واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: زيادي ماندهام مادر، خدا كند شهيد شوم
شهيد مهدي زينالدين از فرماندهان بزرگ دفاع مقدس در عمليات مختلفي حضور داشته و نقش زيادي در پيشبرد اهداف عملياتي رزمندگان كشورمان ايفا كرده است.
نویسنده : احمد محمدتبريزي
شهيد زينالدين در عمليات اليبيتالمقدس مسئوليت اطلاعات – عمليات قرارگاه نصر را برعهده داشت و به خاطر لياقت، ايمان، خلوص، استعداد رزمي و شجاعت فراوان، در عمليات رمضان به عنوان فرمانده تيپ عليبن ابيطالب(ع) - كه بعدها به لشكر تبديل شد– انتخاب شد. در عمليات رمضان، تيپ عليبنابيطالب(ع) جزو يگانهاي مانوري و خطشكن بود و با قدرت فرماندهي شهيد زينالدين در به كارگيري صحيح نيروها، موفق عمل كرد. لشكر عليبنابيطالب(ع) در عملياتهايي چون محرم، والفجرمقدماتي، والفجر3 و والفجر4، خطشكن بود و به عنوان يكي از يگانهاي هميشه موفق، نقش حساس و تعيينكنندهاي را برعهده داشت. اما در بعد زندگي شخصي، شهيد مهدي زينالدين دو سال قبل از شهادتش يعني در سال 1361 با خانم منيره ارمغان ازدواج كرد. ازدواجي كه همسر شهيد آن را به خوابي شيرين و كوتاه تشبيه ميكند: «ميگويند آدمها خوابند وقتي ميميرند بيدار ميشوند. شايد او بيدار شده و من هنوز خوابم. شايد همه اين مدت خواب او را ميديدهام. از آن خوابهايي كه وقتي آدم ميبيند توي خواب هم ميخندد. خوابي غيرمنتظره. خواب زندگي با يك فرشته.» همسر شهيد زينالدين در كتاب «زينالدين به روايت همسر شهيد» از مجموعه «نيمه پنهان ماه» از اين خواب كوتاه و شيرين گفته است. از زندگي با يكي از فرماندهان نامآشناي جنگ و نيمه پنهاني در زندگي اين شهيد كه غالباً كمتر به آن پرداخته شده و تنها خانواده شهدا هستند كه از اين بخش از زندگي شخصي و خصوصي آنها خبر دارند. در روزهايي كه جنگ در اوج خودش قرار داشت و هر روز منطقهاي توسط هواپيماهاي عراقي بمباران ميشد، شهيد زينالدين و همسرش پس از دو ماه و نيم نامزدي رسمي، بدون هيچ مراسم و تشريفاتي به اهواز ميروند تا سنگبناي زندگي جديدشان را بگذارند. مهدي سرگرم جبهه و جنگ ميشود و همسرش نيز با تدريس در مدرسه خودش را سرگرم ميكند. بودن و ماندن در يك شهر جنگي كه هر لحظه امكان هر اتفاقي در آن ميرود زندگي هر انساني را از حالت طبيعي خارج ميكند. اما باز با تمام اين مشكلات مهدي زينالدين و همسرش بدون مشكلي در كنار هم زندگي ميكردند. همسر شهيد در بخشي از كتاب ميگويد: «هميشه خودش لباسهايش را ميشست. يك جوري هم ميشست كه معلوم بود اينكاره نيست. انگار مشت و مال ميداد. بهش كه ميگفتم، ميگفت: نه اين مدل جبههاي است. ميگفت از زماني كه خودم را شناختهام به كسي اجازه ندادهام كه جوراب و زيرپوشم را بشويد. لباسهاي جبههاش را خودش ميشست. گاهي اصرار ميكردم كه بگذارد ثواب شستن لباس رزمنده را ببرم، تبرك است. زير بار نميرفت. تازه در شستن ظرفها هم كمكم ميكرد.» آنطور كه از خاطرات ارمغان برميآيد، آنها در مدت اقامتشان در اهواز در غربت به سر ميبردند و تنها مجيد، برادر مهدي به خانهشان ميآمده است. او هم به دليل اينكه مهدي پايش را به جبهه باز كرده بود و در گردان تخريب فعاليت ميكرد گاهي به خانه برادرش سر ميزد. يك سال پيش از شهادت مهدي، فرزندشان به نام ليلا متولد ميشود و زندگيشان بيش از پيش رونق ميگيرد. در همين روزها وقتي شهيد زينالدين همراه با همسرش به خانه پدري مهدي ميروند، او با مادرش درددل ميكند و از شهادت حرف ميزند: «مامان ديگه خسته شدهام. ميخواهم شهيد شوم... بچههاي سپاه شش ماه بيشتر توي جبهه دوام نميآورند. زود شهيد ميشوند. من زيادي ماندهام! خسته شدهام.» مدت كوتاهي پس از بيان اين جملات، مهدي به آنچه كه آرزو كرده بود، ميرسد. در روايتهاي همسر شهيد آمده است: «مهدي راه ميافتد از بانه برود پيرانشهر. جلسهاي داشتهاند... ميروند كه منطقه را براي عمليات شناسايي كنند. در راه برگشت، هوا باراني ميشود و ديدشان محدود. مجبور ميشوند آهسته بروند كه به كمين ضدانقلاب ميخورند. آنها آرپيجي ميزنند كه ميخورد به در ماشين و مجيد همانجا پشت فرمان شهيد ميشود. مهدي از ماشين پايين ميآيد تا از خودش دفاع كند كه تير ميخورد. فردا صبح مجيد و مهدي كه شهيد شده بودند را پيدا ميكنند.» پس از شهادت مهدي، همسرش قرص و محكم و با صبوري زياد مراسم خاكسپاري همسرش را برگزار ميكند: «خيليها گفتند چرا گريه نميكند؟ چرا به سر و صورتش نميزند؟ ميخواستم همانجوري باشم كه او خواسته؛ قرص و محكم.»
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۵ دی ۱۳۹۴ - ۲۱:۱۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]