محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826621364
جدایی زن متاهل از همسر برای ازدواج با مردی که عاشقش شده
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : جدایی زن متاهل از همسر برای ازدواج با مردی که عاشقش شده nima alipoor16th April 2011, 12:29 PMسلام زن من پس از 12 سال زندگی تحت تاثیر حرفهای عاشقانه مرد دیگری با او ارتباط پنهانی برقرار کرد و سرسخت عاشقش شد و اصرار به طلاق به دلایل واهی کرد من با اینکه میدانستم ولی به رویش نمیاوردم فکر میکردم مثل فیلم بی وفا خودش را از منجلاب بیرون میکشد ولی جدا شدیم واو با ان مرد چشم ناپاک ازدواج کرد اگر کسی تجربه ای داره کمک کنه این جور عشق ها با وجود قدرت بسیار ( به طوری که زنم ابرو و بچه اش را هم قربانی کرد ) تا کی دوام دارد ؟ elada18th April 2011, 12:07 PMشما یا هرکس دیگه ای وقتی این اتفاق براش بی افته به اولین چیزی که فکر میکنه همینه که یعنی دوام پیدا می کنه ؟ کسی که ادم بدی بشه خود به خود آدم های بد را دور خودش جمع میکنه برای همینم ضربه می خوره این اصول زندگی حالا در مورد هر چی که می خواهد باشه چه ازدواج چه طلاق چه دزدی و کلاهبرداری و.... حالا ما همیشه این را به این صورت شنیدیم که هر کار کنی تو این دنیا بهت بر میگرده اما دانستن این چیزها شما را نمی تونه آروم کنه شما اگر همسر سابقت مجددا هم طلاق بگیره باز هم مطمئن باش آروم نخواهی شد ما ادمها وقتی از کسی بدی میبینیم دوست داریم طرف بیاد بهمون بگه که اشتباه کرده تا آروم بشیم من می خواهم از شما در خواست کنم منتظر اون روز نمونی و زندگی جدیدی برای خودت بسازی 2 راه داری یا همچنان به این موضوع فکر کنی و منتظر بدبختیش باشی یا اینکه دنبال خوشحالی خودت هم باشی nima alipoor20th April 2011, 10:51 AMاولین باری است که کسی در دنیای مجازی درد دلم را شنید و جواب داد ان هم یک جواب علمی و محکم بسیار ازت سپاسگذارم چندین بار جوابت را خواندم اما پسرم الان 11 سالشه موقع طلاق 8 سالش بود مادرش موقع طلاق بهم گفته بود مبادا بعد از طلاق هی پیغام بدی که بچه بیتابی میکنه که من هیچ کمکی نمیتونم بکنم! بچه ی من هنوز عاشق مادرشه هنوز گاهی خواب میبینه رفته پیش مادرش بعد از خواب که بیدار میشه غصه میخوره نمیدونه مادرش ازدواج کرده هنوز سیزده بدر تو رودخونه سنگ میندازه و ارزو میکنه پدر و مادرش اشتی کنن تو این 3 سال فقط 3 بار مادرشو دیده بار اول در حالی که بچه بشدت گریه میکرداین مادر سنگدل اونو با ازانس فرستاد و تا 8 ماه بعد هم اونو ندید زن من( ببخشید زن سابق من) پس از ازدواج با همکارش از محل کارش استعفا داد اون مرده هم یکه ماه زودتر استعفا داده بود به هیچ کدوم از همکاراشون نگفتن دارن ازدواج میکنن پس از ازدواج دیگه جواب تلفن صمیمیترین دوستانش را هم نداد و دیگه کسی اونا رو در شهر ندید 14 ماه پس از ازدواج به خونه و شهرش برگشت و از پسرش خواست که او را ببیند پسرم شهریور گذشته قبل از بازگشایی مدارس 5 روز پیشش بود شوهرش نبود راستش شک دارم هنوز با هم باشند مادر پسرم سر کار نمیرفت 3 ماه بعد خبردار شدم که خودش تنها تقاضای