واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: عيدي نوروز 94 بازگشت پيكر شهيدمان بود
شوهر خالهام معرف من به عليرضا بودند. سال 1388 بود كه به خواستگاريام آمدند.
همسر شهيد چهلمين زيارت عاشورا شوهر خالهام معرف من به عليرضا بودند. سال 1388 بود كه به خواستگاريام آمدند. عليرضا چهل زيارت عاشورا نذر كرده بود تا همسر مورد علاقهاش را پيدا كند. در نهايت در چهلمين زيارت عاشورايش من به ايشان معرفي شده بودم و بعد از خواستگاري و بعد از كمي رفت و آمد در 12 خرداد ماه 1388 عقد كرديم. روز خواستگاري پلاك سپاه بر گردن داشت و رو به من كرد و گفت: در زندگي با من همه چيز وجود دارد. جهاد هست، شهادت هم اگر خدا بخواهد هست. ابتدا خوب متوجه منظور عليرضايم نشدم، با خودم گفتم ما كه الان جنگي نداريم. اما بعدها متوجه شدم، انتها و عاقبت مسيري كه عليرضا انتخاب كرده بود شهادت است. از من پرسيدند كه ميتوانم ايشان را در اين راه همراهي كنم و مانعشان نشوم؟ من هم كه عاشق شهدا بودم، همراهشان شدم. عروسي ما شب تولد حضرت معصومه (س) بود. مهريه سنگيني داشتم اما مهريهام را در طول زندگي به ايشان بخشيدم. من و عليرضا چهار سال و نيم با هم زندگي كرديم. همسرم همواره آرزوي شهادت داشت. در قنوت نمازهايش از خدا عاجزانه اللهم الرزقنا شهادت في سبيلك را ميخواست. دوستانم وقتي عليرضا را ميديدند ميگفتند او ماندني نيست و شهادت نصيبش ميشود. خالصانه در پي شهادت بود. عليرضا از همان دوران نوجواني زماني كه تنها 13سال نداشت و عضو فعال و پركار بسيج شد آرزوي شهادت داشت. همواره وصيت شهدا را ميخواند و بهترينهاي اتاقش عكس شهدا بود. رزق حلال اگر بخواهم از ويژگيهاي عليرضا برايتان بگويم بايد از نمازهاي اول وقتش، از تدين و ايمانش برايتان روايت كنم. همسرم بسيار مقيد به نماز اول وقت بود. حتي اگر در بازار بوديم و ميان كار و خريد، همه را رها ميكرد و خود را به مسجد ميرساند. خالصانه نماز ميخواند و زماني كه در خانه بودم به او اقتدا ميكردم. هميشه باانرژي بود. حتي در اوج خستگي. مهرش به دل همه مينشست. با رفتنش داغ سنگيني به دلم گذاشت. بسيار متواضع، مؤمن و مخلص بود. چهرهاي بشاش و خندهرو داشت. لبخندي كه در مزار هم همراهش بود. عليرضا وسواس زيادي در كسب رزق حلال داشت. اگر گوشياش را در محل كارش شارژ ميكرد، مبلغي را براي هزينه برق مصرفي كنار ميگذاشت. هميشه بعد از نماز چند صفحه از قرآن را ميخواند و با دقت برايم تفسير ميكرد. به زيارت عاشورا بسيار اعتقاد داشت. عليرضا تعهد و ارادت خاصي به اهل بيت به ويژه به حضرت زهرا (س) و حضرت علياكبر(ع) داشت. وقتي روضههايشان را ميشنيد بياختيار اشك ميريخت. در رعايت مسائل شرعي و احكام اسلامي زبانزد بود. عليرضا حتي نخود و لوبياي مانده در خانه را حساب ميكرد و خمسش را ميپرداخت. تا ميتوانست مشكلات مادي همه را رفع ميكرد. عليرضا بسيار بااستعداد بود. هم در علم دين و هم در علوم ديگر. تمامعيار سرباز ولايت بود. ارادت خاصي به حضرت آقا داشت. همين ولايتمداري باعث شد حضور پررنگي در فتنه سال 1388 داشته باشد. يا ليتني كنا معك پسرم علياكبر را باردار بودم كه زمزمه رفتن پدرش به سوريه و دفاع از حرم به ميان آمد. وقتي دوست عليرضا در دفاع از حرم به شهادت رسيد تازه متوجه شدم كه او چه نيتي دارد. عليرضا چهارم اسفند ماه 1393 راهي شد و 25 روز بعد خبر شهادتش را برايمان آوردند. خيلي پيگير بود كه راهي شود. براي خودش زشت ميدانست كه بماند و راهي نشود. ميگفت اگر من كه بسيجي هستم نروم چه كسي ميخواهد براي دفاع از حرم برود؟ بسيار بيتابي ميكرد و «يا ليتني كنا معك» همواره بر سر زبانش بود. ما امام زماني هستيم هميشه از عليرضا ميپرسيدم كه اگر ما در زمان امام حسين (ع) بوديم، جزو ياران ايشان بوديم يا جزو دشمنانشان؟ عليرضا هم ميگفت: ببين الان در چه جايگاهي هستي. من گفتم ما شيعهايم، ما امام زماني هستيم. ما منتظر امام زمانيم. اما عليرضا در پاسخ من گفت: نه فايده ندارد اينكه فقط بنشينيم و بگوييم ما منتظريم، نميشود. بايد ببيني در شرايطي كه اسلام در خطر است و... چه وظيفه و تكليفي بر گردن داريم كه انجام بدهيم. من گفتم: هر وقت ايشان ظهور كردند من خودم تو را راهي ميكنم، تا در ركاب آقا باشي. گفت: الان هم امام زمان (عج) هست، اما بايد ديد نايب ايشان چه ميگويند. حكم جهاد در برابر كفار را بر خود واجب ميدانست. همچون زن وهب باش ميگفت اگر اجازه بدهي من راهي شوم، مانند همسر وهب نصراني هستي كه همسرش در پيش چشمانش به شهادت رسيد. رو به من كرد و گفت: مثل زن وهب باش. كاري نكن كه شرمنده حضرت زينب (س) شويم. چطور ميشود نشست و ديد به حرم بيبي دو عالم جسارت شود. من كه به نام حضرت زينب (س) حساسيت داشتم، بيهيچ حرفي راضي شدم. گفت اگر آن زمان نبوديم، امروز ميرويم تا از ناموس حسين بن علي دفاع كنيم. الان هستيم امروز عاشورا و كربلا در سوريه است. اميدوار هستم كه اين شهدا و رزمندگان مدافع حرم زمينهساز ظهور مهدي (عج) باشند انشاءالله. عيدي سال 1394 آخرين مرتبهاي كه با هم صحبت كرديم، پنجشنبه بود. قرار شد فردايش تماس بگيرد كه ديگر خبري نشد. خيلي منتظر شدم. همان شب تا تحويل سال منتظرش بودم و بيدار ماندم. بعدها متوجه شدم كه جمعه صبح در پايگاه محل استقرار همسرم درگيري اتفاق افتاده ميافتد و او و جمعي از دوستانش به شهادت ميرسند. آنچه همرزمانش برايم روايت كردند اين بود كه درگيري بعد از اذان صبح اتفاق افتاده و عليرضا از ساعت 5 تا نزديك 9 صبح در حال نبرد و دفاع از پايگاه بوده است. عليرضا چهار ساعت ايستادگي ميكند و در نهايت با اصابت تركش به سرش به شهادت ميرسد. ايشان در 29 اسفند 1393به شهادت رسيد. پيكر مطهرش را 6 فروردين برايمان آوردند. عيدي سال 1394 خدا به من پيكر شهيدم بود. مريد علي اكبر حسين(ع) عليرضا به حضرت علياكبر (ع)خيلي ارادت داشت. براي همين در سفري كه به كربلا رفتيم در كنار شش گوشه حسين بن علي (ع) از من قول گرفت كه اگر فرزندمان پسر بود نامش را علياكبر بگذاريم. من هم پذيرفتم. علياكبر اين روزها در فراق پدر عكس و فيلمهاي شهيد را نگاه ميكند. او ميداند كه پدرش بازنميگردد. وقتي سر مزار عليرضا ميرويم روي مزار مينشيند و آب ميريزد و روي سنگ مزار بابا دراز ميكشد. ابتدا بعد از شهادت عليرضا نيمه شبها داد ميزد و از خواب بيدار ميشد اما به مدد خود شهيد و لطف خانم حضرت زينب (س) آرام شد. دوست داشت فرزندش قاري و مداح شود اين روزها كه به خود و به همسران شهداي مدافع حرم نگاه ميكنم، ميبينم كه خيلي شبيه روزهايي هستيم كه همسران شهدا و ايثارگران در دوران دفاع مقدس داشتند. پايداري و جهاد و صبوريمان. تربيت و پرورش علياكبر براي من دشوار است. با نبودنهاي عليرضا اجراي برنامههايي كه براي عليرضا داشتيم خيلي سختتر خواهد بود. ميخواهم آن انتظاري كه پدرش داشت را برآورده كنم. خيلي دوست داشت كه علياكبر قاري قرآن و مداح شود. ميخواهم به خواسته عليرضا كاري كنم كه هر چه خوبي هست در علياكبر جمع شود. اميدوارم خدا توفيق دهد و من را در اهدافي كه براي آينده دارم كمك كند. هنوز خدا توان اين را به من نداده كه وصيتنامه عليرضا را به صورت كامل بخوانم. ميانه خواندن وصيتنامهاش حالم منقلب ميشود. مادر شهيد عفت حكيمي مادري است كه روز و شبهاي زيادي را پاي تربيت و پرورش فرزندي خلاصه كرد كه در نهايت شهيد مدافع حرم شد. مادري 62 ساله كه ميگويد با شهادت دردانهام در راه حسين(ع) و دفاع از ناموسش، شايد روز قيامت بتوانم سرم را در محضر خانم حضرت زهرا (س) بالا بگيرم و ادعاي مادري شهيد را داشته باشم. حكيمي اهل خيرآباد اصفهان است و عليرضا نوري فرزند پنجم خانواده 9 نفرهاش. ميگويد هر چه از شهيد برايتان بگويم شايد بگويند مادر است و از فرزندش تعريف ميكند، اما مادرانههايش را برايمان اينگونه روايت ميكند: عليرضاي من نمونه بود. بسيار مهربان و دوستداشتني. به من و پدرش بيش از حد احترام ميگذاشت. اگر در جمع خانواده حاضر ميشد، اجازه نميداد كسي غيبت كند. همواره هم سفارش ميكرد مراقب باشيد تا غيبت وارد جمعتان نشود و شيطان مجلستان را در دست نگيرد. بسيار پشتيبان ولايت فقيه بود و ارادت خاصي به رهبر داشت. يك بسيجي فعال بود. همواره هم ورد زبانش شهادت بود. وقتي حرف از رفتن شد من و پدرش موافقت كرديم. ميگفت دعا كن تا شهيد شوم. من هم ميگفتم: انشاءالله زنده باشيد و از كشور دفاع كنيد. كشور به شما نياز دارد. وقتي راهي شد نميتوانستم بگويم كه نرو. حقيقتاً امتحان دشواري بود. مرتبه آخر كه براي خداحافظي آمد با خود گفتم اگر بگويم براي دفاع از حرم نرو، روز قيامت نميتوانم پاسخي براي امام حسين (ع) داشته باشم. اگر از من بپرسد فرزندت ميخواست برود اما تو اجازه ندادي و جلويش را گرفتي. راهياش كردم و گفتم هر چه مصلحت است همان. فقط نميخواستم اسير شود دوست داشت به آرزويش برسد. خدا را شكر در امتحان الهي سربلند شدم و فرزندم مدافع ناموس حسين بن علي (ع) شد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۲ دی ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]