واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نقدی بر فیلم "همکلاس" ساخته سعید خورشیدیان گنج قارون ، در آغاز هزاره سوم
هر بار به تماشای یک فیلم تازه از کارگردانی نه چندان نام آشنا می شتابم ، شور و شوق عجیبی دارم شاید بیشتر از این نظر که می دانم در کارفیلمسازان تازه کار، حتما می توانم نمونه هایی از خلاقیت و نوجویی را به تماشا بنشینم، اما اگر با تماشای نخستین صحنه های فیلم، با کاری بسیار معمولی، ضعیف و بی محتوا روبه رو شوم، با آن که تا آخرین نماهای فیلم طاقت می آورم و فیلم را به دقت می بینم، اما حسی غریب، چیزی شبیه احساس از دست دادن ، آزارم می دهد. "همکلاس" ساخته " سعید خورشیدیان" از آن دسته فیلمهایی نیست که برای یک منتقد فیلم، نوید پیدا شدن چهره ای خلاق و نو آور را به سینمای ما بدهد. شاید به این دلیل که در سراسر فیلم، حتی یک صحنه که از جنس سینمای متکی به تفکر و اندیشه باشد ، یافت نمی شود. همه چیز با هدف سرگرمی شکل گرفته است. قرار نیست فیلم " همکلاس" ، تصویری از یک زندگی باور پذیر از آدمهای فیلم ارائه دهد، چون نویسنده فیلمنامه، بر موضوعی دست گذاشته است که با وجود جذابیت های ظاهری (مساله پرداختن به موضوع همسریابی، عشق، مسوولیت پذیری و...) دراین فیلم کمترین نگاه واقع بینانه ای در پردازش به چنین موضوعاتی دیده نمی شود؛ تا جایی که آدمهای فیلم با همه آشنا بودنشان ، برای تماشاگر غریبه به نظر می رسند.در صحنه پایانی فیلم، جایی که "کیوان" (علی قربان زاده) و "داریوش"(رامبد شکرابی ) با هم گلاویز می شوند و چند لحظه بعد، در استخر داخل حیاط خانه "ترانه" (حدیث فولادوند) می افتند ، تماشاگر فیلم ، در اوج تماشای یک صحنه مثلا بسیار جدی و تا حدودی تراژدیک، ناگهان از ته دل قهقهه می زند، گویی دلش می خواهد به جای همه لحظه هایی که در طول نمایش فیلم، ادب به خرج داده و با شکیبایی طاقت فرسایی به تماشای فیلم ادامه داده است ، در این صحنه پایانی دست به جبران مافات بزند. اما من نه تنها خنده ام نمی گیرد تازه از این صحنه پایانی است که دلم بیش از صحنه های پیش به درد می آید. به فکر فیلمنامه ها و فیلم نوشته های بسیار پرمحتوا و جانداری می افتم که به هزار و یک دلیل ، دارد روی طاقچه خاک می خورد. به فکر جوانان خوش فکر، صاحب سلیقه، خوش ذوق ، درس خوانده و عاشق سینمایی می افتم که هیچگاه فرصت ، تجربه اندوزی و شکوفاسازی خلاقیت هایشان پیدا نشده است.
"همکلاس" به آن نوع عشق ها و دلدادگی هایی می پردازد که دست کم در آغاز هزاره سوم میلادی، نوعی بازگشت به قصه های کهنه، از جنس " گنج قارون" را به ذهن تداعی می کند. یک دختر پولدار که پدر و مادرش در آلمان زندگی می کنند، به قصد تفریح و نوعی بازی کودکانه، تصمیم می گیرد پس از شرط بندی با دوستانش، جوان چشم و گوش بسته ساده دلی را که دانشجوی زبان و ادبیات آلمانی است و رشته اش را دوست ندارد اما در عوض، عاشق گیتار و موسیقی است و ته صدایی هم دارد، دست بیندازد و سرکار بگذارد. در نیمه های راه و پس از چند بار ملاقات با او، حس می کند به راستی دلش برای او می تپد و کم کم حس می کند عاشق اوست. همین حس و حال ادامه دارد که ناگهان ، دوستان جوان ساده دل که البته نزدیکی های پایان فیلم گویا دیگر درس و مشق خود را هم رها کرده ، از کار در یک رستوران خانوادگی هم دست کشیده اند و به شیوه نوازندگان دوره گرد اروپایی، برای همه کس ، در همه جا و در هر گوشه و کناری، ساز می زنند ودل دیگران را شاد می کنند تا روزی حلالی کسب کنند- به او خبر می دهند "ترانه" او را به بازی گرفته است و... سرانجام همان صحنه خیلی مفرح و خنده آور پایانی فیلم (افتادن دوست صمیمی در استخر مذکور) اتفاق می افتد و همه چیز با خوبی و خوشی پایان می یابد. فیلم، اگر چه از وجود تدوینگر نام آشنایی چون "مهدی رجائیان" سود می جوید و بسیاری از عوامل فنی کار، همه کسانی هستند که در ساخت و تولید سایر فیلمهای خوب و قابل تأمل تجربه دارند، اما در "همکلاس" کوچکترین روزنه امیدی برای رهایی و نیفتادن در دام آسان پسندی و گریز از نگاه کاملاً تجاری و به ظاهر جوان پسند- با سطحی بسیار نازل و تا حدودی هم مبتذل – در کل کار دیده نمی شود. تنها می توان امیدوار بود"خورشیدیان" از این تجربه تلخ، درس بگیرد و برای نزدیکتر شدن به سینما دوستان واقعی و دوستداران سینما، بار دیگر در هیأتی دوستانه تر بدون حربه ساده انگاری تماشاگران و... ، فیلم بعدی اش را بسازد.
"همکلاس" ، شاید برای جوانان ساده دلی که دیدن فیلمهای هندی و ترکی را دوست دارند ، سرگرم کننده و تماشایی باشد ، اما بی تردید برای خیل عظیم جوانان این مرز و بوم که از سینما ، به راستی انتظاری بالاتر و بیشتر از یک وسیله سرگرم کننده دارند ، راضی کننده نیست.این فیلم بیش از این که به قالب یک فیلم سینمایی با موضوعی مثلا "اجتماعی - خانوادگی" نزدیک و شباهت داشته باشد ، بسیار تا بسیار، به یک نما آهنگ متوسط سرگرم کننده پراز نماهای به مراتب استفاده شده و کهنه و نخ نمای فیلمهای عاشقانه می ماند، که به نشان دادن موتور سواری های دو نفره ، قایق پارویی دونفره ، عبور از کنار فواره های یک باغ و بوستان زیبای شهری ، لیس زدن بستنی قیفی همراه گیتار نوازی تک نفره و تک خوانی شعرهایی که در آن ، اولین قاعده های ترانه سرایی حتی از نوع " پاپ" نیز رعایت نمی شود ، پرداخته است.حبیب الله حاجی مشهدی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 580]