کار کرده اونم در جایی که با خانه اش یک ونیم ساعت رانندگی فاصله دارد هیچ تلویزیونی در خانه اضافه نشده بود (یعنی اون مرده قبلا یک تلویزیون هم نداشت؟) برای همین شک دارم که هنوز با هم باشند زنم نماز میخوند حج تمتع رفته بود حجاب میکرد حتی برادرم موهاشو ندیده بود با این وجود اون اواخر میدونم که بعضی شبا که میگفت کشیک است در محل کشیک نبود( پزشک بود) عصرهای زیادی به جایی که میگفت میخواد بره نرفته بود من با اینکه خیلی عذاب میکشیدم ولی به روش نمیاوردم با خودم فکر میکردم شاید مثل هنرپیشه فیلم بی وفا خودش به این روابط خاتمه دهد مادری که عاشق بچه اش بود به من چند بار در حالی که مشغول نوازش بچه اش بود گفته بود اگر من یک روز اینو نبینم چکار کنم؟ حتی کهنه های زمان شیرخوارگی بچه رو دور ننداخته بود و نگه داشته بود میگویید خبر بدبختی او من را ارام نخواهد کرد من الان حس میکنم که او روی گلوی پسرم ایستاده تا با عشقش زندگی کند ( البته اگر با هم باشند) حس میکنم یک گرگ گلوی بچه ام را با دندان فشار میدهد و من نمیتونم کاری کنم چون ان گرگ مادرش است و او مادرش را دوست دارد اگر روزی بتوانم به او بفهمانم که مادرش با او چه کار کرده تازه اغاز ضربه سخت روحی و افسردگیش است من منتظر نیستم بدبختی زنم را ببینم تا دلم خنک شود بلکه فقط میخوام این دندان گرگ از گلوی پسرم باز شود dr.daraei20th April 2011, 12:39 PMاولا بخاطر اتفاقی که برای شما افتاده متاسفم. من وکیلم و لذا مورد مشابهی را دیدم که مرد بعد از جدا شدن از چنین زنی، بطور کامل ارتباط بچه هاش را با او قطع کرد. چون میترسید فساد اخلاق زن روی بچه های معصومش تاثیر بگذاره. به لحاظ حقوقی شما ولی قهری محسوب شده و حق دارید ارتباط بچه را با مادرش قطع کنید. elada20th April 2011, 07:38 PMاولین باری است که کسی در دنیای مجازی درد دلم را شنید و جواب داد ان هم یک جواب علمی و محکم بسیار ازت سپاسگذارم چندین بار جوابت را خواندم اما پسرم الان 11 سالشه موقع طلاق 8 سالش بود مادرش موقع طلاق بهم گفته بود مبادا بعد از طلاق هی پیغام بدی که بچه بیتابی میکنه که من هیچ کمکی نمیتونم بکنم! بچه ی من هنوز عاشق مادرشه هنوز گاهی خواب میبینه رفته پیش مادرش بعد از خواب که بیدار میشه غصه میخوره نمیدونه مادرش ازدواج کرده هنوز سیزده بدر تو رودخونه سنگ میندازه و ارزو میکنه پدر و مادرش اشتی کنن تو این 3 سال فقط 3 بار مادرشو دیده بار اول در حالی که بچه بشدت گریه میکرداین مادر سنگدل اونو با ازانس فرستاد و تا 8 ماه بعد هم اونو ندید زن من( ببخشید زن سابق من) پس از ازدواج با همکارش از محل کارش استعفا داد اون مرده هم یکه ماه زودتر استعفا داده بود به هیچ کدوم از همکاراشون نگفتن دارن ازدواج میکنن پس از ازدواج دیگه جواب تلفن صمیمیترین دوستانش را هم نداد و دیگه کسی اونا رو در شهر ندید 14 ماه پس از ازدواج به خونه و شهرش برگشت و از پسرش خواست که او را ببیند پسرم شهریور گذشته قبل از بازگشایی مدارس 5 روز پیشش بود شوهرش نبود راستش شک دارم هنوز با هم باشند مادر پسرم سر کار نمیرفت 3 ماه بعد خبردار شدم که خودش تنها تقاضای کار کرده اونم در جایی که با خانه اش یک ونیم ساعت رانندگی فاصله دارد هیچ تلویزیونی در خانه اضافه نشده بود (یعنی اون مرده قبلا یک تلویزیون هم نداشت؟) برای همین شک دارم که هنوز با هم باشند زنم نماز میخوند حج تمتع رفته بود حجاب میکرد حتی برادرم موهاشو ندیده بود با این وجود اون اواخر میدونم که بعضی شبا که میگفت کشیک است در محل کشیک نبود( پزشک بود) عصرهای زیادی به جایی که میگفت میخواد بره نرفته بود من با اینکه خیلی عذاب میکشیدم ولی به روش نمیاوردم با خودم فکر میکردم شاید مثل هنرپیشه فیلم بی وفا خودش به این روابط خاتمه دهد مادری که عاشق بچه اش بود به من چند بار در حالی که مشغول نوازش بچه اش بود گفته بود اگر من یک روز اینو نبینم چکار کنم؟ حتی کهنه های زمان شیرخوارگی بچه رو دور ننداخته بود و نگه داشته بود میگویید خبر بدبختی او من را ارام نخواهد کرد من الان حس میکنم که او روی گلوی پسرم ایستاده تا با عشقش زندگی کند ( البته اگر با هم باشند) حس میکنم یک گرگ گلوی بچه ام را با دندان فشار میدهد و من نمیتونم کاری کنم چون ان گرگ مادرش است و او مادرش را دوست دارد اگر روزی بتوانم به او بفهمانم که مادرش با او چه کار کرده تازه اغاز ضربه سخت روحی و افسردگیش است من منتظر نیستم بدبختی زنم را ببینم تا دلم خنک شود بلکه فقط میخوام این دندان گرگ از گلوی پسرم باز شود با اینکه خیلی کم حرف زدید ولی کوله باری حرف درونش هست اجازه بدید به ترتیب عرض کنم خدمتتان اول اینکه شما هنوز سوگتان را تمام نکردید چرا؟چون وقتی من اولین پست شما را خوندم تصور کردم بین 6 تا 1 سال از جدایی همسرتان و خیانتش گذشته باشه اما الان متوجه شدم با توجه به سن فرزندتان 3 سال هست که گذشته و این واقعا تراژدی که احساس شما هنوز بهبودی پیدا نکرده و زخمتان ایتقدر تازه است این یک موضوع که باید حتما و حتما سوگتان را تمام کنید که اگر خواستید و امادگیش را داشتید بگید تا بگم چجوری موضوع دوم کودک عاشق والد غیر هم جنس خودش میشه و این عشق کم کم جهتش به خارج از خانواده موکول میشه که در آغاز نوجوانی بروز میکنه خوب پس تصور کنید برای پسرتان چقدر درد آور بوده وقتی مادرش ترکش کرده این مهم هست که اون این 3 سال را با چه تفکری گذرونده باشه؟ موضوع سوم شما نوشتید زن من( ببخشید زن سابق من) خوشحالم که ویرایش نکردید و گذاشتید لغزش کلامیتون باقی بمونه تا من بتونم چند کلمه ای در باره این موضوع باهاتون صحبتی داشته باشم زمانی که افراد با حقیقت جدایی روبه رو میشن احساس می کنند همسر سابقشان تنها متعلق به آنهاست این احساسیه که کاملا ناخودآگاه و درونیه برای اینکه این موضوع براتون کمرنگ بشه باید به جنبه های دیگه فکر کنید شمایی که عاشق همسرتان بودید و ترکتان کرده نقش مهمی در زندگی ان بازی کردید همسر سابق شما زمان های خوشی را با شما سپری کرد اگر واقعا در قلب شما جای داشته میتونید با زنده کردن خاطرات خوب آن زمان لذت ببرید شما به او اجازه ی داشتن آینده ای متفاوت را دادید همان آینده ای که برای خودتان آرزو داشتید اگر طوری آینده خودتان را تصور کنید که همسر سابقتان را کنار خودتان ببینید در این صورت خاطرات دردناک خواهند شد . اگر اون آینده را دور بندازید و آینده ای دیگه را تصور کنید در این صورت دیگه درد نمی کشید این هم خودش مراحلی داره که اجازه می خواهم برم به موضوعی که روش تاکید داشتید فعلا بپردازم فرزند 11 ساله شما کودکانی که در کودکی ارتباطشان با پدر یا مادرشان قطع شده باشه و با احساس از دست دادن پدر و مادر پا به بلوغ بگذارند به ندرت به پناه پدر و مادر باز می گردند . نوجوان باید به پدر و مادرش احساس نزدیکی کنه تا به رفتار پر خطر دست نزنه . این جمله ای که کودک 10 ساله از طلاق گفته : "در درون تنم گریه کردم ، اما نه بیرون زیرا نمی خواستم انها فکر کنند که غمگین هستم ":( بنابراین اگر فرزند شما هنوز تمایل به پناه بردن به آغوش شما ها را داره اگر غمش را بروز میده باشد خوشحال باشید این یک حسن محسوب میشه که سنگ پرتاب کرده و آرزوش را جلوی شما گفته . این را هم بدونید در این سن کودک در پی تایید والد جنس مخالف خودش هست و این برای کامل کردن هویت جنسی اش هست . حالا الان شما ممکنه اینطور تصور کنید که پسرتان به مادرش بیشتر تمایل داره تا شما ،بنابراین تصور نکنید این تمایل به بودن با مادرش ممکنه براش خطرناک باشه بدونید اینها همه مربوطه به مراحل رشدش هست حتی اگر طلاق هم نگرفته بودید باز هم این اتفاق الان براش می افتاد . بنابراین منطقی نیست که رابطه اش با مادرش قطع بشه . حالا می خواهم بدونم در کل ارتباط شما با پسرتان چطور هست؟ و اینکه چقدر شما امادگی دوران بلوغ و نوجوانی را دارید ؟ در آخر عذر می خواهم پستم طولانی و پراکنده شد علت اینه فعالیتم در سایت زیاد نیست نمیتونم مرحله به مرحله و آهسته صحبت را پیش ببرم اگر جایی منظورم را متوجه نشدید حتما بگید nima alipoor20th April 2011, 09:03 PMاولا بخاطر اتفاقی که برای شما افتاده متاسفم. من وکیلم و لذا مورد مشابهی را دیدم که مرد بعد از جدا شدن از چنین زنی، بطور کامل ارتباط بچه هاش را با او قطع کرد. چون میترسید فساد اخلاق زن روی بچه های معصومش تاثیر بگذاره. به لحاظ حقوقی شما ولی قهری محسوب شده و حق دارید ارتباط بچه را با مادرش قطع کنید. از شما سپاسگذارم ولی بچه ی من عاشق مادرش است اون که معنی خیانت را نمیفهمد نمیتونم رابطه اش را با مادرش قطع کنم پارسال حتی با وکیل هم صحبت کرده بودم که اگر مادرش خواست بچه را ببیند محدودیت ایجاد کنم مثلا در خانه ی مادربزرگ باشد و اینکه مادرش حق نداشته باشد شوهرش را به بچه نشان بدهد ولی وقتی پسرم جریان خوابش را برای عمه ی من ( که خیلی با پسرم رابطه ی صمیمانه دارد ) اس ام اس کرد فوری همان روز بچه را به خانه ی مادربزرگش بردم و هر چه رشته کرده بودم را پنبه کردم اخه با احساسات بچه ام که نمیتونم بجنگم تو اون 3 روز مادرش را ندید ولی 2 ماه بعد (شهریور 89 ) همانطور که در بالا گفتم مادرش را دید اقا یا خانم الادا ( مدیر روانشناسی ) فعلا فقط میتونم بگم دستانت را میبوسم ( اگر زن هستید مانند احمدی نزاد از روی دستکش! ) بخاطر نگارش زیبا جواب زیبا وقتی که برایم گذاشتید حوصله ای که کردید و اینکه این همه تایپ کردید الان گیجم و حالم خوش نیست فقط میدونم خیلی حرف دارم میذارم یه کم اوضاعم بهتر بشه بعد بنویسم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی سپاسگذارم از بانیان این سایت هم کمال تشکر را دارم elada21st April 2011, 05:28 PMمن از شما متشکرم که تجربه زندگیتون را با من و کاربرای سایت در میون گذاشتید این حس را به ما دادید که براتون ارزشمندیم منتظر حرفهاتون هستیم و البته حتما پاسخ سوال آخرم را هم بدید چون می خواهم بدونم چقدر در رابطه با روحیات یک نوجوان اطلاعات دارید به هر حال الان تربیت فرزندتان افتاده به تنهایی ر وی دوش شما و واقعا کار سختیه گاهی نوجوان کارهایی میکنه که به سختی میشه دوستش داشت شما هم نیاز دارید که کسی به فکر نیازهاتون باشه و درکتون کنه و در حالی که چنین کسی را الان در زندگیتون ندارید تازه باید دیگری را هم درک کنید . به هرحال اگر کمکی از دستمان بر بیاد خوشحال میشیم که انجام بدیم . nima alipoor23rd April 2011, 12:06 AMسلام در مورد رابطه ی خودم با پسرم پسرم را خیلی دوست دارم مثل هر پدر دیگری 12 سال قبل زمانی که تست بارداری مادرش مثبت شده بود به این فکر میکردم که ایا واقعا یک نفر دیگر دارد به ما اضافه میشود؟ او کیست؟چطور باید به او علاقه مند شوم؟ اگر نشدم چی؟ ماه سوم بارداری بود که همسر سابق داشت مرا برای ورود بچه به اصطلاح اماده میکرد و میگفت: میدونی یه نفر دار داره به ما اضافه میشه؟ با اضطراب جواب دادم اره میدونم! بچه که بدنیا امد هیچ حسی نداشتم و حتی میگفتم یعنی این موجود اومده که پیش ما بمونه؟ یا نه بطور موقت و مهمون اومده؟ نمیدونستم کسی که داشت منو برای ورود بچه اماده میکرد خودش مهمونه و من و بچه هستیم که میمونیم! جایی خوانده بودم وقتی شیرخوار برای اولین بار دست پدرش را گرفت برای همیشه خود را در قلب پدر جای میدهد و همینطور هم شد برگردیم به زمان حال این بچه تمام زندگی من است هر خنده اش به من زندگی میبخشد جا دارد بابت هر بابایی که به من میگوید نماز شکر بخوانم.......... از وقتی جدا شدیم تا تابستان پارسال مبل نداشتیم بعضی شبها میخواستیم فیلم ببینیم مینشستیم زمین و پسرم سرش را روی پایم میگذاشت چه لذتی داشت وصف نشدنی. اما پس از اینکه مبل خریدیم بخش مهمی از این اتچمنت (واژه انگلیسی بم معنی چسبندگی) کم شد و از این بابت خیلی دلخورم شبها قبل از خواب براش قصه های من دراوردی تعریف میکنم ( قبل از طلاق هم چنین بود) و هر دویمان لذت میبریم جوک بیست سوالی و غیره وقتی شبها بغلم میکند غرق در لذت میشوم با خودم میگویم اگر مادرش مرا پس زد خدا عوضش این دستان نازنین پسرم را دور گردنم انداخت بارها با خودم گفته ام مگر در دنیا چهره ای زیباتر و اغوشی شیرین تر از این بچه وجود دارد؟ پس مادرش چی پیدا کرده بود که حاضر شد از این بچه دست بکشد؟ شاید عاشق گیس های بلندو دم اسبی شوهر جدیدش شده بود؟ دو مثال دیگر یک شب از پیتزافروشی برمیگشتیم به پسرم گفته بودم کارت سوخت را از تو داشبرد ماشین در بیار که بنزین بزنم و پس از پایان کار کارت را بهش دادم تا سر جایش بگذارد فردا صبح طبق معمول بردمش مدرسه و بعد رفتم محل کارم داشبورد را بازکردم تا چیزی از ان بردارم که چشمم به کارت سوخت افتاد به یاد خاطره ی شب قبل افتادم و ناخوداگاه دلم گرفت و برایش تنگ شد !! در حالی که دقایقی قبل از او جدا شده بودم و ظهر قرار بود بیاد خونه با این وجود با دیدن کارت سوخت اینطور لحظاتی دلم گرفت بعد خنده ام گرفت خنده ای بدتر از گریه! پس چطور مادرش یک سال مداوم است که بچه اش را ندیده است؟ و دارد با کس دیگری زندگی میکند؟ تفریح و لذت از زندگی بدون بچه اش چه مفهومی دارد؟ (البته بعد از ازدواج بچه جدایی خود بخود پیش میاید و اون حسابش جداست ) مثال دوم: در ایام مدرسه هر روز صبح برنامه مشخصی دارم که شامل حمام بلند کردن چند مرحله ای بچه و درست کردن غذای تغذیه مدرسه و ... است در پایان هر سال که مدرسه تعطیل میشود صبح که از خواب بلند میشوم و میبینم که دیگر کارهای زمان مدرسه نیست تا چند روز دلم میگیرد و این در حالی است که بچه در خانه است و در اتاق خوابیده است بعد با خودم فکر میکنم که مادرش چطور تحمل میکند؟ نگید که اون هم دارد عذاب میکشد که اگر اینطور بود که نمیرفت با فاسقش ازدواج کند یادمه تو فیلم تایتانیک اون پیرزنه با دیدن بقایای کشتی غزق شده و پر از خزه به یاد خاطرات 70 سال قبل می افتاد و کشتی پر از خزه در ذهنش تبدیل به کشتی نو میشد و خاطرات چند روزه اش با اون پسره برایش زنده میشد اونوقت چطور مادری که 9 ماه بچه را در شکمش داشت و هر ماه میرفت از کتاب ویلیامز مراحل رشدش را نگاه میکرد و بعد بهش شیر داد و ... حالا در خانه ای پر از خاطرات با بچه به کس دیگری سرویس بدهد! راستی اخرش بالاخره نفهمیدم تایتانیک اسم پسره بود یا دختره؟!!!! ظهرکه به خانه برمیگردم باید ظرفهای شب قبل را بشورم و همزمان ناهار درست کنم بعد از ظهر هم باید سر کار بروم و گاهی هم مجبور میشم پسرم را هم با خودم ببرم تا کمی باهاش درس کار کنم شب در راه بازگشت به خانه میپرسد بابا شام چی داریم؟!! شب که از محل کار به خونه برمیگردردم طوری تنظیم میکنم که همزمان با خواندن نماز اخبار 20:30 را گوش کنم ( خدا ببخشد چاره ی دیگری نیست ) بعد اماده کردن شام و شستن ظرفهای ظهر و همزمان گفتن املا و یا پرسیدن درس! اشتباه نکنید از هیچ کدوم از این سختیها سر سوزنی شاکی نیستم و در طول زندگی قبل از ازدواجم شرایط بسیار بسیار سخت تر از این هم داشته ام که اینها در برابرش هیچ است بلکه ناراحتی من چیز دیگریست ناراحتی و عذاب من این است که هر صبح که از خواب بلند میشم میگم امروز هم صبح شد و این مادر نفهمید که فرزندش شام چی خورد چطورخوابید دلتنگی مادرش را کر د یا نه؟ چکارمیکند و چکار نمیکند و.... چند ماه پیش تصادفا دست نوشته ای از مادر بچه پیدا کردم که مربوط به زمانی میشد که مادرش سکته کرده بود و در ان نوشته بود: خدایا به رسولت قسم اسیرم نکن یتیمم نکن غریبم نکن غم بی مادری اسیرم میکند یتیمم میکند غریبم میکند تو با من ان نکن الان کسی نیست از خودش بپرسد تو چطور با بچه ات چنین کردی؟ در مورد دوران بلوغ مطالعه ی خاصی ندارم از دیگران شنیده ام که گاهی برخی سرکش میشوند یادم نمیاد که من هنگام بلوغ مشکل خاصی برای والدینم ایجاد کرده باشم . شنیده ام کتابهایی در این مورد نوشته شده در ضمن اضافه کنم چند روز قبل تولد45 سالگی ام بود و پسرم از طریق خواهرم که زنگ زده بودبه من تبریک بگه از موضوع خبردار شد در یک پاکت یک تراول پنجاه هزار تومنی ( ازپول عیدی اش ) گذاشت و روی پاکت با ماژیک نوشت تقدیم به بابای عزیزم تولدت مبارک و این دلچسبترین هدیه ی تولدی بود که در عمرم گرفتم و چشمانم اشک شد . پول را به اصرار بهش برگرداندم و گفتم این نوشته ی روی پاکت است که برایم میلیاردها می ارزد و پاکت را لای کتابی گذاشتم elada24th April 2011, 02:24 PMببینید این که مدام از خودتان می پرسید چطور می تونه از فرزندش خبری نداشته باشه و ... این ها را ما نمی تونیم در موردش قضاوتی داشته باشیم تا حرفهاش را نشنویم . اما آیا واقعا فقط و فقط به این خاطر عذاب می کشید که فرزندتون تنها ماند ؟ جملات ابتدایی که در مورد احساس پدری نوشتید بسیار زیبا بود .آیا این حرفهایی که اینجا می نویسید را با شخص دیگری هم در میان گذاشتید ؟ nima alipoor25th April 2011, 12:04 AMسلام فرمودید ایا واقعا فقط و فقط به این خاطر عذاب میکشم که فرزندم تنها موند؟ فکر نمیکنید این مسئله اینقدر کوچک نباشد که بتوان فقط و فقط را برای ان بکار برد؟ همکار خانمی داشتم که هر وقت اول صبح مرا میدید سلام وعلیک گرمی مطابق عرف با من میکرد یک روز با پسرم مرا دید سلام کوتاه و خشکی کرد و زود سرش را برگرداند و دور شد. بعدا از من عذر خواهی کرد و گفت وقتی دیدم با پسرتان هستید نتوانستم به صورتش نکاه کنم و خواستم زود دور شوم اخه اون خانم خودش مادر بود و از دیدن بجه ای که مادرش او را رها کرده بود عذاب میکشید و حتی یک لحظه هم تحمل نداشت اون خانم غریبه بود پس منی که پدر این بچه هستم و همیشه هم با بچه هستم چی دارم میکشم؟ دو سال پیش افکار عمومی معطوف به فاجعه کودکان قزه لبنان بود و جریحه دار شده بود . به اونها کس دیگری ظلم کرده بود نه مادرشان . مادرشان یا کشته شده بود یا در ویرانه های خانه شان در کنارشان بود با خودم میگفتم فاجعه ی بدتر از قزه در خانه ی من دارد میگذرد و کسی ان را نمیبیند . بچه ی من مادرش زنده است و خبری ازش نمیگیرد پسرم 5 سالش بود که برای شنا به دریا ( با طرح زنانه و مردانه ) رفته بودیم . مادرش در قسمت زنانه رفته بود و دیر کرده بود ما هم که نمیتونستیم بریم خبر بگیریم . به پسرم گفتم شاید مامانت غرق شده باشد ! جواب داداگه مامان غرق شده باشه منم خودمو غرق میکنم ! اون موقعها با خودم فکر میکردم اگر روزی بر حسب اتفاق مادر پسرم بمیرد من چه جوابی به پسرم بدهم و چطور به او حالی کنم که مادرش دیگه هیچوقت برنمیگردد ..... اما امروز میگویم ای کاش مادرش مرده بود تا اینکه این کار را کند . لااقل شبای جمعه سر قبرش میرفتیم و میگفتم این قبر مامان بیا براش دعا بخونیم دوست داری گریه کن دوست داری بخند ..... ولی حالا چی؟ بگم مادرت کجاست؟ بگم فقط 35 کیلومتر باهات فاصله داره دوستت هم داره ولی فرقی با مادرمرده ها نداری؟ یا بگم مادر داری ولی دوستت نداره سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 577]
-
گوناگون
پربازدیدترینها