تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):ذكر زبان حمد و ثناء، ذكر نفس سختكوشى و تحمل رنج، ذكر روح بيم و اميد، ذكر دل صدق ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830236182




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات خواندنی حجت الاسلام قرائتی


واضح آرشیو وب فارسی:وارث: وارث : کیهان بخشی از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین قرائتی را منتشر کرده است که در ادامه از نظر خوانندگان عزیز می گذرد. *شهید بهشتی و نماز اول وقت مقابل مهمانان خارجی سال 58 در خدمت شهید بهشتى بودیم، عدّه اى از مهمانان خارجى هم حضور داشتند و با وی گرم صحبت بودند. تا صداى اذان بلند شد، شهید بهشتى از حضّار معذرت خواهى کرد و گوشه اى سجّاده اش را انداخت و مشغول نماز شد. *اُسراء و شکنجه آنان به خاطر خواندن نماز یکى از آزاده ها مى گفت: روزى پس از اذان ظهر، افسر اردوگاه همه را به محوطۀ باز اردوگاه فراخواند و تا نزدیک غروب همه را نگه داشت. چون وقت نماز گذشت یکى از برادرها گفت: اللَّه اکبر. او را بردند و کتک زدند. برادرى دیگر گفت: اللَّه اکبر. او را هم زدند؛ همین طور تعدادى از برادرها به خاطر نماز شکنجه شدند. بالاخره دوستان تصمیم گرفتند به صورت نشسته و آهسته و به طورى که افسران عراقى متوجّه نشوند، نماز ظهر و عصر را بخوانند. *شیوه ای که طلبۀ نجفی را به درجۀ اجتهاد رساند! از یکى از مجتهدین نجف که هزاران طلبه نزد او درس خوانده اند، پرسیدم: شما چگونه مجتهد شدید؟. گفت: در محلۀ ما آقایى بود که شب ها براى دو سه نفر طلبه، درس شبانه داشت. من هم روزها کار مى کردم و شب ها نزد وی مى رفتم. این عالم بزرگوار ابتدا براى ما یک قصه مى گفت و سپس درس را شروع مى کرد. این گونه ما عاشق حوزه و دروس دینى شدیم. *شما ده میلیون دادى تا صد میلیون بگیرى! یکى از ثروتمندان براى عالمى پولى آورده بود تا در راه فقرا خرج کند، ولى هنگام خداحافظى گفت: قطعه زمینى دارم در فلان جا که سندش مشکلى پیدا کرده و اگر شما ...!!. عالم گفت: شما ده میلیون دادى تا صد میلیون بگیرى، پولت را بگیر و برو. *مرگ در کنار میلیون ها تومان پول مناسبتى بود و چند روز تعطیلى. یکى از سرمایه داران تهران به دور از چشم دوستان و بدون اطلاع خانواده، به حجره اش آمده بود تا سرمایه اش را حساب کند. پس از آنکه در قسمت عقبى حجره اسناد را بررسى کرد، خواست بیرون بیاید که دید کلید را داخل حجره جا گذاشته و در را به روى خود بسته است. هر چه فریاد زد چون بازار تعطیل بود، صدایش به جایى نرسید، آنقدر فریاد زد که از حال رفت. چون کسى از محل او خبر نداشت پس از چند روز او را در حالى پیدا کردند در کنار میلیون ها تومان پول، جان سپرده بود. *علامه امینی و اثبات خواندن هزار رکعت نماز در شب یکى از فضائل امیرالمؤمنین(ع) این است که شبى هزار رکعت نماز مى خواند. افراد زیادى مى گویند: مگر مى شود در یک شب هزار رکعت نماز خواند؟!. علامّه امینى (ره) صاحب کتاب شریف «الغدیر»، ماه رمضانى به مشهد مشرّف شد و هر شب هزار رکعت نماز در حرم مطهر خواند تا امکان این امر را اثبات کند. *سیلی امام (ره) بر صورت مأمور فحاش در مدرسۀ فیضیه به مرحوم آیت اللَّه بهاء الدینى(ره) گفتم: ما هر چه شنیده ایم، از میانسالى امام شنیده ایم، شما که در جوانى با امام دوست بوده اید آیا خاطره اى از جوانىِ امام به یاد دارید؟. ایشان گفتند: خاطرات بسیارى به یاد دارم از جمله اینکه در زمان رضاشاه، در مدرسه فیضیه نشسته بودیم که یکى از ماموران شاه وارد مدرسه شد و شروع به فحّاشى و قُلدرى کرد. من شاهد بودم حضرت امام که بیست و چند سال بیشتر نداشت، جلو آمد و چنان سیلى بر صورت او نواخت که برق از گوشش پرید. *شیراز ، شهر ملا صدرا شهید مطهرى(ره) مى گفتند: من دوست دارم هواى شیراز را تنفّس کنم. گفتند: چرا؟. جواب داد: چون ملاصدرا در این شهر نفس کشیده است. *مساحت سرم که زیاد نشده! شیخ انصارى(ره) در زمان گمنامى که به سلمانى مى رفت و یک قِران مى داد. بعد هم که مشهور شد به همان سلمانى مى رفت و یک قِران مى داد. پیرایشگر گفت: زمانى که ناشناخته بودید یک قِران مى دادید، حالا هم یک قران؟!. شیخ گفت: نامم مشهور شده، مساحت سرم که زیاد نشده است!. * نگاه معرفتی یک جانباز هنگام قطع شدن دستش به ملاقات یکى از مجروحین و جانبازان جنگ رفتم که ترکشى به دستش اصابت کرده بود و مى خواستند دستش را قطع کنند. از من پرسید: وقتى دست راستم قطع شد، باز به خاطر گناهانى که با دست چپم انجام داده ام، کیفر خواهم شد و دست چپم علیه من در قیامت، شهادت خواهد داد و یا اینکه خداوند مرا خواهد بخشید؟با خود گفتم: به راستى خداوند چه اولیائى دارد! *خدمت به انقلاب حتی در بستر بیماری در دوران هشت سال دفاع مقدّس روزى به منزل مرحوم کوثرى، از منبرى هاى قدیمى و مرثیه خوان حضرت اباعبداللَّه الحسین(ع)، رفتم تا از پدرش عیادت کنم. پیرمرد به صورت مشتى استخوان در گوشه اى قرار داشت، ولى مى گفت: من فکر کردم که باید کارى براى انقلاب بکنم و سهمى در جنگ داشته باشم. لذا شب ها که خوابم نمى برد، شبى چند ساعت رادیو عراق را خوب گوش مى دهم و وقتى مصاحبه اسراى ایرانى را پخش مى کنند، مشخّصات آنها را یادداشت مى کنم و روز بعد به خانواده شان در هر شهرى که باشند تلفن مى کنم و آنها را از نگرانى درمى آورم. مدت هاست که چنین کارى را انجام مى دهم. *مغز من ارز است نه این طلا! یکى از دانشمندان ایرانى از رفتار بعضى مسئولین رنجیده بود و تصمیم گرفت به خارج از کشور برود. اموالش را به طلا تبدیل کرد و عازم سفر شد. در فرودگاه از رفتن او ممانعت کرده و گفتند: طلا مثل ارز است و خروج ارز از کشور ممنوع است. او اشاره به مغزش کرد و گفت: آقا! واللَّه این ارز است!. البته پس از مدتى وسایل برگشتِ او به کشور فراهم شد و مشغول فعالیّت گردید. *آیا امام حسین(ع) این نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟ خانمى با حجابِ نامناسب وارد ماشین شد و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. راننده دید با آن قیافه زیارت عاشورا مى خواند. پرسید: زیارت عاشورا مى خوانید؟. خانم گفت: بله، راننده گفت: آیا امام حسین(ع) این نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟ خانم یکّه خورد و گفت: مرا به خانه برگردانید؛ به منزل رفت و لباس مناسبى پوشید و از راننده تشکّر کرد. راستى علاقه به امام حسین(ع) چه مى کند. *عشق به خمینى یک سودانی در حج در مراسم حج دیدم یک سودانى، پیرمردى ایرانى را که خسته و ناتوان شده بود به دوش گرفته تا به مقصد برساند. به او گفتم: به چه انگیزه اى یک ایرانى را به دوش گرفته اى؟ گفت: به عشق خمینى! *همان سیدی که برای شما بلند نشد! پس از قیام پانزده خرداد، شاه به اسداللَّه عَلَم، وزیر دربار گفت: این خمینى کیست که آشوب به راه انداخته است؟ عَلَم گفت: یادتان هست وقتى شما به منزل آیت اللَّه العظمى بروجردى(ره) در قم وارد شدید همه علما بلند شدند، امّا یک سیدى بلند نشد؟. شاه گفت: بله، عَلَم گفت: این همان است! *امر به معروف با چاشنی سوهان و شیرینی در زمان طاغوت دوستى در قم داشتم که مى گفت: وقتى مى خواهم به مسافرت بروم، مقدارى سوهان و شیرینى مى خرم و همین که وارد اتوبوس شدم به راننده و شاگرد راننده تعارف مى کنم. در بین راه یا موسیقى روشن نمى کند و یا اگر روشن کرد با تذکّر من خاموش مى کند. *قطع سخنرانی مدیرکل در موقع اذان یکى از مدیران کل آموزش و پرورش مشغول سخنرانى بود که صداى اذان بلند شد؛ گفت: آقایان! اگر رسول اللَّه(ص) الآن زنده بود چه مى کرد؟ نماز مى خواند یا سخنرانى مى کرد؟ لذا سخنرانى را قطع کرد و شروع به اذان گفتن کرد و پس از اقامه نماز، سخنرانى را ادامه داد. *نماز در بیابان و مسلمان شدن پروفسور فرانسوی آیت اللَّه مصباح یزدى مى گفتند: در فرانسه از پروفسور مسلمانى پرسیدم: شما چطور مسلمان شدید؟ گفت: در یکى از جاده هاى الجزایر در حال سفر بودم، کنار جاده، مردى را دیدم که خم و راست مى شود. ماشین را نگه داشتم و از او پرسیدم چه مى کنى؟ گفت: من مسلمانم و این مراسم دینى من است. گفتم: آخر در بیابان آن هم تنها. گفت: خدا همه جا هست. همین ماجرا جرقّه اى شد تا من دربارۀ اسلام تحقیق کنم و خداوند لطف کرد و مسلمان شدم. *نظم دقیق شهید بهشتی در زمان طاغوت قرار ملاقاتى با شهید بهشتى داشتم، براى اینکه بیشتر با ایشان صحبت کنم، ده دقیقه زودتر رفتم. وقتى در زدم؛ خودش در را باز کرد و گفت: قرار ما با شما ساعت 4 بود، الآن ده دقیقه به چهار است؛ شما تشریف داشته باشید من دَه دقیقه دیگر مى آیم. * چرا از همسایه ات خبر نداشتی! سید بحرالعلوم(ره) یکى از مراجع نجف، شبى خادم خود را به منزل آیت اللَّه سید جواد عاملى فرستاد که زود تشریف بیاورید. بلافاصله سید جواد عاملی خودش را به خانه سید رساند. سیّد بحرالعلوم فرمود: هیچ مى دانید که همسایه شما هفت روز است، چیزى ندارد بخورد و از کاسب محل نسیه مى گیرد. امشب بقّال به او خرماى نسیه نداده و او با دست خالى و روى شرمسار به خانه برگشته است؟. آیت اللَّه عاملی گفت: خبر نداشتم! سید فرمود: اگر خبر داشتى و بى اعتنا بودى که مىگفتم کافر شده اى، من ناراحتم که چرا خبر نداشتى؛ بعد فرمود: این غذا را خادم من مى آورد تا پشت درب منزل آن فقیر، آنگاه شما غذا را به خانه او ببر و بگو مى خواهیم امشب با هم شام بخوریم. مرد فقیر پس از دریافت غذا گفت: احدى از ماجراى من خبر نداشت شما چطور خبردار شدید که ما چیزى براى خوردن نداریم. * هشت بار زایمان در یک سال مرجع تقلید آیت اللَّه سید ابوالحسن اصفهانى، نسبت به خانواده هاى بى بضاعت خیلى حسّاس بود و هر یک از آنان که صاحب فرزند مى شد یکصد تومان براى خرج زایمان همسرش به او مى داد. مردى نزد خود گفت: آقا سنّش زیاد شده و هوش و حواس درستى ندارد و می توانم پول بیشتری از او بگیرم. اعیاد مذهبى که مى رسید در شلوغى خدمت آقا مى رسید و مى گفت: دیشب خداوند بچه اى به ما داده است، آقا هم صد تومان به او مى داد. آن مرد به دوستانش گفت: نگفتم آقا توجّه ندارد. دوستانش گفتند: آقا توجّه دارد، ولى براى حفظ آبروى تو تغافل مى کند. بالاخره وقتى براى گرفتن صد تومان هشتم خدمت آقا رسید، آقا پول را به او داد و آهسته کنار گوشش فرمود: قدر خانمت را داشته باش که در یک سال هشت بار برایت زایمان کرده است!! * حفظ آبرو مرجع تقلید شیعه حضرت آیت اللَّه سید ابوالحسن اصفهانى(ره) نماینده اى را به یکى از شهرها اعزام کرد. پس از مدّتى مرتّب شکایاتى از او مى رسید. عدّه اى از مردم خدمت آقا رسیده و از عملکرد بد نماینده سخن گفتند. آقا فرمود: مىدانم. گفتند: اگر مى دانید پس چرا او را عوض نمى کنید؟. فرمود: این آقا قبل از اینکه نماینده من بشود یک کیلو آبرو داشت، پس از حکم من آبرویش ده کیلو شد، حالا باید من بگونه اى او را عوض کنم که آبروى خودش حفظ شود. * منظور از واجبات در یکى از کوچه هاى کاشان دو تا خانم به هم رسیدند؛ یکى از آنها به دیگرى گفت: من تمام واجبات دخترم را درست کرده ام. عالِمى از آنجا مى گذشت پیش خود گفت: من که این همه درس دین خوانده ام نتواسته ام تاکنون واجباتم را درست کنم، این خانم چگونه موفّق شده است؟. در این هنگام شنید آن زن به دیگرى مى گوید: برای دخترم لحاف دوخته ام، سرویس چینى خریده ام و... مرد عالم گفت: حالا فهمیدم منظور از واجبات چیست. * کمک همسر به شوهر در مسائل فقهی علامه مجلسى(ره) دخترى به نام آمنه داشت؛ همچنین شاگرد خوش استعداد فقیرى به نام ملاصالح مازندرانى داشت. ملاصالح به قدرى فقیر بود که در پرتو نور چراغ مستراح مدرسه درس مى خواند. روزى علامه به دخترش گفت: آیا مایل هستى با طلبه فقیرى ازدواج کنى؟ دختر که خود دانشمندى فرزانه بود، گفت: فقر عیب نیست. سرانجام ازدواج صورت گرفت. ملاصالح مى گوید: گاهى در مسائل فقهى در مى ماندم، از همسرم آمنه کمک مى گرفتم و او حل مى کرد. * این گونه پیام تسلیت بنویسید! مادرِ یکى از مسئولین فوت کرده بود. دفتر یکى از علما تسلیت نامه اى تنظیم کرده و نوشتند: بسیار متأسّفیم. وقتى جهت امضا خدمت آن عالم بردند، فرمود: کلمه بسیار را حذف کنید، دروغ است. بعد فرمود: کلمه متأسّفم را نیز حذف کنید. همین اندازه طلب مغفرت کنید، کافى است. ما نباید دروغ بنویسیم. * دعا نویسی علامه امینی و کمک امام علی(ع) مرحوم علامه امینى مى گوید: وارد جلسه اى در شهر بغداد شدم که دانشمندان بزرگ اهل سنت شرکت داشتند. وقتى وارد شدم هیچ کس به من اعتنا نکرد و من نزدیک در و کنار کفش کن نشستم. پسرى وارد شد تا به من رسید گفت: «هذا هو» این همان است. نگران شدم نکند توطئه اى باشد. پرسیدم قصه چیست؟. گفتند: نگران نباشید!. مادر این بچه مبتلا به بیمارى حمله و غش بوده، عالمى برایش دعا نوشته و خوب شده است؛ حالا دعا گم شده و مادر دوباره به حال بیمارى برگشته است، پسربچه تا شما را دید فکر کرد شما همان عالم دعانویس هستید؛ چون عمّامه شما شکل عمّامه اوست. حالا ممکن است شما دعایى بنویسید. علامه مى فرماید: من در تفسیر و تاریخ و ... وارد بودم، امّا در عمرم دعا ننوشته بودم. کاغذ خواستم و آیه اى از قرآن را در آن نوشتم، همین که دعا را بردند، عبایم را جلوى چشمانم انداختم و از همان مجلس بغداد، به نجف سلامى دادم: «السلام علیک یا اباالحسن یا امیرالمؤمنین» و بعد گفتم: آقا! یک حواله دادم آبروى ما را حفظ کن. لحظاتى بعد پسربچه به وسط سالن پرید و گفت: مادرم خوب شد! مادرم خوب شد! قصه که به اینجا رسید مرا با سلام و احترام در بالاى مجلس نشاندند. *اذان با صدای بلند در وقت نماز یکى از ویژگی های شهید بزرگوار سید مجتبى نواب صفوى این بود که به هنگام نماز هر کجا بود اذان مى گفت و به یاران و طرفدارانش هم سفارش کرده بود وقت نماز هر کجا بودید با صداى بلند اذان بگویید. * گویا مردم این شهر هیچ دینى ندارند! شخصى وارد شهرى شد، روز شنبه بود و بازارها باز. گفت: الحمدللّه در این شهر یهودى نیست. فرداى آن روز، یعنى یکشنبه به بازار آمد، دید بازار باز است. گفت: الحمدللّه، در این شهر مسیحى هم نیست. روز جمعه شد، دید مغازه ها باز است! گفت: گویا مردم این شهر هیچ دینى ندارند! * راز نیامدن عمدی استاد در درس! استادم آیت اللّه رضوانى مى فرمود: نزد آیت اللّه فکور درس مى خواندم. چند روزى که از درس گذشت استاد نیامد. به خانه اش رفتیم و علّت غیبت وی را جویا شدیم. گفت: راستش را بخواهید ترسیدم درسم را نپسندید و براى شما قابل استفاده نباشد؛ لذا دو سه روز غیبت کردم تا اگر علاقه مند نیستید راحت به درس نیایید. * منتظر صد تومانِ شما هستم! یکى از طلبه هاى ایرانى که در نجف درس مى خواند، وضع معیشتى سختى پیدا کرده بود. به حرم امیرالمؤمنین علی علیه السلام مشرّف شد و گفت: یاعلى! دستم به دامانت، شما آن امام مهربانى هستى که به فقرا سر مى زدى، من هم در آتش فقر مى سوزم؛ آقایى بفرما، لطفى کن تا همین لحظاتى که در حرم هستم یک نفر صدتومانى به من بدهد! دقایقى نگذشته بود که تازه واردى از ایران او را دید و سلام و علیک کردند. پرسید از ایران چه خبر؟ زائر گفت: روز آخرى که مى آمدم پدرت مرا دید و صد تومان برایت فرستاده است. طلبه ایرانى صدتومان را گرفت و به کنار ضریح آمد و عرض کرد: یاعلى! این صد تومان از پدرم مى باشد، منتظر صد تومانِ شما هستم. وقتى به منزل رسید متوجّه شد صد تومانى نیست، به سمت حرم دوید دید حرم بسته است. فرداى آن روز به کفشدارى ها و مغازه ها اعلام کرد، ولى خبرى از صدتومان نشد. ماجرا را براى استادش تعریف کرد. استاد گفت: تو به مولایت توهین کرده اى. گرچه صدتومان را پدرت فرستاده بود، ولى هزار شرط لازم داشت تا او در همان ساعت تو را پیدا کند و به دستت بسپارد. وضو بگیر و براى عذرخواهى به حرم برو. طلبه به حرم آمد و عذرخواهى کرد. در همان حال زن عربى جلو آمد و گفت: من چند شب پیش به حرم مى آمدم که مبلغى پول پیدا کرده ام. طلبه نشانى پول خود را که داد، زن پول را به او داد. پس از دریافت پول در حالى که از مولا تشکّر مى کرد، از حرم خارج شد. *شکست دانشمند در دو رشته شغلی پدر داروین پزشک بود و به داروین گفت: دوست دارم تو نیز پزشک شوى. او هم دنبال پزشکى رفت، ولى شکست خورد و از طرف خانواده اش مورد سرزنش قرار گرفت. این دفعه به پیشنهاد خانواده اش تصمیم گرفت، روحانى کلیسا شود، باز هم شکست خورد و دوباره سرزنش شد. بعد از دو مرتبه شکست به سراغ رشته علوم طبیعى رفت و صاحب نظریه اى مشهور شد.آرى بسیارند کسانى که در رشته اى شکست مى خورند، ولى اگر تغییر شغل، حرفه و رشته علمى بدهند، موفّق مى شوند. منبع: کیهان /1102101305


جمعه ، ۲۵دی۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: وارث]
[مشاهده در: www.vareth.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 92]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن