تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 2 فروردین 1404    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):توكّل كردن (به خدا) بعد از به كار بردن عقل، خود موعظه است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1867176759




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

اولین نشانه «ام اس» چیست؟


واضح آرشیو وب فارسی:شفا آنلاین: شفا آنلاین>سلامت>انگار یک چیزی داخل چشمم رفته، بیرون نمی آید؛ هرچقدر پلک می زنم فایده ندارد. چند ثانیه پلک هایم را روی هم فشار می دهم و بازشان می کنم، اما بی فایده است.به گزارش شفا آنلاین ، کمی سرم تیر می کشد. وسط زنگ که می دانم احتمالا کسی به درس گوش نمی دهد، به هم کلاسی ام می گویم نگاهی به داخل چشمم بکند، اما او هم چیزی پیدا نمی کند. گاهی این اتفاق می افتد؛ فکر می کنم چیزی داخل یکی از چشم هایم است. البته بیشتر صبح ها با این مشکل مواجهم. همان خواب آلودگی صبح انگار ادامه پیدا می کند و گاهی به سر درد تبدیل می شود؛ امروز هم از همان روزهاست. مادرم می گوید حتما به دلیل کتاب خواندن زیادی است. چند باری هم با چای تازه دم چشم هایم را شست. از وقتی دو سال پیش رفتیم پیش چشم پزشک و او گفت چشم هایم هیچ مشکلی ندارند، همین وضع بوده است. تا این مسئله را مطرح می کنم همه با خنده حرف دکتر را تکرار می کنند: «هوس عینک کرده، یک فریم برایش بخرید تا این طوری ثابت شود که بچه درس خوان است»، اما این بار، باید برویم دکتر. امتحان های سری اول دارد شروع می شود، باید فکری برای چشم هایم بکنم. اگر قرار باشد مثل این چند روز اذیت شوم، دور اول درس ها تا پایان ماه تمام نمی شود و برای آزمون جامع مدرسه آماده نیستم. بچه هایی که پارسال رتبه شان دو رقمی شد، می گفتند تا پایان همین ماه، درس ها را دوره کرده بودند. من خیلی عقبم و از استرس نمی دانم چه کار کنم؛ باید همین فردا برویم دکتر. صورت مادرم خیس می شود. دکتر با خنده می گوید: « بذار من اول روضه رو بخونم بعد اشک بریز». سه بار قطره داخل چشم هایم ریخت و بعد از هر ١٥ دقیقه با چراغ قوه داخل چشم هایم را نگاه کرد؛ باورم نمی شود، این بار هم دکتر چراغ ها را کامل خاموش کرد، عینکی را روی بینی ام گذاشت و پرده ها را کشید. دلم عینک می خواست، اما نه اینکه شماره اش هفت یا هشت باشد. صدای دکتر فکر را از سرم می پراند: «خب! به کدام سمت است؟...» نفس راحتی می کشم. خدا را شکر، چشم چپم هیچ مشکلی ندارد. حتی خط یکی مانده به آخر را هم دیدم. صدای قدم های دکتر می آید، صفحه مشکی روی عینک را عوض می کند. دوباره شروع می کند؛ خط اول، خط دوم، خط سوم، هیچ کدام از خط ها را نمی بینم. صدای قلبم را می شنوم، نفسم می ایستد و ترس تک تک سلول هایم را می گیرد. عینک را برمی دارد، چراغ را روشن می کند و با آرامش برای من و مامان روی ورق شروع می کند به توضیح دادن؛ می گوید احتمالا از استرس زیاد، عصب مرکزی چشم راستم ملتهب شده و به دلیل این التهاب تصویر روی شبکیه نمی افتد و برای همین وقتی به چیزی نگاه می کنم، مستقیم را خوب نمی بینم، اما از اطراف می توانم نور را تشخیص بدهم و ببینم. می گوید مشکلی برای اعصاب دیگر وجود ندارد، اما چون درمانگاه، دولتی است و دستگاه معاینه ندارد، نمی تواند با اطمینان حرف بزند. از سردردهایم هم می گویم؛ می گوید اگر به نشانی ای که داده رفتم و احتمال اول رد شد، باید حتما پیش یک دکتر مغز و اعصاب بروم و