محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827740049
غـار رودافشـان
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: غـار رودافشـان
شاخهاي از علم غارشناسي گرايش زيستشناسي غارها (Biospeleogy) است. جانورشناسي كه براي كاوش به درون غار پا ميگذارد نه براي ماجراجويي و غارپيمايي، بلكه براي مطالعه و بررسي جانوران غارزي و رابطه متقابل اكولوژيكي آنها با محيط غار و عناصر موجود در غار مجبور است كه تمام قسمتهاي غار از دالانها، ميان صخرهها، زير بستر غار، غواصي در آبها و درياچههاي درون غار و ... را كاوش كند، واضح است كاري كه زمينشناسان، گياهشناسان، جانورشناسان و اكولوژيستها درون غار انجام ميدهند كه در اين صورت غارنوردي حرفهاي محسوب ميشود، به مراتب مشكلتر و خطرناكتر از غارنوردها است كه تنها براي ورزش، تفريح و يا ماجراجويي به درون غار سفر ميكنند، در تمام سفرهايي كه براي مطالعه و بررسي جانوران انجام دادم، همانند جانوران كويري، جانوران غارزي نيز بسيار شگفتانگيز، مبهوتكننده و پر از اسرار علمي از تمام جنبههاي زيستي بودهاند.
پنجشنبهها روز پرحرارتي است مخصوصاً پنجشنبهاي كه حال و هواي سفر در آن باشد. بعد از هماهنگيها و برنامهريزي از دو سه هفته قبل كه هميشه جرياناتي دارد، قرار شد صبح پنجشنبه 20 مرداد 86 كه چهارصد و هشتمين سفر پژوهشي و اين دفعه نوبت به غار رودافشان رسيده بود براي جمع كردن گِل كف غار، چند تا حشره و شناسايي خفاشهاي درون غار به سمت فيروزكوه حركت كنيم، اين بار هم مثل هميشه سر قرار با بچهها يك كمي تأخير داشتم يعني قرار بود ساعت 6 صبح برسم ساعت 8:30 رسيدم. در مجموع شش نفر شديم و محل قرارمون ترمينال شرق بود، در اين تيم فقط من جانورشناس بودم بقيه افراد تو كار ادبيات فرانسه بودند، چه تفاهمي! آفتاب اون ساعت صبح بقدري گرم بود كه آدم رو كلافه ميكرد به خاطر يك تأخير جزئي، كلي سرزنش شدم. چند بطري آب معدني و مقداري تنقلات و هر چيزي كه قابل خوردن بود، خريديم و اتوبوسي كه مقصدش فيروزكوه بود را سوار شديم.
اين شوفرهاي اتوبوس هم كه مهلت نميدهند كسي حرف بزند فقط ميگويند بيا بالا! ، عقب اتوبوس چهار صندلي بيشتر خالي نبود، براي همين تصميم گرفتيم خاكي باشيم و من و سيد كف اتوبوس نشستيم. نميدانم اين اتوبوسهاي اوراقي چه جوري تو جادههاي كوهستاني، پردههاي كنار پنجره اتوبوس آنقدر تميز است كه كافي است تكان بخورد و تمام گرد و غبارش مثل ماسه باديهاي كوير تو هوا پخش شود و همراه بوي گازوئيل و هواي پاك تهران مهمان ريههاي ما بشود، بيچاره ريههاي ما! تنها چيزي كه تو عمرشان نديدهاند اكسيژن است. كمكم داريم از محدوده تهران خارج ميشويم، ولي هنوز در كنار جاده پر از تأسيسات و كارخانه و مجتمعهاي ساختماني است و اين آثار شهري تا رودهن هم ادامه داشت و به راحتي نميشد منظرهاي طبيعي را ديد. ما كه كف اتوبوس نشستيم مجبوريم مرتب جابجاشيم تا احساس راحتي كنيم، هر كدوم از بچهها تنقلات خودشون رو به جمع ارائه ميكنند. هراز چند گاهي همگي با هم صحبت و همهمه ميكنيم و گاهي هم به يكباره همه سكوت ميكنيم. راننده هم كه موزيك و ترانه خواننده غمگيني را گذاشته بود كه گير داده بود به پرنده مهاجر، كه معلوم نيست چه گناهي كرده اين پرنده مهاجر كه بايد اين جوري سوزناك جلوه داده ميشد.
