بار در آثار افرادی چون میرزا ملکم‌خان، میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی با این تعبیر روبرو می‌شویم که البته این تعبیر، جعل و ابداع  ایشان نیست؛ بلکه یک تعبیر وارداتی و  ترجمه اروپایی به فارسی است که بعد شایع می‌شود. در دوران پهلوی اول و دیکتاتوری رضاخان، این تعبیر مطرح می‌شود و کلاس ها و سخنرانی‌هایی گذاشته می‌شود و کانونی تأسیس می‌شود به‌عنوان «کانون پرورش افکار» و بعد از شهریور سال 20، تعبیر منورالفکر و منورالعقل جای خود را  به «روشنفکر» می‌دهد؛  و دیگر همه جا پر می‌شود از روشنفکر. روشنفکر و انتلکتوئل، لزوماً و عیناً منورالفکر و منورالعقل نیست. اما یک نسبتی در ریشه و باطن و پایه آن با منورالفکر و منورالعقل وجود دارد که ظاهراً مرحوم جلال آل احمد به تفات این دو توجه نکرده بود. روشنفکر دقیقاً معادل منورالفکر و منورالعقل نیست. بلکه ترجمه انتلکتوئل است، و منورالفکر و منورالعقل ترجمهafkularer به آلمانی یا eclaire به فرانسوی. پس این تعبیر منورالفکر و منورالعقل مسلّم است از خارج می‌آید.  ما وقتی که به برخاستگاه اصلی این تعبیر بر می‌گردیم، به اروپا می‌رسیم و قرن هیجدهم که به آن قرن انوار (روشنایی‌ها و روشن‌شدگان) می‌گویند. اروپایی‌ها برای دوران مختلف تاریخ‌شان عنوان و اسم خاص می‌گذارند؛ مثلاً قرون ماقبل رنسانس، یعنی قرون ماقبل قرن پانزده- شانزده را عصر ایمان و دوران ظلمت می‌گویند؛ و دوران قرون وسطی، دوران حاکمیت کاتولیسیسم بر اروپا یعنی حاکمیت و ولایت پاپ بر شئون و مقدرات اجتماعی، سیاسی، فکری، فرهنگی اروپاست؛ اما رنسانس نقطه پایانی است بر قرون وسطی و عصر ایمان و دوران ظلمات. ظلمت که پایان می‌یابد جایش چه می‌آید؟ پس نور و روشنایی، قرن هیجدهم را قرن انوار می گویند. روشنفکر نسبتی در باطن با منورالفکر دارد اما دو چیز است. روشنفکر معادل انتلکتوئل است که در حقیقت بیشتر از ادبیات مارکسیسم گرفته شده است؛ یعنی جماعت هوشمندان، فهیمان، که مسئولیت اجتماعی- سیاسی احساس می‌کنند و معمولاً موضع اپوزیسیون دارند. اما منورالفکر، عالَمش عالَم دیگری است؛ در حقیقت متعلق قرن هیجدهم است. حذف خدا از جهان‌زیست ذهنی روشنفکر! قرن انوار در مقابل قرون وسطی (عصر ایمان) در تاریخ غرب است. ویژگی قرون وسطی حاکمیت دین در قالب کاتولیسیسم است؛ یعنی قانون کاتولیک، مظهر مطلق و کامل دین و دینداری در اروپا شناخته می‌شود. کاتولیسیسم در اروپا مظهر مطلق دین و دینداری است. قرون وسطی دوران حاکمیت کاتولیسیسم است بر زندگی فردی و اجتماعی بشر بوده است. پاپ وقتی که بر سلطان آلمان (از سلاطین درجه اول اروپا) غضب کرد، او ناچار شد برای جلب رضایت پاپ به روم بیاید و پاپ نیز چند روز او را معطل کرد تا او را به حضور بپذیرد. رنسانس یعنی باززایی، باززایش، تجدید حیات. اروپا با رنسانس وارد دوره جدیدی می‌شود که به عصر ایمان پشت می‌کند و وارد قرن انوار می‌شود. ظلمت در اینجا آن دورانی است که از آن گذشته و عبور کرده‌ایم، یعنی دوران حاکمیت ایمان! دوران نور و روشنایی نیز دوران کنار گذاشتن دین و پشت کردن به حاکمیت کاتولیسیسم است؛ اما کاتولیسیسمی که مظهر مطلق دین به شمار می‌رود! البته ما مسلمانان هم کاتولیسیسم را نفی می‌کنیم ولی در جهت گرایش به اسلام که دین برتر است. اما آن وقت که غرب کاتولیسیسم را کنار می‌گذارد نمی‌خواهد به سمت یکی دیگر از ادیان وحیانی و ابراهیمی برود، می‌خواهد به طرف لادینی برود؛یعنی کنار گذاشتن سیطره دین بر مقدرات بشر. این جوهر رنسانس است. رنسانس یعنی تجدید حیات. این کلمه «تجدید حیات» یک حیات نخستین را نشان می‌دهد. تجدید حیات وقتی صورت می‌گیرد که حیات نخستینی بوده  باشد و بر این حیات مرگ عارض شود تا در مرحله بعد بشود مرده را دوباره احیا‌ء کرد و حیات نخستین را تجدید نمود . پس