تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):برترین اعمال دوست داشتن در راه خدا و دشمنی در راه اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828668118




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادی از روزهای حماسه از اجرای نمایش ظلم کدخدا در جبهه تا شوخی نفسگیر با کلاشینکف


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از روزهای حماسه
از اجرای نمایش ظلم کدخدا در جبهه تا شوخی نفسگیر با کلاشینکف
در هفت‌تپه در جمع 2000 رزمنده نمایش ظلم کدخدا را بازی کردیم، من نقش منفی کدخدا را به‌ عهده داشتم، وقتی صدای نی بلند شده بود، کمتر رزمنده‌ای بود که با این آهنگ محزون مازندرانی گریه نکرده باشد.

خبرگزاری فارس: از اجرای نمایش ظلم کدخدا در جبهه تا شوخی نفسگیر با کلاشینکف



به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، پای صحبت‎های رزمندگان و خانواده‎های شهدا که می‌نشینی، خاطرات تلخ و شیرینی را بیان می‌کنند که می‎توان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، می‌توانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند. در مکتب سرخ شهادت قلم سلاح است و جبهه کلاس درس و حسین(ع) آموزگار شهادت و آنانی که در مدرسه عشق غیبت ندارند، درک می‌کنند که در آنجا همه قلم‌ها، جز قلم عشق از کار می‌افتد، شهیدان معلمانی هستند که توانسته‌اند با ایثار و حماسه‌آفرینی خود به ما درس انسان بودن و انسان زیستن بدهند و با عمل‌شان به ما نشان دادند که باید روح زنگارگرفته‌مان را که در هیاهوی پرزرق و برق دنیا غرق شده است، صیقل دهیم، شهدا اگرچه به ظاهر در دوردست‌ها هستند، اما یاد و نام‌شان برای همیشه تاریخ بر سرلوحه قلب‌مان جاویدان می‌ماند. خبرگزاری فارس در استان مازندران به‌ عنوان یکی از رسانه‌های ارزشی و متعهد به آرمان‌های انقلاب اسلامی‌ در سلسله گزارش‌هایی در حوزه دفاع مقدس و به‌ویژه تاریخ شفاهی جنگ احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبت‌ها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و آنها را بدون کم و کاست در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان می‌گذرد. * اجرای نمایش ظلم کدخدا در جبهه محمد جونیان‏ می‌گوید: اواخر جنگ از طرف سپاه منطقه سه گیلان و مازندران به ما مأموریت داده شد برای اجرای نمایش در بین رزمندگان به جبهه برویم. گروه ما 21 نفره بود و آقای عبدالحسین مختاباد هم جزو آن گروه بود، ما را به سقز بردند و ما نمایشنامه‌ای را اجرا کردیم که توسط علی‌اکبر بهارتهرانی نوشته شده بود.

مضمون نمایش برمی‌گشت به اسیری که در بند عراقی‌ها به شهادت می‌رسید، بعدها به مأموریت جنوب هم رفتیم و در آنجا نیز نمایش اجرا کردیم. در هفت‌تپه در جمع 2 هزار رزمنده نمایش ظلم کدخدا را بازی کردیم، من نقش منفی کدخدا را به‌عهده داشتم، وقتی صدای نی بلند شده بود، کمتر رزمنده‌ای بود که با این آهنگ محزون مازندرانی گریه نکرده باشد. خودم شاهد چشمان اشک‌آلود رزمندگان بودم و این برایم جالب بود که رزمندگان ما با قلبی سرشار از نفرت ظلم و ستم در جنگ حضور دارند، فرمانده وقت لشکر ویژه 25 کربلا ـ سردار مرتضی قربانی ـ از ما خواسته بود برای اجرای نمایش به شط علی برویم، شط علی خط مقدم بود و ما خواسته‌اش را انجام دادیم و برای اجرای نمایش به آنجا رفتیم.‏ حضور هنرمندان در جنگ باعث تقویت روحیه می‌شد، البته فقط این ما نبودیم که به‌عنوان هنرمند در جبهه حضور می‌یافتیم، هنرمندان عکاس، خطاط، نقاش، فیلمبرداران و ... نیز در جبهه حضور خوب و مفیدی داشتند، به‌طوری که در خط مقدم و حتی کمین‌ها اثر هنری آنها جلوه‌گری می‌کرد. * بی‌احتیاطی نزدیک بود کار دستم بدهد!‏ نادر عالیشاهی می‌گوید: به‌نظرم خاطره از جنگ، همش نباید درباره شهید و شهادت باشد، بعضی از اتفاق‌ها هست که در آن درس و عبرت است که باید این‌ها را هم بگوییم تا عبرتی شود برای بازماندگان و آیندگان؛ خاطره‌ای که می‌خواهم برای‌تان تعریف کنم برمی‌گردد به عملیات کربلای پنج. آن‌وقت من 19 سالم بود، یک روز خشاب اسلحه را درآوردم و به شوخی لوله اسلحه را به‌ سمت دوستم نشانه رفتم و به او گفتم: «می‌خواهم تو را بکشم.»  

