واضح آرشیو وب فارسی:داهی: دیرتر آمدی چرا که «شهادت» ماموریت آخر تو نبود تو ماموریت داشتی برای خدایی شدن خیلی ها، تو ماموریت داشتی برای اثرگذاری بر قلب های آماده جوانان این دانشگاه، تو ماموریت داشتی نگذاری شهدای گمنام را بدنام کنند.داهی: سلام بر جان های اهدا شده در لحظه قیام، سلام بر بدن های عریان و جسم های بی سر، سلام بر اِربا ارباهای عزیزدل مادر و آرام جان پدر وَ سلام بر تو سید و سالار شهیدان عالم و فرزندان شهیدت... هنگامه وصل تو چه دیر سر رسید؛ کسی چه می داند که علی، حسن، علی اصغر و محمدت سال های بی پدری را چگونه در حسرت خاک مزاری که دست کم غروب پنج شنبه ها بر آن آرام بگیرند گذراندند؛ خدا می داند که همسرت چگونه جلوی چهار پسر رشیدت لب می گزید تا اشک نریزد و یا پسران برای آرام دل مادرشان درد دل های پدر و فرزندی شان را پیش چه کسی و یا اصلا بر سر کدامین چاه بازگو کردند. نشانه ها می گویند قراری با مادر سادات داشتی که ۲۷ سال اثر می گذاشتی اما نام و نشانی از تو جایی نبود. اگر پیشتر می آمدی دانشگاه گلستان مزین به چه می شد؟ تکلیف آن عاشقانی که بیش از دو سال در این دانشگاه تو را واسطه خود و خدا قرار می دادند چه می شد؟ بله! اگر زودتر می آمدی این دانشگاه نام و نشان از توی بی نشان نمی گرفت. عده ای به طعنه می گفتند از کجا معلوم شهدای گمنامی که می آورند ایرانی باشند! اگر تو پیشتر می آمدی و یا از همان ابتدا با نام و نشان می آمدی چه جوابی به این بهانه های بنی اسرائیلی باید داده می شد؟ دیرتر آمدی چرا که «شهادت» ماموریت آخر تو نبود، تو ماموریت داشتی برای خدایی شدن خیلی ها، تو ماموریت داشتی برای اثرگذاری بر قلب های آماده جوانان این دانشگاه، تو ماموریت داشتی برای تسکین دل دردمند چندیدن خانواده مفقودالاثر، تو ماموریت داشتی نگذاری شهدای گمنام را بدنام کنند، و اکنون خدا اجر این خوش نقشی و خوشنامی تو را به خانواده چشم انتظارت داد و چه وصالی شیرینی که معجزه شهادتت را ممتد کرد.. 10 /07/IMG21402841.jpg" style="height: 312px; width: 500px;"> «شهید حسین خان احمدی»، شهید بزرگواری است که در شب شهادت بانو فاطمه زهرا (س) در سال ۹۲ به عنوان شهید گمنام وارد دانشگاه گلستان شد و امروز، پس از دو سال درخشش در نگین انگشتری این دانشگاه، احراز هویت شد. این شهید که با اصرار زیاد سهم این استان شده بود پس از تطبیق با بانک DNA خانواده های مفقودالاثر کشور احراز هویت شد، اتفاقی که نشان داد آمدن این بزرگوار به این استان آنچنان هم اتفاقی نبوده است. شهید حسین خان احمدی متولد اول فروردین سال ۳۲ در شهرستان آزادشهر استان گلستان است که اواخر اسفند سال ۶۶ عازم جبهه شده و در سن ۳۵ سالگی در منطقه فاو و در عملیات والفجر ۸، در تاریخ ۲۵ فروردین ۶۷ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. همسر شهید به اتفاق پسر ارشدش این شهید در سن ۱۹ سالگی با دختردایی خود ازدواج می کند که حاصل ازدواج آنان چهار پسر است که در هنگام شهادت ایشان ۱۰ ساله، ۱۳ ساله، هفت ساله و شش ماهه بودند؛ حسین خان احمدی با وجود تک پسر بودن و معافیت از خدمت سربازی، پس از شنیدن فرمان امام (قدس سره)، به عنوان تک تیرانداز بسیجی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و در ۲۸/۱/۶۸ بر اثر تک دشمن به خیل سربازان حسین بی علی (ع) پیوست. پدر و مادر شهید که اکنون در قید حیات نیستند همین دیروز بود که یادگاران این شهید به همراه همسر و دو خواهر و هفت نوه ایشان، در میان خیل عظیم دانشجویان، اساتید، مسئولان دانشگاهی و فرماندهان نظامی استان پس از ۲۷ سال چشم انتظاری بر سر مزار گمشده خویش آمدند و دل بیقرار خود را با خاک متبرک عزیز سفر کرده خویش التیام بخشیدند. خواهر ارشد این شهید می گفت که هر قدر به حسین گفتیم که به جبهه نرو رضایت نداد و گفت اسلام در خطر است و همه دارند می روند من هم باید بروم، ما هم که دیدم تصمیمش عوض نمی شود گفتیم برو و نگران فرزندانت نباش. صحنه دیدار این خانواده بر سر مزار شهیدشان طوری بود که انگار همین دیروز به شهادت رسیده باشد، از صدای دوستت دارم های بلند محمد،پسر کوچک شهید، که گویی ۲۷ سال راه گلویش را بسته بود تا خاک قبری که همسر شهید عاشقانه می بوسید حکایت از ۲۷ سال فراق عجیبی داشت که نشان می داد فقط یک معجزه می توانست این همه سال به بی قراری این دل ها، قرار ببخشد. خواهر ارشد شهید هم که تاب بی تابی برادرزاده رشیدش را نداشت مدام می گفت محمد جان گریه نکن که من زنده به شماها هستم و نمی توانم اشکتان را ببینم، درست شبیه دلداری های عمه سادات.. حجت الاسلام جلال، مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری دانشگاه گلستان نیز در این مراسم با بغض و اشک و آه، شمه هایی از کرامت این شهید را به تصویر کشید؛ جلال از دانشجوی دختر یکی از دانشگاه های تهران گفت که بدون اینکه بداند دانشگاه گلستانی و شهیدی وجود دارد خواب این شهید و یادمان آن را دید و پرسان پرسان به زیارت این بزرگوار آمد؛ و یا از خواب یکی از دانشجویان سادات دانشگاه که چندی پیشتر از احراز هویت شهید خواب دید که شهید از او می خواهد مزارش را آب و جارو کنند که مهمان دارد. دانشجویان بسیجی دانشگاه هم تا توانستند سنگ تمام گذاشتند، خیلی ها گریه می کردند و نگران بودند که مبادا خانواده شهید این مایه عزت و برکت دانشگاه را به زادگاهش انتقال بدهند اما فریادهای همسر شهید که می گفت «حسین جانم خانه جدیدت مبارک»، آنان را آرام کرد، کرامت این شهید انگار مسری بود و مدام خانواده اش می گفتند از دانشجویان دانشگاه که برای عزیز ما خواهری و برادری کردند ممنونیم، عده ای از دانشجویان نیز در کانال تلگرامی این شهید برای هم سرمشق گرفتند، سرمشق این شب های آنان این است: «شهدا زنده اند..» دانشجو
سه شنبه ، ۸دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: داهی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]