واضح آرشیو وب فارسی:گیل نگاه:
گیل نگاه/سیدفرزام حسینیدر گستره این جهان، او «آسمانِ خودش را سروده بود» و سرودش، اشک ابرها را درآورد، دُرُست مانند روزِ مرگش که آسمانِ رشت، پس از چند هفته باریدن گرفت و تا شب، تندیِ باران امان نمیداد. شکلِ زندگیِ غریب وارِ خودش را داشت، مانند شعرهایش، یکه و تنها، بیآنکه کسی یادش بیاورد انگار، بیآنکه در روزنامهای و مجلهای، از او و شعرهایش بنویسند، و اینها همه، کمی از قدرناشناسی ما بود اما، خودش هم انگار نمیخواست دیده شود، و یا، خوانده شود «سعید صدیق».میگویند زیاد نوشته در این سال هایِ سکوت هم، میدانم که زیاد خوانده، سوادش را میتوان از همان کمتر از ده متنِ انتقادی که از دهه هفتاد تا اوایلِ هشتاد در مجلات نوشت، دریافت، سوادی کم نظیر و جامع الاطراف، نگاهی تیزبین و موشکافانه. دریغا که امتداد نداشت و همان قلم چرخانیهای گه گاهی هم، از نیمههای دهه هشتاد به این طرف، ادامه پیدا نکرد و حتی از سعیدِ صدیقِ شاعر هم خبری نشد و در زمانِ حیات، محصولِ عُمرِ شاعریاش شد همان دو دفترِ «بیپناهی وطن ندارد» و «من آسمان خودم را سرودهام» که دومین دفتر جایزه دوره سومِ «کارنامه» را برایش به ارمغان آورد و انگار آن جایزه هم محرکی نشد برای نوشتن و دیده شدنِ بیشترِ صدیق. فرض را شاید از اساس باید جایِ دیگری گذاشت و او را از این قواعد مستثنی کرد، فرضِ بر اینکه صدیق اساسا برای دیده شدن نمینوشت، برای بر سرِ جمع نشستن نبود که مینوشت، او مینوشت تا ندایی درونی را پاسخ دهد و این ندا که آرام میگرفت، کار شاعر تمام بود و دیگر رمقاش به بیرون از اتاق نمیکشید، دیگر آن نوشتهها رنگِ چاپ را نمیدیدند و شاعر اصلا نیازی به این کار نداشت، رسالتِ شخصیاش را پایان داده بود و تمام.صاحب صلاحیت برای گفتن از شخص و شخصیتِ سعید صدیق دیگراناند، از آنچه بود و شد. دور و بَریهایش، نه در سالهای اخیر که تنها بود، اما در گذشتهای نه چندان دور، کم نبودند، چه آنها که رفاقتی دور و دراز با او داشتند و چه جوان ترهایی که از دهه هفتاد و از سرِ شورِ ادبیات آشنایی پیدا کردند با صدیق و عمیقتر شدند. نشستن پایِ حرفش انگاری کلاسِ درسی بود از ادبیات و سیاست و فلسفه، دیوانه وار میخواند و به قولِ «شمس لنگرودی» همین «شورِ دانستن و وجدانِ معذب» او را کُشت. متنِ انتفادی کم نوشت، یا بهتر است بگویم کم چاپ کرد، اما همینها نشان از منتقدی عمیق دارند. شعرهایِ صدیق، با زبانی نسبتا آرکائیک کهگاه با زبانِ روزمره تلفیق میشد، عموما بیان گر مفاهیم هستی شناسیاند، مفاهیمی ذاتی از قبیل مرگ و زندگی، شادی و غم، آزادی و اسارت. و از این قبیل دوگانه هایِ هستیشناسانه که زندگی آدمی را هماره در چنبر خود دارند. آگاهی شاعر به آنچه مینویسد، از پسِ کلمات عیان است، جنونی منطقی بر متن حکم فرماست، جنونی کهگاه مهارنشده میزند به دلِ شعر: «و اجساد من/ هنوز بر زمین مانده است» (شعرِ صندلی، کتابِ بیپناهی وطن ندارد، ص ۸۲). شاعر اما نخِ روایت را در دست دارد، روایتگری را در شعر بلد است و میتواند ساختارِ متن را حفظ کند تا با اشاره از هم نپاشد، تکنیکِ روایی سیال ذهن و چیدمانِ عمودی یک شعر بلندِ موفق را میتوان در شعرِ «بیبنفشهها، بیچهارشنبهها» جستوجو کرد.سعیدِ صدیق، شاعرِ تنهایی اما، دیگر در هوای این شهر، زیرِ آسمانِ بارانی رشت نفس نمیکشد، دیگر جان ندارد و آنچه از او مانده کلماتِ رها شدهای است در هوا، در ذهنِ من و ما، شعرهایی که نوشته است و شعرهایی که ننوشت. ذهنِ زیبایی که داشت و میاندیشید، اما خب… . باید درباره شعرِ سعید صدیق بیشتر بیاندیشیم و بنویسیم، درباره شعرهایی که از آنِ او بودند و بس.همین قدر تلخ است خبر، سعید صدیق درگذشت؛ خبر را به «عنایت سمیعی» میدهم، شوکه میشود، به «مجید دانش آراسته» میگویم، حیران میماند، به «شمس لنگرودی» میگویم و جواب میگیرم: «سعید صدیق را شورِ دانستن و وجدان معذب در عقب ماندگی تاریخی کُشته است.»فراموش شدنی نیست سعید صدیق، فراموش نمیکنیم که یکی از اولین کسانی بود که «بیژن نجدی» را جدی گرفت، به ویژه شعرش را، و درباره ش به دقت نوشت و جنبههای اصلی کارش را واسازی کرد، فراموش نمیکنیم شاعرِ «بیپناهی وطن ندارد» را.*تیتر اشارهای دارد به سطری از شعرِ سعید صدیق
۱ بهمن ۱۳۹۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: گیل نگاه]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]