واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از لحظههای دلدادگی
دستی که هنگام شهادت به نشانه سلام به امام زمان (عج) به روی سینه رفت
در وصیتنامهاش نوشته بود اگر بعد از شهادتم دیدید دست راستم روی سینه است، بدانید من آقا امام زمان (عج) و امام حسین (ع) را هنگام شهادت دیدهام و دست روی سینهام نشانه سلام دادن من به آنهاست.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزمهای دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگهای غیرخودی است، ایثارگری و شهادتطلبی نقش بهسزایی در حفظ دین و ارزشهای آن و استقلال کشور ایفا میکند؛ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن بهمنظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است. ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمانبر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریعکنندهای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشتهاند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی خبرگزاری فارس در استان مازندران بهعنوان یکی از رسانههای ارزشی و متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی در سلسله گزارشهایی در حوزه دفاع مقدس و بهویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانوادههای شهدا نشسته و مشروح گفتههای آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاریها از نظرتان میگذرد. * مرحلهای از عملیات بدون درگیری! سردار حمیدرضا رستمیان میگوید: من در عملیات کربلای 10 فرمانده گردان خمپارهانداز از تیپ شهدای الحدید «ادوات و ضدزره» لشکر ویژه 25 کربلا بودم، منطقه عملیاتی کربلای 10 بهخاطر ارتفاعات صعبالعبورش کار را برای همه سخت کرده بود، هم از لحاظ مهمات در تنگنا بودیم هم از لحاظ آذوقه. بیشتر مهمات و آذوقهمان توسط قاطر حمل و نقل میشد، در یکی از شبها دشمن توانست قله «گولان» که درست شهر ماووت در زیر آن قرار داشت را از بچهها پس بگیرد و با این کار تنها راه آمادرسانی را مسدود کند.
قله گولان در سمت راست نیروهای لشکر ویژه 25 کربلا قرار داشت، و بر و بچههای لشکر 5 نصر در آنجا مستقر بودند، مسدود شدن راه تدارکاتی نیروهای ما را نیز به مخاطره میانداخت، برای همین از سوی فرماندهی به همه نیروها دستور داده شد که موقعیت خود را براساس اتفاقات انجامشده تغییر دهند تا خدایناکرده در محاصره دشمن قرار نگیرند. فردای همان روز از سوی فرمانده لشکر به ما پیام دادند سریع خودمان را به سنگر فرماندهی برسانیم، در جلسهای که انجام گرفت تصمیم گرفته شد یکی از گردانهای پیاده لشکر برای تصرف دوباره قله گولان اقدام کند و این تصمیم با آتش تهیه توپخانه و ادوات لشکر از صبح روز بعد به اجرا درآمد، تا غروب این آتش ادامه یافت بهطوری که نقطه نقطه قله گولان با گلوله خمپاره و توپ شخم زده شد. گردان پیاده بعد از گذشت ساعتی از شب عملیات را برای تصرف مجدد گولان شروع کرد، همه انتظار آن را داشتند که با مقاومت سخت دشمن مواجه شوند ولی وقتی به نزدیکهای نوک قله رسیدند خبری از عراقیها نبود، بچهها بهراحتی قله را تصرف کردند و فقط با اجساد عراقیها روبهرو شدند که با آتش توپخانه و خمپاره به درک واصل شدند. * بعد از صحبتهای حاجی، سرشار از انرژی شده بودیم حاتم شیرعلیزاده میگوید: در عملیات کربلای پنج، 80 درصد از شنواییام را از دست داده بودم به همین خاطر در عملیات کربلای 10 بنا به تشخیص فرماندهان از بیسیمچی بودن محروم شدم، چون صداها را از پشت گوشی بیسیم، تشخیص نمیدادم. از این که نمیتوانستم بیسیمچی باشم و از لذت شنیدن رمز عملیات بهره ببرم، خیلی ناراحت بودم، راستش را بخواهید از شنیدن رمز عملیات از پشت بیسیم لذت میبردم و به وجد میآمدم، در ارکان گروهان حضور داشتم ولی مسئولیتی به من محول نشده بود. قبل از حرکت به سمت کردستان، فرمانده گردان عاشورا لشکر ویژه 25 کربلا ـ هادی بصیر ـ ما را در میدان صبحگاه گردان جمع کرد تا حاجحسین بصیر ـ برادر هادی و قائممقام لشکر ـ برایمان صحبت کند.
من با نوع صحبتهای حاجی کاملاً آشنا بودم ولی با این وجود برای شنیدن آن لحظهشماری میکردم، آن روز حاجی بعد از صحبتهای آتشین و معنویاش گفت: «هر کس دوست دارد شهید بشود ـ درسمتی که با دست اشاره کرد ـ بیاید در این سمت بنشیند و هر کس میخواهد برای اسلام بیشتر خدمت کند، در سمت دیگر.» شاید باورتان نشود همه بچهها رفتند در سمتی نشستند که حاجی آن سمت را برای شهید شدن نشان داده بود، شور و حال عجیبی در گردان، حکمفرما شده بود، بعد از صحبتهای حاجی همه نیروها سرشار از انرژی شده بودند. وقتی به بانه رسیدیم ما را مقری بردند که میبایست در زیر چادرها بخوابیم هوای فروردین و اردیبهشت آن روزها در کردستان خیلی سرد بود. بیشتر بچهها کیسه خواب داشتند ولی سرما از کیسه خواب هم عبور میکرد، همان روزهای اول مورد هجوم جنگنده بمبافکنهای عراقی قرار گرفتیم، اکثر چادرها آسیب دیدند، چند نفر از بچهها هم مجروح و شهید شدند، یکی از مجروحین بی سیم چی گردان بود ـ اهل محمودآباد که حالا اسمش را بهیاد ندارم ـ در وصیتنامهاش نوشته بود اگر بعد از شهادتم دیدید دست راستم روی سینه است، بدانید من آقا امام زمان (عج) و امام حسین (ع) را هنگام شهادت دیدهام و دست روی سینهام نشانه سلام دادن من به آنهاست. وقتی شهید شد و من پیش جنازه نیمه سوختهاش رفتم با چشمان خودم دیدم که دست راستش روی سینهاش بود! یکی از دردناکترین لحظات این عملیات، شهادت حاجحسین بصیر بود، که در کنار برادرش هادی به شهادت رسید، من در عملیات کربلای 10 مجروح شدم و با بالگرد مرا به بیمارستان توحید سنندج انتقال دادند، یکی از خاطرات خوبم در بیمارستان ملاقات با شهید صیاد شیرازی بود که برای اولینبار و آخرینبار در آنجا او را دیدم، روح همه شهدا بهویژه شهید بصیر و صیاد شاد.
94/11/04 - 00:05
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]