واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: ارزشمندترين دارايي برادرم 12 عكس امام بود
هر شهيد براي خود روايتي دارد خواندني و نوشتني و شنيدني. روايتي كه مخاطب را با خود همسو ميكند و او را در كش و قوس زندگياش همراه ميسازد.
نویسنده : صغري خيل فرهنگ
اين بار خاطرات و زندگي فرمانده شهيد سيدهاشم حسيني را همراه با راويتهاي خواهرش زهرا حسيني كه تنها شاهد روزهاي حماسه آفرينياش بود، پيشرو خواهيد داشت. خانم حسيني براي شروع از خانوادهاي بگوييد كه در دامنش شهيدي چون سيدهاشم حسيني را پرورش داد. ما يك خانواده مذهبي هفت نفره بوديم. سه برادر و دو خواهر. سيدهاشم در اول فروردين سال 1337 به دنيا آمد. برادرم خيلي مهربان و با عطوفت بود. بسيار صبور و شجاع. اخلاق حسنه ايشان زبانزد بود. پدر ميگفت اولين كلام كودكانهاي كه سيدهاشم بر زبان جاري كرد كلمات الله و محمد بود. برادر شهيدم از ميان گفتههاي پدر اين دو كلمه را آموخته و تكرار كرده بود. سيدهاشم بسيار مقيد به انجام فرايض و واجبات ديني بود. همواره دوشنبهها و پنجشنبهها را روزه ميگرفت و تابستان و زمستان هم برايش فرقي نداشت. سيدهاشم در چنين خانوادهاي رشد يافت و دوران كودكياش را مثل همسالانش گذراند. شهيد حسيني در مبارزات انقلابي هم حضور داشت؟ زماني كه امام دستور دادند سربازها پادگانها را ترك كنند سيد هاشم از پادگان فرار كرد. خوب به ياددارم زماني كه به خانه آمد همراه خود بستهاي آورد كه آن را زير خاك پنهان كرد. بعد متوجه شديم كه اعلاميه امامخميني(ره) بوده است. سيدهاشم در زمان شاه بسيار فعاليت داشت. برادرم تا سقوط رژيم پهلوي فعاليتهاي خودش را ادامه داد. ايشان در ماجراهايي مثل آزادي زندان اوين، گرفتن كاخ نياوران و سلطنتآباد حضور داشت. زماني كه هنوز انقلاب نشده بود و سيدهاشم در دوران دبيرستان مشغول تحصيل بود بچههاي محل را جمع ميكرد و با جاي روغنهاي17 كيلويي صندلي درست ميكرد و يك شيرواني به ديوار نصب ميكرد و با ذغال شروع ميكرد به آموزش قرآن و زبان عربي به بچههاي محل. زيرزمين خانهمان را تميز و كتابخانهاي در انجا براي بچههاي محل داير كرد. همه كتابها را از محل جمع آوري كرد و من را هم در نبودنهايش مسئول كتابخانه كرد. هم و غمش كار فرهنگي بود. اغلب بچههاي انقلابي بعد از پيروزي انقلاب همچنان پاي كار ماندند، برادرتان چطور؟ انقلاب كه به پيروزي رسيد سيدهاشم رفت به سمت جهاد و آباداني كشور. همراه با بچههاي جهاد سازندگي راهي مناطق محروم شد. در نهايت هم به عنوان معلم براي تدريس به روستاي آهار رفت. بعد از آن مدتي هم در كميته بود و با آغاز جنگ تحميلي در اول آبان سال 1359 وارد سپاه شد. سيدهاشم به عنوان رابط سپاه و بسيج منطقه شميرانات مشغول خدمت شد. برادرم سه سالي در اين مسئوليت خدمت كرد. علاقه خاصي به بسيجيان داشت. دوست داشت همواره در خدمت آنها باشد. ميگفت خار در چشم من برود، اما به بسيجيان خميني آسيبي وارد نشود. عكس دوستان بسيجي شهيدش را در جيب سمت چپش نگه ميداشت. يك دسته عكس از شهدا داشت كه هميشه از خاطراتشان برايمان حرف ميزد. دوستانش برايمان تعريف كردند كه يك بار براي گشت ميرفتيم. زمستان سردي هم بود آن هم درمنطقه شميران. سيدهاشم شيشههاي ماشين را پايين كشيد. گفتيم سيد هوا سرد است يخ ميكنيم. گفت اشكال ندارد بچههايمان كه پست ميدهند، در سرما هستند. من چه فرماندهاي هستم اگر الان به آنها دست بدهم، دستان من نبايد گرم باشند. دستان من بايد از دستان نيروهايم سردتر باشد. برادرتان ازدواج كرده بودند؟ بله، ايشان مدتي بعد از حضور در جبهه ازدواج كرد و خطبه عقدش را هم امام خميني (ره) خواند. سه ماه بعد هم راهي جبهه شد. در نهايت هم در 13 آبان ماه 1362 به شهادت رسيد. از نحوه شهادتش چيزي شنيدهايد؟ گويا سيدهاشم در آخرين روز حضورش وقتي وارد منطقه ميشود، متوجه ميگردد كه بچهها در آن منطقه بسيار شهيد دادهاند، علت را جويا ميشود و همرزمانش ميگويند بچهها در تيررس دوشكاي دشمن قرار دارند و اين باعث شهادت آنها شده است. تا بچهها متوجه شوند سيدهاشم راهي ميشود و مقر دوشكا را از بين ميبرد. در مسير بازگشت مورد هجوم دشمن قرار ميگيرد و زماني كه ميخواهد پشت سنگر پناه بگيرد روي زمين مين گذاري شده ميافتد و به شهادت ميرسد. پيكر مطهرش پنج روزي در معرض ديد و تهديد دشمن قرار ميگيرد تا اينكه رزمندگان پيكرش را به عقب برميگردانند. وقتي پيكرش را برايمان آوردند، چهره نوراني و آن لبخند زيبايش هنوز روي لبهايش بود. اميد كه خدا ما را شرمنده آنها نكند. در پايان اگر صحبت خاصي داريد، بفرماييد. برادرم بسيار ولايتمدار و عاشق امامخميني(ره) بودند. زماني كه امام فرمودند، براي جنگ با اسرائيل بروند، او هم راهي شد و خود را به لبنان رساند و باز هم به فرموده امام به وطن بازگشتند. حفاظت از منزل امام را به عهده داشت و 12 عكس از اما م را چاپ كرده بود. هرچه به او ميگفتم يكي از آنها را به من بده، قبول نميكرد، ميگفت اينها عشق من است. عاشق امام بود. خوشا به حالشان كه خوب زندگي كردند و عاقبت بخير شدند و شهادت نصيبشان شد و در نهايت هم شهدا تاج افتخار بر سر ما گذاشتند.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۵ دی ۱۳۹۴ - ۲۱:۱۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]