به خیال اینکه اسلحه خشاب ندارد و خالی از فشنگ است، دست روی ماشه اسلحه بردم، یک‌هو صدای شلیک گلوله نفس را در سینه‌ام حبس کرد، از ترس خشکم زده بود، نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است، دوستم هم همین طور، هر دوتای‌مان لحظاتی را در سکوت به‌ سر بردیم، گلوله درست از کنار گوش او رد شده و به سنگر اصابت کرده بود، از آن روز به بعد حتی اسلحه خالی را هم به سمت کسی نمی‌گیرم و این اتفاق را سرلوحه رفتارم قرار دادم. * گریه برای حضور در جنگ! سیاوش معتمدزاده می‌گوید: سال 59 که جنگ شروع شده بود من تازه به خدمت سربازی رفته بودم، تیمساری بود به نام نیک‌نژاد که اولین‌بار او خبر شروع جنگ را به ما داد، آمده بود به پادگان و درجه سربازان و درجه‌داران داوطلب حضور در جنگ را اعلام کرد. یک درجه‌دار حدوداً 55 ساله که فامیلی‌اش سبزواری بود، اولین نفری بود که اعلام آمادگی کرد، تا آن‌وقت هنوز ما جنگ را شوخی گرفته بودیم و می‌خندیدیم، اما وقتی تیمسار با رفتن او موافقت نکرد و او شروع به گریه کرد، من تازه فهمیدم که این چیزی که ما آن را به شوخی گرفتیم برای حضور در آن افرادی هستند که حاضرند به دست و پا بیفتی و یا مثل این درجه‌دار به گریه و زاری متوسل شوند.

تیمسار نیک‌نژاد رو کرد به سبزواری و گفت: «برای سن شما خوب نیست به منطقه بروید.» درجه‌دار سبزواری با گریه گفت: «من می‌خواهم بروم چاله و چوله‌های آنجا را پر کنم، اینکه از دستم برمی‌آید.» با این حرف درجه‌دار همه خندیدند و تیمسار گفت: «مگر آنجا چاله و چوله دارد که شما می‌خواهید بروید آن را پر کنید؟ آنجا آسفالت هست.» در جواب گفت: «همه‌ جا آسفالت نیست، بیابان هم هست، می‌روم داخل چاله و چوله‌های بیابان می‌خوابم تا بقیه رزمندگان از روی من عبور کنند.» وقتی این را گفت، دلم برایش سوخت، رفتم جلو و گفتم: «آقای استوار! شما خیال‌تان جمع باشد، من می‌روم جای شما را پر می‌کنم.» او همانطور که گریه می‌کرد، در جوابم گفت: «این حرفی که به من زدید، برایم گران تمام شد، مگر من چلاق هستم که شما جای من بروید، هر کسی برای حفظ این مملکت وظیفه‌ای به گردنش هست، وظیفه من برای من هست و وظیفه و تکلیف تو برای تو.» تیمسار لبخندی زد و گفت: «حالا که هردوی‌تان احساس دین و وظیفه می‌کنید من حرفی ندارم، هر دوی‌تان را به جبهه اعزام می‌کنم.» این طور شد که شروع خدمت سربازی من با حضور در خرمشهر رقم خورد. انتهای پیام/86029/ذ40

http://fna.ir/DHT793





94/10/11 - 11:07





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن