واضح آرشیو وب فارسی:حج: براى دسترسى به متن و سند یک روایت، تمام شانزده جلد کتاب تاریخ بغداد را از ابتدا تا آخر آن مطالعه کردم!!.به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حج به نقل از حوزه ، بخش دیگری از خاطرات تبلیغی حجت الاسلام والمسلمین قرائتی با موضوعات مختلف را ارائه می دهد. * این چمن ها با پول مردم درست شده! شهید حاج آقا مصطفى خمینى (ره) مى گفتند: در خدمت حضرت امام (ره) در شهر همدان قدم مى زدیم، به پارکى رسیدیم که چمن بود. حضرت امام (ره) مسافت بسیار طولانى را طى کرد تا پایش را روى چمن نگذارد و فرمود: ما رژیم طاغوت را قبول نداریم، ولى این چمن ها با پول مردم درست شده و من پا روى آن نمى گذارم. * عدم احترام به نماینده صدام! زمانى که حضرت امام در نجف بودند، در جلسه اى که همه علما حضور داشتند، نماینده صدام وارد شد؛ البته در آن زمان کسى نمى دانست که صدام چه جرثومه اى است. عدّه اى جلو پاى نماینده صدام بلند شدند، امّا امام (ره) بلند نشد!!. * همسایه های مسیحی و جذب آنان توسط امام (ره) ایامى که امام خمینى (ره) در نوفل لوشاتو فرانسه بودند، با تولّد حضرت مسیح علیه السلام مقارن شد، امام (ره) فرمود: هدایا و آجیل و شیرینى هایى که دوستان براى ما آورده اند همه را بسته بندى کنید و به همسایه ها هدیه دهید. امام (ره) با این ابتکارش آن چنان دل هاى همسایه هاى مسیحى را جذب کرد که شبى که نوفل لوشاتو را ترک مى کرد، با بدرقه پرشکوه و بسیار عاطفى آنان روبرو گشت. * تنبیه کردن با سکوت شهید هاشمى نژاد مى گفت: زمان طاغوت براى سخنرانى بر فراز منبر رفتم، در بین جمعیّت یک نفر ساواکى گفت: براى سلامتى شاهنشاه صلوات ختم کنید. با توجّه به حساسیت رژیم نسبت به من و این که دستگاه ضبط صوت، صداى مرا ضبط مى کرد، مانده بودیم چه کنیم؟ و چگونه با این منکر بزرگ برخورد کنیم. روى منبر نشستم و مدّتى با قیافه عبوس و معنادار به شخص ساواکى خیره شدم. با این کار، مردم متوجّه او شدند و او خجالت زده و شرمنده شد و بعد شروع به سخنرانى نمودم. مطلبى از من ضبط نشد، امّا تنبیه صورت گرفت. * سکوت شما ما را سوزاند! کاش شعار می دادید! در زمان ستم شاهى پهلوى در ماه محرم، هیئت عزادارى در اهواز به راه افتاد، آنان بدون این که نوحه اى بر زبان داشته باشند با سکوت محض حرکت مى کردند. ساواک آن ها را دستگیر کرد. گفتند: ما که جرم و گناهى انجام نداده ایم و حرفى نزده ایم!. ماموران گفتند: سکوت شما بدتر بود، اگر شعار مى دادید از این سکوت بهتر بود، ما از سکوت شما سوختیم. * بی مطالعه حرف زدن، ظلم به افکار مردم است عالمى فرزانه در مجلسى نشسته بود. بدون هماهنگى با وی، گروهى گفتند: صلوات بفرستید تا آقا منبر تشریف ببرند. آقا گفت: من مطالعه نکرده ام و آمادگى ندارم. گفتند: هر کس مى خواهد آقا صحبت کند صلوات بلندتر ختم کند. آقا گفت: من مطالعه ندارم. بالاخره با صلوات سوّم به زور وی را بالاى منبر فرستادند. این عالم هم گفت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم» حالا که با زورِ صلوات مرا بالاى منبر فرستادید، پس خوب گوش کنید تا مطلبى برایتان بگویم. بى مطالعه حرف زدن، ظلم به افکار مردم است. والسلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته. سپس از منبر پایین آمد. * عیادت از بیمارانی که عیادت کننده ندارند! مردى مزرعه اى را وقف کرد و گفت: درآمد این مزرعه را هدیه بخرید و روزهاى جمعه به بیمارستان بروید و از بیمارانى که عیادت کننده ندارند، عیادت کنید. * سبک امام (ره) در مبارزه با طاغوت در بحبوحه انقلاب، شاه به ارتش خود دستور تیراندازى داد و در برابر او امام (ره) به مردم گفتند: به برادران ارتشى گُل بدهید. یک مرتبه تحوّلى بزرگ در درون ارتش ایجاد شد؛ سرباز مى خواست تیراندازى کند، ولى گل دریافت مى کرد. این امر باعث پیوستن بسیارى از نیروهاى ارتشى به جمع مردم شد. * درس اخلاق امام (ره) برای شهید رجایی پس از اینکه مرحوم شهید رجائى با رأى ملّت به ریاست جمهورى انتخاب شد، خدمت حضرت امام (ره) رسید. امام (ره) به وی فرمود: شما رئیس جمهور ایران شدى، ولى باید بدانى که ایران گوشه اى از آسیاست، آسیا گوشه اى از زمین، کره زمین گوشه اى از منظومه شمسى، منظومه شمسى گوشه اى از کهکشان و کهکشان گوشه اى از ... . یعنى ریاست تو را فریب ندهد و مغرور نکند. * خداوند باب جهاد را برای دوستانِ برگزیدۀ خود می گشاید یکى از شاگردان شهید مطهرى براى من تعریف مى کرد؛ حدود بیست سال قبل از انقلاب، شهید مطهرى نهج البلاغه تدریس مى کرد؛ روزى رسید به خطبه 27 که با این فراز شروع مى شود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ» (1) جهاد درى از درهاى بهشت است که خداوند به روى دوستانِ برگزیده خود گشوده است. استاد وقتى به این جمله رسید، کتاب را کنار گذاشت و گفت: من یک دعا مى کنم شما آمین بگوئید، گفت: خدایا! به من توفیق بده تا در راه تو به شهادت برسم. * نماز شبی که شهید مطهری خواند! مرحوم شهید مطهرى مى گفتند: شبى مهمان یکى از اساتیدم بودم. شب که به نیمه رسید براى نماز شب برخاست. در نماز سوره فجر را خواند، همین که به این آیه رسید که «وَ جی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى» (2) و در آن روز جهنم را حاضر مى کنند؛ (آرى) در آن روز انسان متذکّر مى شود؛ امّا این تذکّر چه سودى براى او دارد؟. دیدم استادم مثل بید مى لرزد و شانه هایش تکان مى خورد و گریه مى کند. * پدرت را پشت سر انداخته ای؟ در ایام عید یکى از وزرا براى عید دیدنى و زیارت امام (ره)، به همراه پدرش خدمت ایشان رسیدند. امام (ره) پرسید: این پیرمردى که پشت سر شماست، کیست؟. گفت: ایشان پدرم هستند. امام بسیار ناراحت شد و در حالى که آثار ناراحتى در چهره امام (ره) نمایان شده بود، فرمود: پدرت را پشت سر انداخته اى؟ درست است که وزیر هستى، امّا هر چه باشى فرزند اویى. * دعاى پدر این کونه مستجاب می شود؟ نیمه شبى پدر علامه مجلسى (ره) براى دعا و مناجات آماده شده بود، حال خاصى به او دست مى دهد، اشک در چشمانش حلقه زده فکر مى کند که چه دعایى بکند، یک مرتبه صداى گریه نوزاد در گهواره افکارش را متوجّه بچه مى کند و مى گوید: خدایا! این بچه را مروّج دین قرار بده. دعاى پدر مستجاب مى شود و این طفل علامه مجلسى مى شود که حدود 200 کتاب تألیف مى کند. * تواضع در برابر والدین آیة اللهى را سراغ دارم که دست پدرش را مى بوسید، همچنین در حالات شهید آیةاللَّه صدر شنیده ام که ایشان مرتّب دست مادرش را مى بوسید. * فردا دیر است، بگوئید اکنون بیاورند تا آن را مطالعه کنم! یکى از علما و نویسندگان معاصر تعریف مى کرد: در نجف خدمت آیت اللَّه شیخ آقا بزرگ تهرانى رسیدم؛ در حالى که از پیرى کمرش خمیده بود و دائماً در حال نوشتن بود، به ایشان عرض کردم کتابى در حالات حضرت عبدالعظیم نوشته ام، ولى اکنون همراهم نیست، فردا تقدیم شما مى کنم. ایشان که به سختى حرف مى زد گفتند: فردا دیر است، بگوئید اکنون بیاورند تا آن را مطالعه کنم!. * مطالعۀ شانزده جلد کتاب برای یافتن یک روایت! آیت اللَّه صافى مى گفتند: براى دسترسى به متن و سند یک روایت، تمام شانزده جلد کتاب تاریخ بغداد را از ابتدا تا آخر آن مطالعه کردم!!. * این فتوای شما با قوانین دیپلماسی و موازین بین المللی سازگار نیست! پس از صدور فرمان قتل سلمان رشدى، مسئولان سیاست خارجى کشور خدمت حضرت امام (ره) رسیده عرض کردند: آقا! این فتواى شما با قوانین دیپلماسى و موازین بین المللى سازگار نیست. امام (ره) فرمود: به درَک، آبروى رسول اللَّه (ص) رفت، هر چه مى خواهد به هم بخورد. اى کاش خودم جوان بودم، مى رفتم او را مى کُشتم!. * جمله ای که آیت الله حجت کوه کمره ای را به گریه انداخت! پیرزنى در قم با نخ ریسىِ خود، خمس و سهم امامش را نزد آیت اللَّه حجّت مى آورد؛ وقتى مى خواست از اتاق بیرون رود، عقب عقب مى رفت و خیره خیره به آقا نگاه مى کرد. آقا دلیلش را پرسید؟. پیرزن گفت: مى خواهم خوب قیافه شما را در خاطرم نگهدارم و روز قیامت شما را تحویل خدا بدهم و بگویم: خدایا! من جان کندم و خمس و سهم امامم را به این آقا دادم تا از دینم حفاظت کند، حال اگر او در این راه کم گذاشته او را مؤاخذه کن. مرحوم آیت اللَّه حجّت خمس را زمین گذاشت و زار زار گریه کرد. * به جدم قسم! به درد صد سال پیش هم نمی خورم! شور و شوق انقلابى، همه شهرها را فراگرفته بود. جوانان انقلابى جهرم نیز انتظار داشتند حضرت آیت اللَّه حق شناس- یکى از علماى وارسته دیار فارس واز عاشقان امام خمینى (ره) با حرارت بیشتر وارد صحنه شود؛ وی هم مى گفت: باید از طرف امام (ره) دستور برسد تا ما نیز حرکت کنیم. جوانان انقلابى گفتند: باید حالِ این پیرمرد را بگیریم. به درِ خانه او رفتند و گفتند: شما آخوند انقلابى نیستى!؛ شما آخوند عصر ناصرالدین شاه هستى، شما به درد صد سال پیش مى خورى. وی در جواب آنان با خوشرویى گفتند: به جدّم قسم! به درد صد سال پیش هم نمى خورم، حالا بیائید داخل منزل تا با هم یک چایى بخوریم. جوان ها به هم نگاهى کرده و خود را خلع سلاح دیدند. پی نوشت ها: (1)-نهج البلاغۀ، ص: 69. (2)- فجر، 22.
چهارشنبه ، ۹دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حج]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]