هواي گرم، آفتاب تند و اتوبوس از رده خارج شده، ترانه خوابآور و مناظر طبيعي آلوده به بناهاي زشت صنعتي همه و همه آدم را كلافه ميكند، دلم به حال دو تا توريست خارجي ميسوزه كه به اميد گردشگري در صندلي وسط اتوبوس كز كردهاند و بايد اين چيزها رو هم تحمل كنند. نيم ساعت بود كه راه افتاديم و سيّد از من پرسيد «كي بايد پياده بشيم؟»، تازه من يادم افتاد كه نميدانم دقيقاً كي بايد پيادهشيم، فقط اينو ميدانستم كه غار رودافشان بين فيروزكوه و دماوند واقع شده است. يك نقشه از البرز مركزي همراه داشتم كه توي اون نقشه موقعيت روستاي رودافشان كه غار هم در همان روستاست را پيدا كردم. اينجا ما يك اشتباه كرديم هرچند كه خودم هم اهدافي در سر داشتم، ما توي نقشه نزديكترين روستا در طول جاده به رودافشان كه روستاي «دلي چاي» بود، به خيال اينكه مسافت را هوايي محاسبه كرديم و اصلاً به فكر كوهستاني نبوديم، همين روستاي دليچاي را براي پياده شدن انتخاب كرديم، و سفر ما به ماجرا كشيده شد. البته من دوست داشتم پيادهروي بكنم و در طول مسير حشرات را جمعآوري كنم.
تابلوي كنار جاده فاصله ما را تا دماوند 10 كيلومتر نشان ميداد البته اين تابلو جوري نصب شده بود كه به زحمت خوانده ميشد، مشخص نيست كه دست طبيعت اين تابلو را كج كرده يا دست انسان آن را كج كاشته بود. صبر كردم كه وقتي دماوند را رد كرديم به راننده بگويم كه كجا ميخواهيم پياده بشويم. ديگر از آن ساختمانها و تأسيسات خبري نبود، حالا تپههاي كمارتفاع كوهپايهاي منظره اطراف را بوجود آورده. در اين موقع از سال اين تپهها خشك است، ولي در اوايل بهار بسيار سرسبز و زيبا ميشوند. روي اين تپهها بوتههايي از نوع گون فراوان هستند كه در حال حاضر بيشتر آنها طراوت بهاري خود را از دست دادهاند مگر در زمينهاي نزديك به آب و مرطوب، يا زماني كه باران به اندازه كافي باريده باشد. گونها در ايران تنوع و پراكندگي وسيعي دارند، بيشتر گونههاي گون در ايران متعلق به جنس آستراگالوس (Asttragalus) هستند كه در سرتاسر ايران پراكنش دارند. اين گونهها در فصولي كه گل ميدهند عطر مستكنندهاي را در فضاي اطرافشان پخش ميكنند، يكي از انواع عسلهاي خوشمزه و پرخاصيت، عسلي است كه توسط زنبورها از گرده گل گونها ساخته ميشود. به هر حال اين گونها الآن به نظر خشك و زرد هستند و آفتاب داغ هم بر آنها ميتابد، خيلي جالب است كه طبيعت اگر هم مرده به نظر برسد باز هم جذاب و دلنواز است.
برخلاف آنچه كه فكرش را ميكردم، از شهر دماوند عبور كرديم بلكه اتوبوس بر سر بلواري توقف كرد كه از آنجا تا شهر دماوند 5 كيلومتر فاصله بود. ديگر كمكم صداي مسافران اتوبوس بلند شده بود و از ترانه غمگيني كه راننده گذاشته بود شكايت ميكردند، كافي است چند نفر راجع به چيزي اعتراض كنند بقيه كه مدتها سكوت اختيار كردهاند يا جرأت حرف زدن ندارند يا كمرو هستند به دنبال استارتزننده، اعتراض فريادشان بلندتر از قبل ميشود و در اين حالت زود هم ساكت ميشوند، در كل ترانه غمگين جز آزار روح چه فايدهاي دارد؟! اگر قرار است موسيقي گوش كرد بايد نوازش روح باشد نه آزار و خراش آن. به قول هگل «موسيقي عاطفيترين هنرهاست و بطور مستقيم در ذهن تأثير ميگذارد » اگر موسيقي از حالت استاندارد و نظم خارج شود تنها ذهن را آشفته ميكند.
در هر صورت آقاي راننده بدون توجه به اعتراض مسافران صداي ضبط را بالاتر ميبرد و مسافران دوباره سكوت اختيار كردند. شهر دماوند را پشت سر گذاشتيم، مسير انتهايي اتوبوس تا صندلي راننده به سختي و با مقاومت در برابر تكانهاي شديد اتوبوس گذراندم، راننده يك جوان حدود سي سال بود با موهاي گلت كرده و دكمههاي يقهاش باز بود، چهرهي غمگين و مظلومي هم داشت، قبل از اين كه به او بگويم كه كي ميخواهيم پياده شويم، راننده مشغول صحبت با مسافري كه در نزديكياش روي صندلي كنار درب نشسته بود، اين را شنيدم كه راننده ميگفت ليسانس حقوق دارم و از بيكاري مجبور شدم با اتوبوس پدرم كار كنم، زن و يك بچه دارم، از مجبوري است من چكار كنم؟ ... و همين جور داشت ادامه ميداد، خيلي عجيبه ليسانس حقوق داره و راننده شده! و جالبتر اين كه چطور رعايت حقوق مسافر رو هم ميكند!!، دود سيگارش رو بجاي اين كه از پنجره بيرون بفرسته، حلقه از آنها ميساخت و براي مسافران ميفرستاد. البته در اين شكي نيست كه رانندگي شغل بسيار مهمي در صنعت حمل و نقل جامعه است ولي به شرط اينكه حسن اخلاق هم در كنارش باشد. خوب اين مسلم است كه هر كس بر سرجاي خودش نباشد اينطور مسائل هم پيش ميآيد. به او گفتم: ببخشيد ميخواهيم «دلي چاي» پياده شويم. او گفت رسيديم خبرتون ميكنم. من هم برگشتم و سرجاي خود كه كف اتوبوس بود نشستم. ياد اين شعر مولوي افتادم كه ميگفت:
آن چنان كه عاشقي بر سروري
عاشق است، آن خواجه بر آهنگري
هر كسي را بهر كاري ساختند
ميل آن را در دلش انداختند
دست و پا، بيميل جنبان كي شود؟
خار و خس بيآب و بادي كي رود؟
با بچهها گرم صحبت بوديم كه صدا زدند دلي چايي كي ميخواست پياده بشه؟ براي آخرين بار به صورت راننده جوان نگاه كردم، چهرهاش خيلي مظلوم بود! ساعت 10:40صبح بود كه دلي چاي پياده شديم، نگاه كنجكاو مسافران از پنجرههاي اتوبوس اينطور به نظر ميرسيد كه با خودشان ميگفتند اين چند نفر توي اين بيابان چكار ميخواهند بكنند، اگر كوه نوردند اينجا كه كوه خاصي نيست، اگر براي تفريح آمدهاند جاي بهتر از اينجا هم هست و... خدا ميداند چه چيزي راجع به ما فكر ميكردند. روستاي دلي چاي، روستايي كوچك بر ارتفاع بالاتري از جاده در دامنه كوه نمايان است، چندمتر پايينتر از محلي كه ما قرار داريم گسل مشا جاده فيروز كوه را قطع ميكند، اين گسل در همين مسير كه ما براي دسترسي به غار رودافشان ميرويم از فراز آن عبور خواهيم كرد، گسل مشا كه از نوع گسلها معكوس است پس از قطع رودخانه دلي چاي در امتداد جاده فيروزكوه تا حوالي شرق شهر فيروز كوه ادامه دارد، گسترش غربي اين گسل نيز تا حوالي اوشان و فشم ميرسد. منطقهاي كه اكنون ما در آن واقع هستيم و نيز روستاي رودافشان و غار در استان تهران، شهرستان دماوند و دهستان ابرشيوه قرار دارد. فاصله كنوني ما تا شهر فيروزكوه 35 كيلومتر و تا تهران 115 كيلومتر است. مشخصات جغرافيايي محلي كه ما هستيم: 35درجه و 412.40 ثانيه شمالي و 052 درجه و 30.296 ثانيه شرقي و ارتفاع ما از سطح درياي آزاد 1914 متر است.
يك ميوه فروشي كنار جاده است كه با چوب و آهن به صورت نامنظم برپا شده است سماور بزرگ و چند تا تخت براي نشستن و يك ويترين كهنه كه درون آن نوشابه و خوراكي چيده شده چند نفر هم ديده ميشوند، يك وانت هم كنارش پارك كرده كه راننده آن هم مشغول گپ زدن با فروشنده است. از يكي از آنها كه به احتمال راننده وانت باشد پرسيديم كه غار رودافشان كجاست؟ چند نفري يك باره همه با هم به ما گفتند پشت همين كوهه، يك ربع بيشتر راه نيست، من نميدانم اين آدرس دادنها چرا اينقدر با اطمينان گفته ميشود، آخر بعداً وقتي ما حركت كرديم ساعت 10 شب به غار رسيديم، يكي از آنها ميگفت، اين كوه را كه رد كنيد به غار ميرسيد! ما چند تا كوه را رد كرديم، چند تا دره هم رد كرديم ولي آخر به غار نرسيديم. البته اگر ما از كنار رودخانه دلي چاي ميرفتيم بدون اين كه راه را گم كنيم بعد از چند ساعتي به غار ميرسيديم، اين را من توي نقشه ديده بودم، از همان شخص پرسيدم كه اگر امتداد رودخانه را برويم زودتر نميرسيم؟ در جواب گفت: از كنار رودخونه خيلي مشكله، شماها از پس اين كار برنميآييد. هر چي من ميگفتم كه سرراست تر است و اينجوري زودتر ميرسيم، مخالفت ميكرد بچههاي گروه هم به ويژه سيد با آن شخص هم عقيده شدند و همان راه كوهنوردي را انتخاب كردند و به قول خودشان زودتر برسيم. البته اين را بگويم كه فاصله هوايي راه كوهستان نزديكتره ولي كوهنوردي هم خيلي وقت گيره، مشكل ما اينه كه هميشه حرف كسي را قبول نداريم، آن شخص ميگفت كه شما توانايي پياده روي كنار رودخانونهرو نداريد، از كجا ميدانست، راه كوه كه سختتر بود، هميشه ما همديگر را دست كم ميگيريم، هيچ وقت نشده كه روي يكديگر حساب كنيم، ديگري را ضعيفتر از خود ميدانيم، دوست نداريم توانايي كه در خودمان ميبينيم ديگري هم داشته باشه، آن وقت بيگانه در نظر ما خيلي بزرگ جلوه داده ميشود، اگر يك آمريكايي يا اروپايي در ايران يا خارج از ايران يك نظر راجع به فرهنگ ما، علم ما و يا هنر ما بدهد، حرفش را با جان و دل ميپذيريم، و ميگوييم كه بابا اين خارجيه، يه چيزي ميداند.
لباس رزم پوشيديم و آماده شديم. براي اين كه به سينة كوه برسيم، مجبوريم از رودخانه عبور كنيم. رودخانه دلي چاي كه نام ديگر آن ديوانه رود است از درياچههاي تار و هوير سرچشمه ميگيرد كه در شمالغربي ما در خط الرأس اصلي البرز واقع شدهاند، اين درياچهها از ذوب يخچالهاي قره داغ بوجود آمدهاند كه سرچشمه دو رودخانه كه يكي دلي چاي و رودخانه دماوند را بوجود ميآورد سرانجام به رودخانه جاجرود ميپيوندد، رودخانة دلي چاي نيز از نقطهاي كه ما هستيم پس از يك انحناي نيم دايره از دره رودافشان و پايينتر از دهانه غار رودافشان ميگذرد و سرانجام در سيمين دشت كه در جنوب رودافشان واقع شده به رودخانه حبله رود ميريزد. آفتاب گرم كوهستان مسلط شده كه گرماي زيادي است. تنها نسيم كوهستان است كه گهگاهي ميوزد و آدم را اميدوار ميكند. با هر زحمتي كه بود از رودخانه عبور كرديم، دماي آب رودخانه12+ درجه سانتيگراد كه در اين هواي گرم بسيار خنك است و خيس شدن پاها تا حدي گرماي بدن را كاهش داده، هر چند سريع خشك شد، حالا يك مسير سربالايي با شيب حدود 60درجه را بايد طي كنيم، مسير يك آبراهه را گرفتيم و بالا رفتيم، خيلي نفس گير بود و عرق سرتا پاي وجودمون رو گرفت، چند بار هم در سايه درختچهها نشستيم و استراحت كرديم. اين درختچهها گونهاي شيرخشت هستند كه از جنس (Cotoneaster) هستند، شاخهاي كه براي شناسايي نمونهبرداري كردم آن را گونه Conummularioides دادم اين گونه در تمام دامنههاي جنوبي البرز و نيز ارتفاعات آذربايجان ديده ميشود نهايت ارتفاع اين درختچه به سه متر ميرسد شاخههايش ارغواني تيره و برگهاي آن گرد و كوچك به طول حداكثر 2 سانتيمتر است، البته در قسمتهاي داراي شيب كم درختان كاج نيز ديده ميشود.
بالاخره سربالايي خسته كننده هم تمام شد، حالا به بالاي كوه رسيديم، از اينجا همه چيز مشخص است حتي روستاي كهنگ را كه در 3 كيلومتري شمال ماست ديده ميشود، روستاي دليچاي نيز با خانههايي با سقف شيرواني كه در بين آنها درختان سوزني برگ و زبان گنجشگ فراوان است. به راحتي ديده ميشود، جاده فيروزكوه هم با پيچ و تاب خودش به يك تونل ميرسد كه پس از آن هم دوباره وارد تونل ميشود، از سمت تهران اين نخستين تونل در مسير شمال در جادة فيروزكوه است. سمت جنوب ما هم كوههاي بسيار بزرگ و صخرهاي نيز ديده ميشود، حالا بايد يك يال كوه را رد كنيم و به سمت پايين وارد يك دره بزرگ شويم، دوربينهاي عكاسي فعال ميشوند و همه جا را هدف ميگيرند. مسعود كه عكاس مستندساز فعالي است كه از سنگ و كلوخ و هوا و زمين دائم عكس ميگيرد.
دوشنبه 13 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 182]
-
گوناگون
پربازدیدترینها