در هر دو صورت «ام آرآی» هم بدهم. به مامان تأکید می کند همین فردا صبح باید پیش یک دکتر دیگر بروم. «اما فردا مدرسه دارم»، دکتر لبخندی می زند و گواهی مرخصی را به دستم می دهد. روی تخت دراز می کشم، صدای مامان می آید که توضیحات دکتر را به بابا می گوید. در صدای هر دو وحشت موج می زند. حرف از نشانه های «ام اس»، تومور یا هر مشکل مغزی دیگری است. در هر حال، من امشب برای اولین بار بعد از چند ماه وحشت از کنکور، بدون نگاه کردن به کتاب هایم با کمی ترس و خوشحالی از مدرسه نرفتن به خواب می روم. از این طبقه به آن طبقه، از این دستگاه به آن دستگاه؛ سومین دکتر هم من را می بیند. بدون نوبت از این اتاق به آن اتاق می رویم. انگار دکترها خودشان علاقه دارند حدس هایشان را با هم به اشتراک بگذارند و من اصلا این وسط مهم نیستم، بلکه دلشان می خواهد بدانند نتیجه های روی برگه ها را چه کسی بهتر می فهمد. به خانمی که تست کوررنگی می گیرد می گویم همه را برای امتحان حفظ کرده ام و این آزمایش برای من مناسب نیست، اما اصرار می کند که به حافظه ام توجه نکنم و هر چیزی که می بینم بگویم. می ترسم بین حافظه و واقعیت اختلافی ببینم. همه را درست می گویم، اما خودم می دانم که تنها به حافظه ام اعتماد کرده ام. دلم نمی خواهد بگویند کوررنگی دارد. رعایت نوبت، اساسا معنا ندارد. برادرم با راضی کردن منشی، اجازه ورود به اتاق دکتر چهارم را هم می گیرد. همه آزمایش ها روی میزش گذاشته می شود. ترسیده ام، به خودم نمی توانم دروغ بگویم. نشانی و نام دکتر دیگری را به برادرم می دهد که در درمانگاه نیست. از او می پرسم: «دکتر! چشمم خوب می شود؟» و پاسخ می دهد: «شاید هیچ وقت بینایی ات کامل برنگردد!» مامانم هم رسید. کل آزمایش های صبح و ویزیت دکترها پنج ساعت طول کشید، اما تا الان سه ساعت است که اینجا منتظر یک ویزیت نشسته ایم. مامان دعا می خواند. برادرم رفته چیزی برای خوردن بگیرد. صدای این خانم منشی هم توی سرم می پیچد. خیلی شلوغ است. تا به حال این همه تنوع آدم ها را یک جا ندیده بودم؛ از نوزاد و کهن سال گرفته تا خانم های محجبه و آدم های راحت، از ظاهر پولدار تا افراد شهرستانی و فقیر. خیلی شلوغ است. بیشتر جمعیتی که مریض به نظر می رسند، دخترهای جوان ٢٠، ٢٥ ساله اند. بالاخره بعد از سه ساعت و نیم انتظار، وارد مطب می شویم. دکتر مؤدب و خندانی روبه رویم ایستاده است، چشم هایم را معاینه می کند. از برادرم می خواهد به دلیل زیادی مریض ها، فردا برای ساعت ٧:٣٠ دوباره من را به مطب بیاورد تا آزمایش دیگری را انجام دهد. صدایم درمی آید: «فردا امتحان دارم.» به مادرم می گوید همراه خودمان برای چند روز بستری در بیمارستان وسیله لازم را بیاوریم. کسی انگار صدای من را نشنید. مادرم می پرسد: «خوب میشه دکتر؟!» و پاسخ می شنود: «مگه دست خودشه؟ خوبش می کنیم.» جمله ای که هنوز بعد از ١٦ سال، وقتی از دکتر و بیماری می گویم، مادرم با لبخندی روی لب هایش آن را یادآوری و تکرار می کند. بله! من ١٦ سال است با «ام اس» زندگی می کنم و در این سال ها پستی ها و بلندی هایی را نه تنها از «ام اس» بلکه از جریان بیماری های خاص دیده ام و شنیده ام که با به اشتراک گذاشتن آنها، دانش و بینشمان درباره این بیماری ها افزایش پیدا می کند.شرق


شنبه ، ۱۲دی۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شفا آنلاین]
[مشاهده در: www.shafaonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن