واضح آرشیو وب فارسی:صدای زرند: صدای زرند: شهید «سید مصطفی موسوی» ۱۸ ساله بود که به سوریه رفت و در فروردین سال جاری، چند روز پس از ۲۰ ساله شدن در عملیات بصری الحریر مفقود و روز گذشته پیکرش به آغوش خانواده اش بازگشت. مثنوی «قمر رویان عاشق» سروده ی منصور نظری تقدیم به جوان ترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی «قمر رویان عاشق» جگرخون است و باران دیده را غرق – زَنَد شمسِ بلا خونین سر از شرق به خاک افتاده ماهِ لاله گون را – سحرگاهان زند سَر، دَشتِ خون را در این دشتِ پُر از یاس و اقاقی – به خاک افتاده گلگون جسم ساقی به خون آغشته پرپر لاله هایش – و نام کعبۀِ دل، کربلایش در این دشت ز خون باریده باران – شقایق گشته پرپر صد هزاران قمر رویان به خاک افتاده بازند – وضو بگرفته با خون در نمازند قمر رویی علم بگرفته بر دوش – ز مینایِ شهادت کرده مِی نوش سحر را دیده خون می بارد از درد – به خاک افتاده در خون ماهِ شبگرد سحر آسیمه سر می پرسد از ماه – که در خونت کِشیده اِی قمر؟ آه قمر رویا که در خون کِشته مویت – که خنجر کِشته ای مه بر گلویت که شرحه شرحه کرده پیکرت را – روان بر نیزه آورده سرت را خزان آورده تاراجِ بهاران – به خون آغشته رویِ ماهِ یاران سحر پوشیده بر تن خرقۀِ اشک – علم افتاده سویی، پاره تن مَشک علمداری به خاک افتاده در دَشت – ندارد بر حرم او رویِ برگشت صدای العطش پیچیده در گوش – زِ مینای بلا سقا کند نوش سحرگاهان که مست آید صبا باز – بگیرد مرغ دل را شوقِ پرواز کُند آهنگ دشتِ پُرشقایق – دمشق آن مقتلِ مردانِ عاشق چو آغوشی که بر دلبر گشاید – به بالِ آروز، دل پَر گُشاید ز شوق کربلا جان گَشته بر لب – کِشد پر در خیالِ عشقِ زینب چه خوش باشد شهادت عاشقان را – فدا از بهر زینب جسم و جان را خوشا کرب و بلا چاووش کردن – ز مینای شهادت نوش کردن خدا را دست در آغوش کردن – کفن بر تن شقایق پوش کردن چه شوق است این به سر آلاله ها را؟ – که خون آورده قلب نوبهارا چه عشق است این به سر قومِ قَمَر را؟ – چه عهد است اینکه باید ترک سر را؟ چه دارد کربلا در خویش مستور؟ – که سازد عاشقان را مست و مسحور؟ چه راز است این نهان در پردۀِ عشق؟ – به سَر بَر نیزه رفتن از پیِ عشق؟ چه خواند آن سَربُریده، بر سَرِ نِی؟ – که جوش آورده در خُم تا ابد مِی کدامین آیه را بر نیزه خواند او؟ – که وحی مُنزِلَش بر سینه ماند او چه اعجازی نمود آن سَربُریده – که بارد تا ابد خونش ز دیده چه راه است اینکه پایانی ندارد؟ – چه درد این غم که درمانی ندارد؟ چه داغ است اینکه نو هر دَم شود باز؟ – چرا پایان ندارد این سرآغاز؟ چه خون است این که جاری تا اَبَد شُد – زِ هر سَدّی چه رود است اینکه رد شد؟ چه دارد کربلا در خویش پنهان؟ – که با خود می برد دل را تن و جان؟ سرت اِی از قفا از تن بُریده – به آغوش خدا اِی آرمیده چه کردی با دل ما، کُشتۀِ عشق – چنین آواره ایم اندر پِیِ عشق چه شور است این، چه محشر، این چه غوغاست؟ – چه رازی گشته پنهان، کربلا راست؟ به خون غلتیده پرپر، لاله ای مست – قمر رویی علم بگرفته در دست ز مینای شهادت نوش کرده – ردایِ لاله را تن پوش کرده چو اسرارِ بلا را فاش کرده – رُخَش را لاله گون نقاش کرده شقایق گشته پرپر در جوانی – قمر رویی به رسم مهربانی سلام ای در جوانی گشته عاشق – به دشت کربلا پرپر شقایق سلام ای مادرت را نورِ دیده – سلام ای ماهِ در خون آرمیده سلام ای عاشق شوریدۀِ یاس – حرم را ای مدافع همچو عباس سلام ای عاشق بانوی غم ها – سلام ای دیده همچون او ستم ها سلام ای کرده جان قربان زهرا – سلام ای بی کَس و بی یار و تنها به یادت سینه سوزان، مجمرِ آه – دلم آتش گرفت از داغت ای ماه چه ات آورده بر سر قصۀِ عشق – که گَشتی این چنین آوارۀ عشق بگو با ما که سِرِّ کربلا چیست؟ – چگونه عاشقانه می توان زیست؟ بگو با ما تو اسرار بلا را – به خون رفتن دیارِ کربلا را بگو با ما سخن از صبحِ صادق – شقایق گَشتنِ مردانِ عاشق بگو ما را سحرگاهِ ظهورش – به پایان آمدن این راه دورش بگو از ما به آن گُمگشته در نور – که رُخ دیگر عیان کن ماهِ مَستور که جان ها بر لب آمد از فراغت – تمامِ شیعه می سوزد ز داغت به پایان ای شب دور و راز آ -به کنعان یوسف گم گشته بازآ ز بس باریده اشک از دیده هامان – نمانده سوی چشمی از برامان هلا ای قائم آل محمد – بیا آقا که صبر ما سرآمد به ما بنما سپاهت را طلیعه – بیا ای سرور و سالار شیعه بیا تا انتقام یاس گیریم – به دوش آن بیرق عباس گیریم بیا آقا که ما را کُشت داغت – به دوریِ تو دیگر نیست طاقت بیا که پیرِ ما را دل شکستند – علی را دست و بازو، باز بستند بیا که موسفید آمد ولی مان – ز غم خون شد دلِ سید علی مان به امید ظهور حضرت یار … سحرگاه سه شنبه ۶ بهمن ماه ۱۳۹۴ – منصور نظری
سه شنبه ، ۶بهمن۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: صدای زرند]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]