واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گذری بر احوالات طلبه شهید باقر عبادی
دردسرهای یک طلبه برای اعزام به جبهه
او میگفت باید بروم و به این دلیل او را از حوزه اخراج کردند، در مشهد به همراه لشکر 5 نصر خراسان چند مرتبه به جبهه اعزام شد تا این که در عملیات کربلای 10 در بانه به شهادت رسید.
به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، پای صحبتهای رزمندگان و خانوادههای شهدا که مینشینی، خاطرات تلخ و شیرینی را بیان میکنند که میتوان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، میتوانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند. در مکتب سرخ شهادت قلم سلاح است و جبهه کلاس درس و حسین(ع) آموزگار شهادت و کسانیکه که در مدرسه عشق غیبت ندارند، درک میکنند که در آنجا همه قلمها، جز قلم عشق از کار میافتد، شهیدان معلمانی هستند که توانستهاند با ایثار و حماسهآفرینی خود به ما درس انسان بودن و انسان زیستن بدهند و با عملشان به ما نشان دادند که باید روح زنگارگرفتهمان را که در هیاهوی پرزرق و برق دنیا غرق شده است، صیقل دهیم، شهدا اگرچه به ظاهر در دوردستها هستند، اما یاد و نامشان برای همیشه تاریخ بر سرلوحه قلبمان جاویدان میماند. خبرگزاری فارس در استان مازندران بهعنوان یکی از رسانههای ارزشی و متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی در سلسله گزارشهایی در حوزه دفاع مقدس و بهویژه تاریخ شفاهی جنگ احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و آنها را بدون کم و کاست در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان میگذرد. * عروج در ایستگاه کربلای 10 شهید باقر عبادی در خانوادهای مذهبی در روستای جامخانه شهرستان میاندورود، در روز هفتم اردیبهشت 1347، متولد شد. دوران تحصیل را در مدرسه ابتدایی دولتی گذراند، ذوق و استعداد خاصی در خطابه و سخنوری و درس و تحصیل داشت، بهطوری که نسبت به دوستان خود سرافرازتر و پیشگامتر بود. علاقه زیادی به هنر بازیگری داشت و در این زمینه زبانزد بود؛ پس از اتمام دوره ابتدایی بهدلیل اشتیاق خود و اصرار اطرافیان به حوزه علمیه ساری رفت و مشغول فراگیری علوم و معارف دینی شد. از همان ابتدای کار مهارت ویژهای در ذکر مصائب اهل بیت عصمت و طهارت (ع) داشت.
باقر ضمن آنکه در درس پیشتاز حوزه بود، در همان دوران به جبهههای جنگ اعزام شد و در چند عملیات حضور یافت. با وجود اینکه در طلبگی سابقه چندانی نداشت اما کتاب مینوشت و سخنرانی میکرد، سر انجام این طلبه عاشق در یکم اردیبهشت 1366 در عملیات کربلای 10 در منطقه عملیاتی بانه در غرب کشور، همچون مولایش بیسر به شهادت رسید. * امیدوارم خدا از ما قبول کند سیدهانسیه مهدینژاد مادر شهید باقر عبادی میگوید: من صاحب 10 اولاد شده بودم که از این 10 فرزند 4 تایشان زنده ماندند و از این چهار فرزند یکی شهید شد و سه تای دیگر برایم ماندهاند که انشاالله خدا برایم نگهشان بدارد. ما از ابتدا در روستای جامخانه زندگی میکردیم، من دوش به دوش همسرم، در کار کشاورزی، کاشتن پنبه، گندم و توتون کار میکردم و از این طریق اموراتمان را میگذراندیم. فرزندانمان را درست تربیت کردیم و تحویل جامعه دادیم، امیدوارم که خدا از ما قبول کند، پسر شهیدم باقر تحصیلاتش را تا کلاس پنجم ابتدایی ادامه داد، در این مدت، چندسالی را بنا به دلایلی ترک تحصیل کرد و سپس مجدداً ادامه تحصیل داد.
شروع مجدد او به تحصیل منجر شده بود به انقلاب، آن زمان او در مدرسه گروه تئاتر تشکیل داد و خودش نمایشنامه را مینوشت و خودش هم کارگردانی میکرد، گاهی اوقات ایفای نقش هم میکرد، البته تئاتری که اجرا میکرد فقط مختص مدرسه نبود بلکه برای اهالی روستا و روستاهای اطراف هم اجرا میکرد، موضوع تئاترش بیشتر مربوط بود به ظلم و ستم اربابان و مردم ضعیف و بیچاره. بعد از به پایان رساندن مقطع دبستان به حوزه ساری رفت و ثبتنام کرد، بعد از مدتی که زمزمههای جنگ همه جا پیچیده شد، او عضو گروه پشتیبانی از جنگ شد، کمکها و هدایای مردمی را جمعآوری میکرد و به جبهه میفرستاد، البته حوزه با رفتنش به جبهه مخالفت کرد ولی او بدون هماهنگی از اساتیدش به جبهه رفت. در اوایل سال 64 به مشهد رفت تا در حوزه علمیه خراسان ادامه تحصیل دهد، در آنجا نیز متوجه شدند که او چند مرتبه به جبهه رفته است، با رفتنش مخالفت کردند، او در جوابشان میگفت: «به فرموده امام جنگ اهم واجبات است.» او میگفت باید بروم و به این دلیل او را از حوزه اخراج کردند، در مشهد به همراه لشکر 5 نصر خراسان چند مرتبه به جبهه اعزام شد تا این که در عملیات کربلای 10 در بانه به شهادت رسید. از خصوصیات بارز اخلاقیاش، روحیه انقلابی و مذهبیاش بود، عجیب امام خمینی را دوست داشت، هر وقت میخواست قَسم یاد کند به جان امام قسم یاد میکرد، اگر کسی خدای ناکرده چیزی در مورد امام میگفت، خیلی عصبانی میشد. اهل مطالعه بود، بیشتر کتابهای شهید مطهری و حوزوی را مطالعه میکرد، کتاب سفینةالبیان به قلم خودش نوشت که تقریباً آخرای کتاب بود که به شهادت رسید و فرزندانم کتاب را به روحانیون قم دادند تا بر رویش کار کنند و آن را به اتمام برسانند. تعداد زیادی حدیث را از حفظ بود، نماز اول وقت را خیلی تأکید میکرد، میگفت هیچ چیزی جز نماز بهدرد شما نمیخورد، پس در برپا داشتنش کاهلی نکنید، به خواندن قرآن خیلی تأکید میکرد، از اینکه پسرم راهش و هدفش قرآنی بود خوشحالم و بهعنوان یک مادر برخود میبالم. * وصیتنامه پیام من به شما این است که دست از پیر جماران ـ این فرشته تاریخ ـ برندارید، او کسی است که شما را از ظلمت و تاریکی نجات داد، دست از او بر ندارید و اسلحه افتاده را بردارید و راه شهیدان را ادامه دهید. و شما ای دشمنان! بدانید از هر قطره خونی که ریخته میشود یک مبارزی بر خواهد خاست و فریاد جنگ جنگ تا پیروزی را سر خواهد داد و اسلحه افتاده را بر خواهد داشت. پیامم به شما پدر بزرگوارم! میدانم که از من ناراحت هستید، زیرا من فرزند خوبی برایتان نبودم، نسبت به شما خوبی نکردم و سرانجام از شما خداحافظی نکردم... مادرم! از شما میخواهم، صبر کنید که خداوند صابرین را دوست دارد، نماز را سر وقت بخوانید و به نماز نگویید کار دارم، به کار بگویید وقت نماز است. امیدوارم خداوند آنقدر به شما صبر بدهد که بتوانید دوباره ایوب را ببینید، دلم میخواست آنقدر بجنگم تا بتوانم راه کربلا را باز کنم و بروم درِ زندانها را باز کنم و ایوب و اصغر را پیش شما بیاورم، اگر خداوند شهادت را نصیب من کرد، باز هم خوشحالم. پیام من به شما هممحلیهایم این است، به هم حسادت نورزید، نماز را سر وقت بخوانید، برایم طلب آمرزش کنید و از برادران طلاب میخواهم که جبهه را فراموش نکنید... پیام من به برادران انجمن اسلامی و پاسداران: سعی کنید برادران گمگشته را به راه راست هدایت کنید. انتهای پیام/86029/ب40
http://fna.ir/QLIO21
94/10/07 - 14:01
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]