واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: ازدواج ميكنم تا زودتر شهيد شوم!
«ازدواج» واژهاي است كه براي هر كدام از ما در هر مقطع سني و شرايطي، معاني بسياري دارد.
نویسنده : عليرضا محمدي
آغاز زندگي مشترك، تعهدي كه پيرامون آن است، آمال، آرزوها، خاطرات و... همه و همه احساساتي هستند كه با شنيدن واژه ازدواج در وجود هر انساني ايجاد ميشوند. اما تا به حال فكر كردهايم كه نظر يك شهيد در خصوص ازدواج چه ميتوانست باشد. شهيدي مثل حبيبالله صفري كه وقتي مادرش به او گفت تازهداماد چرا به جبهه ميروي؟ پاسخ داد: «من زن گرفتم كه گناهانم كمتر شود و زودتر به شهادت برسم!» متن زير گفتوگو با جمشيد مرادي از دوستان شهيد حبيبالله صفري است كه به نقل از مادر و خانواده شهيد، خاطرات بخشي از زندگي و ازدواجش را بيان ميسازد. مثل هر جواني آرزو داشت حبيبالله متولد اسفند ماه 1333 در كرهرود بود و تقريباً 29 سال بعد در 17 مهرماه 1362 حين عمليات والفجر4 به شهادت رسيد. او از جوانان انقلابي منطقه بود و بعد از پيروزي انقلاب و شروع جنگ نيز بيشتر حواسش را معطوف انقلاب و شركت در جبههها كرده بود. به همين خاطر به نسبت جوانان آن زمان ديرتر به فكر ازدواج و تشكيل خانواده افتاد. اگر بخواهيم كمي دقيقتر به فعاليتهاي انقلابي شهيد بپردازيم، ايشان در هنگام اوج تظاهرات انقلابي مردم ايران، دوران خدمت سربازياش را انجام ميداد. شهيد صفري سرباز نيروي هوايي بود، بنابراين وقتي قضيه حمله گارديها به بچههاي همافر پيش آمد، حبيبالله از جمله افرادي بود كه در اسلحهخانهها را روي مردم باز كردند. مادر شهيد تعريف ميكند كه يكبارحبيبالله اسلحه ژ. 3اي را با خود به خانه ميبرد و در آن شرايط كه جواني 24 ساله بوده، به شوخي به مادر ميگويد يا برايم زن بگير يا با همين اسلحه تو را ميزنم! مادر هم ميگويد: «تو اراده ازدواج بكن، خودم برايت زن ميگيرم. اينكه چيز مهمي نيست.» قصدم از بيان خاطره اشاره به اين موضوع است كه حبيبالله نيز مثل هر جوان ديگري آرزوهايي براي خودش داشت. آرزوهايي كه به شكل يك شوخي بروز مييافت. اما جوانان آن دوران تنها دغدغه خودشان را نداشتند. انقلاب تازه پيروز شده بود و آنها بايد براي اعتلاي اين شجره طيبه نورس، سخت تلاش ميكردند. بنابراين حبيب هم فكر و ذكرش معطوف مسائل انقلاب شد و بعد از شروع جنگ، بيشتر هوش و حواسش معطوف جبههها بود. حنظله خميني شهيد حبيبالله صفري بارها به جبهه ميرود و پدر و مادرش مثل خيلي از والدين ديگر در هول و ولاي از دست دادن فرزندشان به سر ميبردند. اما تعهد حبيب به دفاع از كشورش باعث ميشد خيلي مانعش نشوند و به دنبال فرصتي بگردند تا حبيب را پاگير كنند. يك بار كه حبيبالله از جبهه برميگردد، پدرش سريع دست به كار ميشود تا براي او زن بگيرد تا به قول خودش با اين كار «سرش گرم بشود و به جبهه نرود.» اما روح بيقرار شهيد آن قدر بزرگ بود كه هيچ قيد و بندي مانعش نشود. مادر شهيد در همين خصوص هم خاطره جالبي دارد كه آن را اين طور تعريف ميكند: زماني كه براي حبيبالله زن گرفتيم 27 ساله بود. پنج روز بعد از ازدواجش ديدم دارد با خواهرش پچپچ ميكند. پرسيدم چه به هم ميگوييد؟ گفت مامان كاري نداشته باش. اصرار كردم و فهميدم كه ميخواهد باز به جبهه برگردد. گفتم تو تازه ازدواج كردهاي چرا ميخواهي به جبهه بروي؟ گفت: «مادرجان! حضرت حنظله هم تازه داماد بود كه به جهاد رفت. من كه از او بالاتر نيستم.» اين را گفت و راهي شد. چند روز بعد توي فاميل پيچيد كه حبيبالله زن نميخواسته و اگر واقعاً قصدش تشكيل خانواده بود، چرا پنج روز بعد از ازدواج به جبهه رفته است؟ همين را توي يك نامه برايش نوشتيم. جواب داد به آنها بگو كه حنظله هم تازهداماد بود كه رفت و شهيد شد. به اين ترتيب شهيد صفري با وجود تشكيل خانواده باز عزم جبهه ميكند. همه ما براي ازدواج و تشكيل خانواده آرزوها در سر داريم. شهيد صفري هم حتماً همين طور بوده و حتي در نامهاي كه براي همسرش مينويسد، شرح ميدهد كه علت جبههرفتنهايش براي چيست و ميگويد كه وجود همسرش براي او مهم است. اما در آن مقطع زماني حبيب به عنوان يك جوان خودش را مكلف به حضور در جبهه ميدانست. براي دريافتن انگيزههاي كسي مثل حبيبالله بهتر است نگاهي به يكي از نامههاي او به همسرش داشته باشيم: «همسرم خودت را براي تحمل رنج و از دست دادن من آماده كن... هر وقت به ياد من فرورفتي و غم و اندوه تو را فراگرفت خدا را ياد كن و به شكرش بشتاب كه هر كسي چون تو سرنوشتي چون سرنوشت زينب را پيدا نميكند. تو اكنون بايد چون زينب رفتار كني و از او درس بگيري. خودت را با او مقايسه كن. تو شوهر ناقابلي مانند مرا از دست دادي ولي زينب برادري چون حسين (ع)و يارانش را كه مظهر تقوا و انسانيت بودند از دست داد... و مبادا كه دهان به شكايت بازكني و از اجر عظيمي كه خدا براي تو قرار داده محروم شوي و بدان كه خداوند مقام و منزلتي خاص را براي تو قرار داده. اميدوارم كه بتواني در امتحاني كه خدا برايت در نظر گرفته قبول شوي پس هرگز عروس سياهپوش منزل ما نشو و خودت را براي زندگي جديد آماده كن... از تو خيلي ممنون هستم زيرا كه در اين مدت همسر خوبي براي من بودي. از تو تقاضا ميكنم مرا حلال كني. خدا يار و ياور تو باد. والسلام.» با چنين ديدي است كه وقتي خانواده شهيد صفري به او اصرار ميكنند كه چون تازه داماد است به جبهه نرود، او حرفي را ميزند كه خبر از تفاوت عالم يك شهيد با دنياي مادي خيلي از ماها ميدهد. شهيد صفري رو به خانواده ميگويد: «من زن گرفتم گناهانم كمتر شود تا زودتر به شهادت برسم.» و سرانجام شهادت نهايتاً حبيبالله صفري، اين رزمنده گردان علي بن ابيطالب(ع) تيپ روحالله در هفدهم مهرماه 1362 در عمليات والفجر4 به آنچه لياقتش را داشت رسيد و شهيد شد. او در بخشي از وصيتنامهاش مينويسد: تمام دوستان و آشنايان تقاضا ميكنم كه در سوگ من ننشينند زيرا كه اگر شهيد شده باشم جاي من از همه شما بهتر است پس لباس سياه و گريه شما فقط باعث خوشحالي منافقين خواهد بود. از شما ميخواهم كه وحدت خود را با ملت عزيز حزبالله حفظ كنيد و امام و روحانيت را از ياد نبريد و هميشه پشتيباني خود را از ولايت فقيه اعلام كنيد و خود را از صحنه دور كنيد و منافقين را لحظهاي به حال خود نگذاريد. اميدوارم كه هر حركت آنها را در نطفه خفه كنيد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۹ دی ۱۳۹۴ - ۲۱:۲۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]