واضح آرشیو وب فارسی:تابناک ایلام: هفدهمین روز از ماه زمستان هرسال، یادآور مرگ اسطوره و جهان پهلوانی است که مدال را فدای جوانمردی کرد تا نامش همیشه در قلب ایرانیان زنده بماند؛ مردی که راز مرگش ۴۸ ساله شده است.مدال های رنگارنگ در کنار افتادگی و مردم داری هرچند عاملی برای محبوبیت یک ورزشکار است اما چند اتفاق مهم باعث شد تا «غلامرضا»ی تشک کشتی، جهان پهلوان «تختی» قلب مردم ایران شود؛ آنهم درحالیکه در حدود نیم قرن است، از واقعیت به خاطره تبدیل شده است. به گزارش مجله مهر، تختی در فینال مسابقات جهانی حاضر نشد برای کسب مدال طلا حریف مصدومش را به زمین بزند و به جای گرفتن یک نشان زرین، نام خود را در میان مردم ایران و حتی جامعه جهانی کشتی جاودانه کرد. او با حرکت «پوریای ولی» گونه اش، ثابت کرد به جای قهرمانی، می توان پهلوان شد. سپس در حادثه زلزله بوئین زهرا، کاری کرد تا شایسته کسب عنوان کم نظیر «جهان پهلوان»ی در ایران زمین باشد . قهرمان میادین نفس گیر کشتی و پهلوان دل مردم، اما در ساعات پایانی ۱۷ دی ماه سال ۱۳۴۶ دارفانی را وداع گفت، درحالیکه دلایل مرگش همچنان راز بزرگی برای هوادارانش است. در این سال ها عده ای معتقدند او خودکشی کرده ولی سکوت نزدیکان و داستان هایی که بعد از آن نیمه شب تلخ مطرح شد، هنوز پرونده این تراژدی دردناک را مفتوح نگه داشته است. نخستین طلایی تاریخ المپیک کشورمان، در ۳۷ سال و اندی از عمرش، که روزهای شیرین و تلخی را برای مردم ایران رقم زد، در زندگی حرفه ای و خصوصی سکانس های ویژه ای داشت که باعث شهرت و زنده ماندن نامش در این سال ها شده است. سکانس اول؛ مسیری سخت تا طلای المپیک «هیچ چیز نمی تواند مرا خوشحال کند؛ پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق... نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمده اند، احساس شرمندگی می کنم» این بخشی از صحبت های جهان پهلوان غلامرضا تختی در هنگام عزیمت به آخرین سفر خود، در میان خیل عظیم مردمی بود که برای بدرقه اش به فرودگاه رفته بودند. فرزند پنجم «رجب خان» یخ فروش که روز پنجم شهریورماه سال ۱۳۰۹ در خانواده ای متوسط در محله خانی آباد تهران به دنیا آمد، به خاطر مشکلات مالی تنها ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری درس خواند. در حاشیه جنگ جهانی دوم و برای تامین معاش به خوزستان رفت با روزی ۷-۸ تومن مزد اما به خاطر علاقه به کشتی، سال ۱۳۲۹ به باشگاه پولاد رفت. مرحوم «حسین رضی زاده» استعدادش را کشف کرد و با حضور در تیم ارتش در ایام سربازی، مسیر پیشرفت را ادامه داد. هرچند در نخستین رقابت بین المللی - مسابقه بزرگ ورزشی فرانسه - ضربه فنی شد اما تمرین هایش را به شکل جدی ادامه داد و سرانجام در سال ۱۳۳۰ در وزن ششم (۷۹ کیلوگرم) به عضویت تیم ملی درآمد. در رقابتهای قهرمانی جهان (هلسینکی - ۱۹۵۱) با ۲۱ سال، نایب قهرمان جهان شد، مسابقه ای که آغاز ۱۵ سال افتخار آفرینی و فتح سکوهای متعدد قهرمانی توسط تختی بود. در بازی های المپیک ۱۹۵۶ - ملبورن که آذرماه سال ۱۳۳۵ برگزار شد، تختی در وزن هفتم (۸۷ کیلوگرم) رقبایی از شوروی، آمریکا، ژاپن، آفریقای جنوبی، کانادا و استرالیا را شکست داد و نخستین طلای تاریخ کاروان ورزشی ایران را درحالیکه بالاتر از نمایندگان آمریکا و شوروی ایستاد، برگردن آویخت. او در اسفندماه همان سال با غلبه بر حسین نوری به مقام پهلوانی ایران رسید ئ در سال های ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷ نیز این عنوان را تکرار کرد. تختی از لحاظ تعداد مدال جهانی و المپیک (۷ مدال) و استمرار مدال آوری (۱۱ سال) در تاریخ ورزش ایران رکورددار است، همچنین نخستین کشتی گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن ۷۹، ۸۷ و ۹۷ کلیوگرم صاحب مدال های جهانی و المپیک شود. سکانس دوم؛ قهرمانی که پهلوان شد در تاریخ ایران قهرمانانی بودند که درعرصه های مختلف ورزشی افتخارات بزرگی را رقم زدند اما غلامرضا تختی در عمر کوتاهش تعبیر واقعی جمله «پهلوانی از قهرمانی مهمتر است» بود؛ مردی که امروز نه تنها به خاطر مدال هایی که گرفت بلکه بخاطر نشان ها و افتخاراتی که از دست داد، محبوب شده است. نخستین از خودگذشتی تختی به بازی های المپیک ۱۹۶۰ باز می گردد؛ جائیکه پرچمداری کاروان ایران را به جعفر سلماسی نخستین مدال آور تاریخ ورزش ایران سپرد. سلماسی این اتفاق را چنین تشریح کرد: «در روز افتتاحییه المپیک ۱۹۶۰ - رم، رئیس تربیت بدنی وقت، برای رژه رفتن پرچم ایران را به دست تختی داد ولی او به طرف من آمد و گفت برداشتن پرچم ایران حق شما است چون اولین قهرمان المپیک هستید. اصرارها و درخواست های من هم باعث انصراف تختی نشد تا من با پرچم ایران، جلوی کاروان رژه برم؛ اتفاقی که هیچگاه فراموش نخواهد شد...» آنچه اما شهرت تختی را جهانی کرد، حرکت جوانمردانه اش در رقابت با الکساندر مدوید بود، داستانی که شنیدنش از زبان بزرگترین کشتی گیر قرن بیستم جذابیت بیشتری دارد: «در جریان مسابقات جهانی تولیدو، زانویم ضربه خورد. پزشک تیم باند زانویم را باز کرده و مشغول تزریق مسکن بود که تختی از آنجا گذشت و همه چیز را دید. یکی از مربیان به من گفت: بیا! او متوجه شده و در مسابقه به پای مصدوم تو می پیچید اما تختی اصلا به پای مجروحم دست نزد. با اینکه هفت سال از من پیرتر بود ولی تا آخر کشتی مردانه جنگید، هرگز به حیله و نیرنگ متوسل نشد و به گرفتن مدال نقره به جای طلا رضایت داد.» احترام به پیشکسوت دیگر خصیصه مهم جهان پهلوان کشی ایران بود، سنتی پسندیده که رعایت آن توسط تختی را می توان در کلام «احمد وفادار» یکی از پهلوانان نامی ایران جستجو کرد: «یادم نمی رود شبی را که همراه غلامرضا به یکی از زورخانه های تهران رفتیم. به او پیشنهاد دادند تا میانداری کند اما او قبول نکرد و گفت: جایی که وفادار هست، این کار را نمی کنم. حتی در پایان مراسم پیشنهاد اهدای جوایز را رد کرد و این کار را هم به من سپرد». به جرات می توان گفت نام زلزله بوئین زهرا با تختی عجین شده زیرا او با کاری که بعد از آن حادثه دردناک در سال ۱۳۴۱ انجام داد، به خیلی ها این درس را آموخت در چنین روزهایی باید در کنار مردم باشند. تختی پس از ناامیدی از دستگاه های دولتی، آستین همت را بالا زد و برای جمع آوری کمک های مردمی، از خیابان ولیعصر و دو راهی یوسف آباد با چند وانت تا ایستگاه راه آهن پیاده رفت. مردمی که از حرکتش خبردار شدند، از دور و نزدیک خودشان را به این کاروان نزدیک کرده و چون مطمئن بودند پول و وسائل به دست زلزله زده ها می رسد، در حد توان شان کمک می کردند؛ اتفاقی که تختی را جاودانه تر کرد. سکانس سوم؛ پرونده ای برای مرگی مشکوک ساعت ۸ شب، هتل آتلانتیک تهران؛ غلامرضا تختی از اتاقش بیرن می آید، درخواست قلم و کاغذ می کند و بدون صرف شام به اتاقش باز می گردد. همه فکر می کنند خوابیده است اما ساعت ۷ صبح زری امیری که برایش صبحانه می برد، متوجه صورت باد کرده، کبود شده و خونی که از گوشه لبانش روی متکا ریخته می شود. مدیر هتل پس از اطلاع از این موضوع با مراکز درمانی تماس می گیرد و ساعت ۸:۳۰ دقیقه پیکرش از هتل خارج می شد. آن زمان داستان مرگ تختی خیلی ساده نقل شد؛ خودکشی چهار روز بعد از حضور در هتل و آنهم به دلیل ناراحتی های روحی و مشکلات مالی. خیلی ها این داستان را باور کردند ولی بسیاری از مردم همچنان از قتل این چهره محبوب به دست نیروهای ساواک سخن می گویند زیرا قبول قتل نفس از سوی فردی مردم دار و مذهبی بسیار سخت است. تختی در آبان ماه سال ۱۳۴۵ با شهلا توکلی ازدواج کرد و ۴ ماه و ۶ روز بعد از تولد پسرش به نام بابک، دار فانی را وداع گفت؛ درحالیکه به گفته عوامل حکومتی به خاطر محرومیت از حضور در ورزش، ناکامی در المپیک ۱۹۶۴ و مشکلات خانوادگی دست به خودکشی زده اما این پرونده همچنان در دل مردم مفتوح است زیرا زوایای پنهان و سوالات بی جوابی دارد. «امروز شنبه شانزدهم دیماه است. هنوز تصمیم قطعی نگرفته ام. به بابک می اندیشم… به زندگی ام می اندیشم که پس از مرگم تباه می شود… بابک بی پدر می شود… نمی دانم چه کنم… احساس می کنم چند ساعت بیشتر به آخر عمرم نمانده… مرگ به طرف من می آید... چشم هایم سیاهی می رود، دیگر نمی توانم بنویسم. دست هایم خشکیده و می لرزد.» اینها هم بخشی از آخرین دست نوشته های غلامرضا تختی است که در هتل آتلانتیک پیدا و در روزنامه کیهان به چاپ رسید. این نوشته ها هم نتوانست خودکشی تختی را قطعی کند؛ آنهم به چند دلیل. نزدیکی هتل آتلانیک به یکی از مراکز ساواک، سوراخی که در پشت سرش در غسالخانه دیده شد، ترس حکومت از محبوبیت تختی و حمایتش از مخالفان رژیم و اعتقادات مذهبی جهان پهلوان؛ مواردی که شک و شبهه های بزرگی در پرونده مرگ «غلامرضا» ایجاد کرد. نایب حسینی یکی از دوستان تختی می گوید: «وقتی به غسالخانه رسیدم، دیدم پشت گردن و سرش سوراخ است. از دکتر طباطبایی رئیس وقت پزشکی قانونی پرسیدم این سوراخ چیست؟ او سکوت کرد». دلالباشی از کارکنان سالن های کشتی با صراحت اعلام کرد: «به محض اینکه تمرین تمام می شد، تختی نماز را شروع می کرد. او بیش از حضور در هر مسابقه ای به زیارت امام رضا (ع) می رفت...». مسائلی که می تواند خط بطلانی روی بحث خودکشی مرحوم تختی بکشد. امروز چهل و هشتمین سالگرد درگذشت غلامرضا تختی در ابن بابویه برگزار می شود اما هنوز خیلی ها بر این باورند که «غلامرضا را غلامرضا کشت». غلامرضا پهلوی برادر شاه ملعون که در آن زمان رئیس کمیته ملی المپیک ایران بود. بعد از اینکه در تالار وحدت و در جشن تقدیر از کوهنوردان، تختی بیش از او تشویق شد، با ناراحتی سالن را ترک و کینه بزرگی از او بر دل گرفت...
پنجشنبه ، ۱۷دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک ایلام]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]