واضح آرشیو وب فارسی:ایران اسپورت: صفحه آخر - شب از من خاليست...
صفحه آخر - شب از من خاليست...
پدرام رضاييزاده : به روزهاي اندوهباري بينديش كه تسليمشدگي را نفرين خواهي كرد.
و به روزهايي كه هزار نفرين، حتي لحظهاي را بر نميگرداند. (۱)
ميگفتند دنبال گفتوگو نباش، بيمار است و ضعيف، حضور ذهن ندارد و چيزي را به ياد نميآورد. دوست نداشتند تصوير نويسنده طناز و خوشصحبت از ذهن مخاطبان آثارش پاك شود. گرم چانه زدن با فرزانه منصوري بودم كه آمد، با همان لبخند هميشگي نشسته روي لبها. چشمهايش هشيار بودند و بازيگوش و درخشان، آنقدر كه فكر ميكردي همه اين حرفها شوخي است و بازي، پايت را كه از خانه بيرون بگذاري همه چيز شكل ديگري پيدا ميكند و تو ميشوي سوژه خنده آن هفته.
- دروغ چرا آقاي ابراهيمي، حالا كاري به بقيه ندارم، ولي بعضي از كارهايتان عجيب با خاطرات من گره خوردهاند و دوستشان دارم.
- واقعا... كدامشان را دوست داري؟
- مثلا همين «بار ديگر شهري كه دوست ميداشتم.»
- هوم... يك تكهاش را بخوان ببينم.
ميخنديد و با لذت به كلمات و تركيبهاي خودش گوش ميداد، به «دستمالهاي مرطوب» كه هرگز «تسكيندهنده دردهاي بزرگ» نبودهاند، به «هليا» و «تقدير» و «شب» و «نفرين» و «خواب».
- چه خوب... اينها را من نوشتم؟
نادر ابراهيمي پنجشنبه گذشته و در يكي از روزهاي تلخ خردادماه، سرانجام تسليم توموري شد كه سالها او را آزار داده بود. ابراهيمي كه نقش مهم و غيرقابل انكاري در تاسيس كانون نويسندگان ايران (دوره اول) داشت، درست در سالروز درگذشت هوشنگ گلشيري، به او، شاملو، جلال آلاحمد و بهآذين پيوست. در سايه تلاشها و پيگيريهاي او بود كه محمود اعتمادزاده(بهآذين) و ديگر شاعران و نويسندگان متمايل به حزب توده در اسفند ۴۶ به حمايت از اتحاديه نويسندگان ايران (كه بعدها به كانون نويسندگان ايران تغيير نام داد) پرداختند و هسته اوليه كانون نويسندگان ايران را در كنار جلالآلاحمد، داريوش آشوري، محمدعلي سپانلو، بهرام بيضايي، هوشنگ وزيري، غلامحسين ساعدي و... شكل دادند. اين موضوع آنجا اهميت مييابد كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، ابراهيمي همواره به دليل بعضي باورها و اعتقاداتش، از سوي برخي روشنفكران، به حاشيه رانده شده و مورد انتقاد قرار گرفته بود؛ روشنفكراني كه در اين سالها سعي داشتهاند با پررنگ كردن جنبههاي عامهپسند و عاشقانه آثار ابراهيمي، تعهد اجتماعي و سياسي حاكم بر آثار او را بياهميت نشان دهند.
ابراهيمي در چهاردهمين روز از فروردين ۱۳۱۵ در تهران متولد شد. در نوجواني و به دليل گرايشهاي سياسي و چپگرايانه آن زمان خود به زندان ميافتد، سپس از دارالفنون ديپلم ادبي ميگيرد و سالها بعد- پس از آنكه تحصيل در دانشكده حقوق را در سال دوم ناتمام ميگذارد- در رشته زبان و ادبيات انگليسي فارغالتحصيل ميشود. ابراهيمي داستاننويسي را با نوشتن قصههايي از زبان حيوانات آغاز ميكند و با بهرهگيري از تكنيك شخصيتبخشيدن به اشياء و حيوانات مشكلات روز جامعه را تصوير ميكند. با اين وجود يأس و نااميدي حضوري هميشگي در آثار ابراهيمي دارند و گرايش به ادبيات تمثيلي و آميخته با استعاره هم تنها ترفندي بوده است براي انتقاد از خفقان حاكم بر جامعه. جملات قصار در داستانهاي اين دوره ابراهيمي حضوري پررنگ دارند و از اين زمان كاربرد خود را به ديگر عناصر داستان تحميل ميكنند. حتي در دورهاي كه به دليل تغيير شرايط اجتماعي نويسنده ديگر قادر نيست با قطعيت در خصوص بحرانها و مسائل اجتماعي ـ سياسي راه درمان نشان دهد، ابراهيمي همچنان به استفاده از جملات حكيمانه پايبند ميماند و آثارش به دليل استفاده مكرر نويسنده از همين جملات از چارچوبها و تعريفهاي رايج ادبيات داستاني خارج ميشوند؛ گرچه نميتوان تبحر او در ساخت چنين جملاتي را نيز ناديده گرفت. ابراهيمي در تمامي آثارش نثري پرداخته و زباني سالم و گاه آهنگين دارد؛ مسئلهاي كه حتي منتقدان داستانهاي او نيز آن را انكار نميكنند. با اوجگيري فشار رژيم شاهنشاهي بر نويسندگان و روشنفكران در اوايل دهه پنجاه كه همراه با افزايش سانسور، تعطيلي كتابخانهها و توقيف كتابها، مجلات ادبي و روزنامهها است، ابراهيمي نيز همچون برخي ديگر از نويسندگان - مانند ميرصادقي و گلشيري - به نقد روشنفكران و سكوت، انفعال و وابستگيهايشان ميپردازد. اهميت آثار اين دوره ابراهيمي در آن است كه ابراهيمي در دورهاي به نقد جريان روشنفكري ميپردازد كه جو غالب نهتنها عليه روشنفكران نبوده است كه هرگونه انتقادي از اين جريان، تعبيري جز طرفداري از رژيم و وابستگي به آن نداشت. جالب آن است كه بعضي روشنفكران كه ابراهيمي را به بهانه آثاري چون «سه ديدار با مردي كه از فراسوي باور ما ميآمد» (براساس زندگي رهبر فقيد انقلاب اسلامي) و «مردي در تبعيد ابدي» (بر اساس زندگي ملاصدرا) از خود ميرانند و آثارش را بيرحمانه نقد ميكنند، در آن دوره تنها سكوت پيشه ميكنند تا قلمشان نشكند! ابراهيمي در مجموعه «هزارپاي سياه و قصههاي صحرا» و رمان هفت جلدي «آتش بدون دود» با بهرهگيري از افسانهها و آيينهاي كهن قوم تركمن – به ادعاي خود- دست به آفرينش «تاريخ خلق قوم تركمن» ميزند و با همين رمان است كه سرانجام به جايزه نويسنده برگزيده ۲۰ سال پس از انقلاب ميرسد.
من خيلي خسته هستم آقا. خواب... تنها خواب... بخواب هليا، دير است. دود ديدگانت را آزار ميدهد. ديگر نگاه هيچكس بخار پنجرهات را پاك نخواهد كرد... چشمان تو چه دارد كه به شب بگويد؟
شب از من خاليست هليا...
شب از من، و تصوير پروانهها خاليست...(۲)
براي ما كه سرخوردگيها و عاشقانههايمان را با «چهلنامه كوتاه به همسرم»، «يك عاشقانه آرام»، «در حد توانستن» و «بار ديگر شهري كه دوست ميداشتم» ورق زديم، براي ما كه با «ابوالمشاغل» و «ابنمشغله» حيرتزده شديم از سماجت و ايستادگي آدمي، براي ما كه با «حكايت آن اژدها» زمزمهكرديم آنچه را نميتوانستيم- و شايد نميخواستند- بگوييم، داستان ناگفتهاي هنوز مانده است، قصه ما و خاطرات و آرمانخواهيهاي نسلمان و روياهاي آقاي نويسنده؛ نويسندهاي كه دلش ميخواست سياستمدار بشود، «يك سياستمدار واقعي؛ سياستمداري كه به مردم راست بگويد و به خاطر آزادي همانقدر بجنگد كه به خاطر رفاه، به خاطر وطن همانقدر كه به خاطر اعتقاد.»(۳) افسوس اما كه ديگر گذشته است و تابوتش را بر سر دست ميبرند.
پينوشتها:
(۱و۲) از «بار ديگر شهري كه دوست ميداشتم»
(۳) از مجموعه «حكايت آن اژدها»
شنبه 18 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران اسپورت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 311]