واضح آرشیو وب فارسی:لرسو: روز تشییع فرامی رسد احمد بر بالین برادر می نشیند و با خود زمزمه می کند که محمد بازهم از من سبقت گرفتی و جلو افتادی ...به گزارش لرسو و به نقل از خبرافلاک ،صدای سرد عروج امام (ره) رعد گونه بر هوای گرم خرداد سال 68 کوبید و مردم انقلابی را در سکوتی مبهم فروبرد؛ سکوتی که گریه های پرسروصدای یاران پیر سفرکرده در گهواره را فریاد می زد. آری احمد و محمد برادرهای دوقلوی خانواده انقلابی امیدی فرد از خرم آباد لرستان بودند که در روزهای سفر امام به عقبا به دنیا آمدند. مادر رشد فکری، جسمی و روحی برادرهای دوقلو را با تقلید از مکتب امام (ره) آب حیات می بخشد. احمد و محمد روزها را باهم سپری می کنند، لباس ها، رفت وآمدها و نشست وبرخاست های دوقلوها به هم زنجیرشده است. مادرمی گوید برای هر بار شیر خوردن بچه ها وضو می گرفتم و تا جایی که توان داشتم فرزندان را با سبک و فرهنگ اسلامی آشنا می کردم. مادر می گوید من در تربیت محمد و احمد یک طور عمل کردم اما بازهم می گویم محمدم یک چیز دیگری بود. عقربه های ساعت زندگی احمد پنج دقیقه زودتر از محمد چرخید و محمد هم چنان برای 300 ثانیه بزرگ تری احمد احترامی ویژه قائل است؛ محمد باوجود کوچک تری، پشتیبانی و همراهی مدام احمد اما با رعایت بسیاری از موارد ازبرادرپنج دقیقه بزرگ تر خود سبقت می گرفت. دو برادر بعد از سال ها در کنار هم بودن باید برای شغل آینده خود تصمیم می گرفتند تا این که با مشورت یکدیگر در آزمون استخدامی سپاه شرکت کرده و بعد از قبولی وارد سپاه حضرت ابوالفضل (ع) لرستان می شوند. محمد لباس سبز برتن کرده و درحالی که به آرمان ها و اهداف مجموعه سپاه می اندیشد روبه روی مادر می ایستد مادر به چشمان محمد خیره شده و پاسدار حریم ولایت شدن فرزند را به او تبریک می گوید. آرامش رفتار محمد دریایی پرتلاطم و مواج بود هرکسی را با یک سلام دربرمی گرفت؛ بی قراری درونی محمد با آرامش چهره اش عجین شده بود این روزها پاسدار 21 ساله ایران اسلامی دیگر تاب و تحمل ندارد بی قرار معبودش شده ... 20 مهر 89 محمد با مادر خداحافظی می کند، مادر تلاوت 5 قل هوالله را بدرقه راه فرزند می کند؛ پدر درنهایت بی قراری، آرام با خود زمزمه می کند که محمدم رفت... احمد می گوید آن روز محمد داخل پادگان باابهت تمام به من گفت: احمد جان کاری نداری و من هم با خود گفتم پروردگارا شکر که این چنین پشتیبانی به من دادی ... دو برادر باهم خداحافظی می کنند که بعد از مدتی صدای انفجاری مهیب تمام شهر را دربرمی گیرد... خبر در شهر می پیچد که انفجاری در پادگان اتفاق افتاده است هرکسی در پی دریافت خبری از فرزند خود به سمت پادگان می آمد. مادر، خواهر و پدرِ برادرهای دوقلو، خود را به پادگان می رسانند مادر بی تابی می کند محمدم، احمدم ذکر لبش شده است. بعد از مدتی احمد به استقبال مادر می آید، احمد جان خوبی؟ خدا رو شکر سالمی مادر ... مادر برادرت کجاست؟ احمد بلافاصله می گوید: مادر محمد رفت ... روز تشییع فرامی رسد احمد بر بالین برادر می نشیند و با خود زمزمه می کند که محمد بازهم از من سبقت گرفتی و جلو افتادی ... محمد امیدی در تاریخ 20 مهر 89 در سن 21 سالگی به همراه 17 پاسداردیگراز سپاه حضرت ابوالفضل(ع) لرستان در پی انفجاری در پادگان امام علی (ع) خرم آباد به درجه رفیع شهادت نائل آمد. انتهای پیام/
شنبه ، ۱۰بهمن۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: لرسو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]