واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: روایت بشارتی از دو بولتن وزارت کشور برای رهبری و هاشمی/ناطق باور نمی کرد دوم خرداد رای نیاورد سیاست > احزاب و شخصیتها - شرق در گفت و گویی با علیمحمد بشارتی وزیر کشور دولت دوم هاشمی؛ از خاطرات او درباره برگزاری انتخابات دوم خرداد76 نوشت. اهم سخنان وی از این قرار است:
* من ١٠ سال قائممقام آقای ولایتی [در وزارت خارجه] بودم. اتاقمان کنار هم بود و منشی و تلفنچی و رئیس دفتر مشترک بود. هفتهای دو جلسه جلسات هیأت دولت بود. یکروز آقای ولایتی از هیأت دولت آمد و گفت آقای هاشمی گفته شما بروید وزارت کشور. گفتم قرار بود من بروم امارات. گفتم من از همه مقامات بیشتر در خلیجفارس نفوذ دارم. مادر من که فوت شد، شیخزاید که به ما فحش میدهد، تلفنی به من تسلیت گفت. اما آقای هاشمی گفت مشکل ما در خلیجفارس نیست، در وزارت کشور است. پنجنفر نامزد وزارت کشور بودند. آقای دکتر روحانی، علی شمخانی، علی فلاحیان، باهنر و بنده. از آقای هاشمی سؤال کردم چرا من؟ پاسخ ایشان را من الان نمیگویم. من گفتم به این شرط که در کار من دخالت نکنید، هر پیشنهاد دیگری دارید بگویید. گفت من که دخالت نمیکنم یقین دارم آقا هم دخالت نمیکند. آقا فقط فرمودند برای استان خراسان با من یک مشورت بکنید. گفتم بقیه چه؟ گفتند نه. در آخرین سمینار قبل از دوم خرداد، من خدمت مقام معظم رهبری گفتم من آخرت خودم را به دنیای هیچکسی نمیفروشم، هر کسی از صندوق بیرون آمد اسمش را میخوانم، آقا هم صحبت من را تأیید و تصدیق کردند. همین بود که در مجلاتی مثل گلآقا نوشتند: «بنویسید خاتمی بخوانید ناطق»، یعنی هیچکس باور نمیکرد. کیومرث صابریفومنی دوست ما بود. من بابت همین به او گله هم کردم. ساعت یک نیمه شب، آقای ناطق زنگ زد گفت چه خبر؟ گفتم شیخ رأی نیاوردید. گفت پس من چه کار کنم؟ گفتم اگر میخواهی نامت به بزرگی در تاریخ ثبت شود، در اطلاعیهای پیروزی آقای خاتمی را تبریک بگو. ایشان هم با مشاور خودش آقای نویسی مشورت کرد و اطلاعیه داد. آن چیزی که برای من محرز بود، این بود که اینبار برخلاف توقع، اتفاقی در حال شکلگیری بود. ما دوتا بولتن روزانه داشتیم. یکی را برای آقا و یکی را برای آقای هاشمی میفرستادیم. نظرسنجیها تا روز مثلا ٣١ اردیبهشت مشخص نمیکرد که کدام برنده قطعی خواهند بود. ولی اینطور هم نبود که تصور شود آقای ناطق دو سوم آرا را خواهد برد. روز دوم خرداد، آقای مهاجرانی که معاون پارلمانی بود، آمد به ستاد انتخابات و من از او سؤال کردم پیشبینی شما چیست؟ گفت به نظر من انتخابات دومرحلهای خواهد شد. حدس من ساعت ١١ روز جمعه این بود که آقای خاتمی برنده خواهند شد. فرمانداریها قلب تپنده انتخابات هستند. وقتی خبرها از آنجا میرسید - بدون اینکه وارد ماهیت موضوع شویم- گرایشها را میدیدیم و بررسی میکردیم و متوجه میشدیم که آرا به سمت آقای خاتمی است. قبل از اینکه همه اعلام کنند من آقای هاشمی را صدا کردم. خواب بود. خانمش گفت آشیخاکبر خواب است. گفتم بیدارش کن. اولین خبر را من به آقای هاشمی دادم. خیلی خوشحال شدند. به دلایلی که الان جای شرحش نیست؛ ولی آقای هاشمی از انتخاباتی که ما برگزار کردیم لذت برد. با آرای باطله ما پنج رأی در مصاحبهای اعلام کردیم. برای همین هم آقای ریشهری که دوست ما هم هست، بدشان آمد. آرای باطله چهارم بود. بالاخره من وزیر بودم باید اعلام میکردم. شاید برای شما الان سخت باشد باورش که با وجود اینکه من با آقای ناطق صمیمی بودم، اصلا دلم نمیخواست ناطق یا خاتمی رأی بیاورند. دلم میخواست هرکسی که مردم دوست دارند، رأی بیاورد. در مجلس اول ١٥ نفر از نمایندهها رفتیم به کوبا برای اجلاس بینالمجالس. شبی ١٠ هزار دلار هزینه هر ویلا بود. ٣٠٠ هزار دلار برده بودیم و خاطرمان جمع بود کم نداریم اما بالاخره باید امانتداری میکردیم. برای همین ویلاها را پس دادیم و فقط یک ویلا گرفتیم و هر چهار نفر در یک اتاق ماندیم. من، آقای ناطق، آقای ولایتی و آقای دکتر زرگر در یک اتاق بودیم. یک روز آقای ناطق، بعد از نماز من را هل داد گفت ناراحت نباش عمر سفر کوتاه است. گفتم من در فکر سفر نیستم ولی خیلی ناراحتم. آقای ولایتی باور کرد، آمد کنار جانماز من گفت چه اتفاقی افتاده است؟ وقتی هر سه آمدند، گفتم علت دارد. من شهرستانی باید با سه نفر دهاتی هماتاق شوم! ناطق اهل نور است، به آقای ولایتی هم گفتم تو هم که اهل رستمآبادی. هر سهشان روستایی بودند و خندیدیم. این ویلا یک استخر داشت، آقای ناطق همه را میگرفت میانداخت در استخر. آقای موسویتبریزی همراه ما بود، یک عبای خاشیه گرانقیمتی داشت که اگر آب به آن میرسید از بین میرفت. او همیشه آن را بر تن میکرد تا آقای ناطق نتواند او را داخل استخر بیندازد. اما یک روز آقای ناطق بالاخره او را با عبا داخل آب انداخت. آقای موسویتبریزی هم ناراحت شد با همه قهر کرد. به آقای ناطق گفتم باید یک کاری کنید. بالاخره آقای ناطق هم با شوخی و خنده کاری کرد که آقای موسویتبریزی هم کوتاه آمد. آقای ناطق از ما توقع نداشت به نفع او رأی بخوانیم اما توقع داشت که از آرایش صیانت شود والا نه من خانه ایشان میرفتم و نه ایشان خانه من آمده بود. آقای ناطق هم برای خودش یک جایگاهی قائل بود که افکار عمومی آن را قبول نداشت. من به او این را گفتم و کمی هم به او برخورد. وقتی آن شب به او گفتم که رأی نیاوردی خیلی خبر تعجبآوری برایش بود. ضمن اینکه من با آقای خاتمی اصلا ارتباطی نداشتم که به او زنگ بزنم بگویم سید، رأی آوردی. وظیفه من نبود. در داخل ولی واکنشها زیاد بود. آنهایی که طرفدار آقای خاتمی بودند خوشحال بودند. طبعا آنطرفیها هم احساس نگرانی میکردند. آقای جنتی تا یک نصف شب در ستاد انتخابات بود. در عوض آقا تشکر بالا بلندی از وزارت کشور کردند، اما حاصلش چه شد؟ حاصل این شد که آقای خاتمی نیامد از این فرصت استفاده کند بگوید مردمی که به من رأی دادند فقط اصلاحطلبان نیستند، اصولگرایان هم هستند. همه مشاوران، استانداران و وزیران را از نیروهای چپ انتخاب کرد. عنصری مثل احمد خرم، استاندار من بود. این چپ چپ افراطی است یا آقای صوفی یا عبدالعلیزاده؟ اینها از چپ رد شده بودند. اسم این اصلاحطلبی نیست. بعد از دوم خرداد، هاشمی دیگر رئیسجمهوری نبود و کابینه را دکتر حبیبی اداره میکرد. یک روز زنگ زدند که آقای خاتمی میگویند بیایید دفتر ایشان. من گفتم عرف این است که اگر کسی درخواست ملاقات دارد، ملاقاتشونده باید وقت دهد. اگر آقای خاتمی درخواست ملاقات دارد باید از من بخواهد وقت تعیین کنم من که درخواست نکردهام. گفتند این توهین به رئیسجمهوری منتخب است. خلاصه بعد دوباره تماس گرفتند گفتند آقای خاتمی گفته است فلانی هر وقت، وقت داشت بیاید، گفتم بگویید دوشنبه دو هفته بعد وقت دارم. وقتی من رفتم اولا عمامهاش را برداشت و صندلیاش را گذاشت پایین صندلی من و باقلوای شهرشان را به من تعارف کرد. هر محبت و صمیمیتی بود دریغ نکرد. گفت من از شما استدعا میکنم یک دور باهم همکاری کنیم. گفتم نه. گفت چرا؟ گفتم من با شما توچال هم میآیم، اما با گروه شما نه. نمیگذارند من با شما باشم. گفت اینطور نیست. گفتم وقتی کار شروع شود معلوم میشود. گفت سفیر شو. گفتم ١٠ سال قائممقام وزیر خارجه بودم. گفت وزارت علوم، وزارت کشور، آموزش و پرورش؟ گفتم نه. گفت خواهش من این است که ماهی یکبار بیایید اینجا. گفتم نه. گفت فصلی یکبار یک نامه ادیبانه بنویسید. گفتم نه. هرکس بود جوش میآورد. رئیسجمهوری بود و ٢٠ میلیون رأی داشت. عدهای اینها را قاطی میکنند. یعنی شخصیت افراد را با موضعگیری سیاسی خلط میکنند. متوجه نیستند که آقای خاتمی شخصیتش یک چیز است و مواضعش یک چیز دیگر، چون نمیتوانند تفکیک کنند نمیتوانند ایشان را به عنوان یک دوست بپذیرند. از عملکرد آقای احمدینژاد در استانداری اردبیل در دو سال اول راضی بودم. اما سالهای بعد سازشش با نمایندهها و برخی وزیران کم شد. در ماجرای سوآپ نفت در اردبیل به عنوان یک استان مرزی مستقل با ایشان صحبت کرده بودند و من هم دوست نداشتم وارد حوزه کار اقتصادی بشوم. تصمیمی بود که دولت گرفته بود. 2727
چهارشنبه 25 آذر 1394 - 07:07:59
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 45]