خود کلمه رنسانس حاکی از سه دوره در تاریخ حیات فکری ـ اجتماعی ـ سیاسی غرب است. بعضی  دوران معادلش در تاریخ اسلام را می‌گویند قرون وسطی؛ در صورتی که ما قرون وسطی نداریم، قرون وسطی مال اروپاست. تعبیر دیگری وجود دارد  به نام «وسطی». وسطی یعنی میانه؛بین دو چیز. قرون وسطی زمانی معنا پیدا می‌کند که ما یک دوره قدیم داشته باشیم و یک دوره جدید. این هم سه مرتبه است و این منطبق بر آن است. دوران قدیم زمانی است که آن حیات نخستین جریان دارد و بعد بر آن حیات نخستین، مرگ عارض شد. آن حیات نخستین، دوران تمدن باشکوه یونان و رم باستان بود. آیینی که حاکم هست بر دوران یونان و رم باستان، در حقیقت آیین شرک است. می‌دانید انواع و اقسام الهه‌ها در تفکر یونان و رم باستان وجود داشت؛ خدای باران، خدای صلح، خدای کین، خدای عشق و ... . در رأس همه اینها زئوس یا تئوس قرار داشت؛ که خدای خدایان شرک یونان باستان بود. این، پایه تفکر و اندیشه یونان و رم باستان را می‌ساخت. مسیحیت که آمد (مسیحیت به عنوان یک دین وحیانی و توحیدی است؛ اینکه آمیخته به شرک شد بحث دیگری است) خط قرمز بر روی آیین شرک‌آمیز قرون وسطی کشید و دوره جدیدی را در تاریخ غرب رقم زد. در این دوران آیین مسیحیت جای شرک یونان و روم باستان را گرفت. پس آن اندیشه ضربه خورد و نیمه جان شد و دوره جدیدی نقش خود را بر در و دیوار اروپا زد که همان مسیحیت و در قالب کاتولیک و کاتولیسیسم بود. رنسانس، تجدید حیات نخستین است یعنی بازگشت به فرهنگ و تمدن یونان و روم باستان. باززایش و بازتولید فرهنگ و تمدنی که با ظهور و سلطه مسیحیت از دور خارج شده بود. اما غرب بعد از رنسانس با غرب دوران یونان و روم باستان یک تفاوت مهم داشت. شک نیست که فرهنگ یونان و روم باستان، شرک‌آلود بود. خدایان گوناگون و در رأس همه تئوس یا زئوس جلوس می‌کردند.  در این فرهنگ شرک‌آمیز اصالت و محوریت از آنِ خدایان است و  آنها هستند که حکومت را تعیین می‌کنند. آنها حکم و فرمان‌شان مطاع است و انسان مأمور و محکوم به اطاعت بود.هر چند در فرهنگ یونان باستان انسان با خدایان نزاع دارد و می‌کوشد که شانه‌اش را از زیر بار اطاعت خدایان بردارد. نزاع وجود دارد. انسان رقیب خدایان است.  رقابت و کشمکشی بین انسان و خدایان قرار دارد اما انسان از دایره اطاعت خدایان بیرون نمی‌رود. پس اروپای بعد از رنسانس، به فرهنگ شرک‌آمیز یونان باستان برمی‌گردد؛ اما با این تفاوت که انسان از زیر بار اطاعت و فرمان خدایان خودش را آزاد می‌کند.  اینجا دیگر اصالت از آنِ انسان است نه خدا. (البته از دیدگاه ما انسان بنده خداست و هر کاری بکند از دایره بندگی نمی‌تواند خارج بشود و این پندار وهمانی بشر مصیبت‌زده بیش نیست و خیال و پندار شیطانی اوست که این قضایا را می‌سازد والا «لا یمکن الفرار من حکومتک») در تفکر غرب جدید بعد از رنسانس، خدا فرع بر انسان است، انسان اصل و محور است و خدا بر گِرد این محور قرار دارد! قرن هیجدهم قرن انوار بود، قرن منورالفکران و منورالعقلان بود؛ البته این عقل و فکر، منور به نور بی‌ایمانی بوده است. دین را پشت سر گذاشته و به سمت معبر علم رفته آن هم نه علمی که قبل از رنسانس گفته می‌شد. علم جدید علمی که به دنبال کسب قدرت، سیطره بر طبیعت و استفاده مادی از مواهب طبیعی است. اصلاً نگاهش به طبیعت، نگاه آدم حریص،گرسنه و قحطی‌زده‌ای است که نگاه حریصانه‌ای دارد. نگاهش از جنس نگاه سعدی نیست که: «تنگ‌چشمان نظر به میوه کنند/ ما تماشاچیان بستانیم». نگاهش به در و دیوار جهان، نگاه بساز بفروشی است؛ یک خانه عتیقه‌ای بخریم، بکوبیم، برج چند طبقه‌ای بسازیم و بفروشیم. نگاه قرن جدید به عالم و آدم، همین‌طور است؛ این تفکر معطوف به نگاه غارتگرانه، همه چیز را تحت سلطه خود درآوردن و از آن تمتع مادی گرفتن است.  این خرد و راسیونالی که منور به انوار قرن هیجدهم هست، خرد و راسیونال گسسته از دین و وحی است، می‌خواهد روی پای خودش بایستد و زندگی‌اش را رقم بزند. این عقل، عقل خودبنیاد است. عقل خویش‌کار است. با وحی کاری ندارد. این آزادی ای که انسانِ رنسانس زده دنبالش هست، همان چیزی است که از آن تعبیر می‌کنند به لیبرالیزم یا لیبرالیته، در حقیقت آزادی از قید و بند دین است. اروپایی‌ها برای آزادی تعابیر دیگری هم دارند اما از ماده لیبرالیسم، آزادی را استخراج کردند. لیبرالیسم در فرهنگ‌نامه های اروپایی، آزادی فحشا است. آزادی و گسستن بندهایی که اخلاقی است، فرو پاشاندن انتظامات اخلاقی‌ای است که ادیان بر دست و پای بشر زدند. در حالی که پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: المومن ملجم، مومن لجام زده است؛ دستش، چشمش، گوشش، فکرش، ذهنش، همه‌اش مهار شده است. تقوی یعنی چه؟ حکمت یعنی چه؟ روزه برای چیست؟ یعنی به تقوی برسید و کنترل نفس کنید اما برعکس، در سوی مقابل، لیبرالیسم می‌خواهد همه ی این قید و بندها را بردارد. جوهره دموکراسی قرن هیجدهم قرن انوار است و در عین حال قرن دموکراسی است، قرن ناسیونالیسم و نیز قرن لیبرالیسم است. اینها همه با هم نسبت دارند. دموکراسی در اصل یک تعبیر یونانی است: دموس+ کراسی یا کریتیا. کریتیا یعنی حاکمیت. دموس یعنی مردم. حکومت مردم چیست؟ تُعرف الاشیاء باضدادها. دموکراسی در مقابل تئوکراسی است. تئوس+ کریتیا. تئوس خدای خدایان یونان باستان است. کریتیا هم یعنی حاکمیت. امر دایر است که خداوند حاکم بر سرنوشت بشر باشد یا مردم در مقابل خدا، حاکم بر سرنوشت خویش باشند؟! دموکراسی نقطه مقابل تئوکراسی است. حاکمیت مردم بر سرنوشتشان در مقابل حاکمیت الله! لذا دموکراسی در مقابل تئوکراسی، در ذاتش نفی حاکمیت الهی نهفته است. لذا اگر غرب می‌آید در ترکیه و الجزایر در مقابل نمایندگان مسلمان منتخب مردم می‌ایستد و قواعد بازی سیاسی را به هم می‌زند، خلاف دموکراسی عمل نکرده، بلکه این عین دموکراسی است. چون دموکراسی در مقابل تئوکراسی است. دموکراسی که به تئوکراسی منجر بشود این برخلاف جوهر دموکراسی عمل کرده است و البته این پارادوکس و تناقض در ذات دموکراسی وجود دارد. این مفهوم متناقض‌آمیز و پارادوکسیکال است. البته غرب لزوماً خدا را انکار نمی‌کند بلکه نادیده می‌گیرد. حالا کاری ندارند خدا هست و در آرامش مصنوعی از آن استفاده می‌کنند، منتهی نادیده می‌گیرند و بنای سرنوشت اجتماعی‌اشان را با نادیده گرفتن خداوند و مرام انبیاء پیاده می‌کنند. خدا آنجا پشت ویترین، خدای خوبی هم هست؛ اگر خدا کاری به سیاست نداشته باشد. اگر خدا داخل کار بشود قلم پای وی خورد می‌شود. در بند اول اعلامیه حقوق بشر که می‌گوید بشر آزادی مذهبی دارد، این آزادی مذهبی در برابر ولایت دینی است! یعنی من آزادم و تو حق نداری فلان  مقررات را به‌عنوان مقررات حکومت اسلامی بر من تحمیل کنی. حکومت اسلامی مقرراتی دارد و شئونی، اما آزادی‌ای که ماده اول حقوق بشر می‌گوید نفی این مقررات است. بزرگ‌ترین اشتباه اروپا این است که دنبال آزادی است. البته آزادی خوب است، ما هم دنبال آن هستیم اما غرب خدای متعال را غیر، فرض کرده و به‌عنوان آزادی از غیر و بیگانه، بند بندگی حق را از دست و پای خودش باز کرده است. در حالی که خدا غیر نیست. خدا همه چیز ما هست. ما مثل ماهی در دریای نعمات او غرق هستیم. دکتر علی ابوالحسنی منذر: نویسنده، تاریخ نگار و استاد تاریخ معاصر ایران. این مبحث تلخیص و ویراسته یکی از سخنرانی‌های استاد فقید در کانون اندیشه جوان است. نشریه معارف نهاد نمایندگی رهبری شماره 103. انتهای متن/

http://fna.ir/MAPTW3





94/11/12 - 04:15





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 166]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن