تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس براى اصلاح خود، خويشتن را به زحمت بيندازد، خوشبخت مى‏شود هر كس خود را در لذت...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820781217




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

زندگی نامه شهید علی والی نژاد اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی


واضح آرشیو وب فارسی:سپیدار: شهید علی والی نژاد درتاریخ یکم فروردین سال 1339 درشهرکرج دیده به جهان گشود و پس ازسپری نمودن دوران کودکی وارد مرحله تحصیل شد ودوران ابتدائی رادر شهر کرج آغاز نمود و تا کلاس سوم درکرج تحصیل کرد و بعداز آن به شهرستان شهرضای اصفهان مهاجرت کردند و دوران ابتدائی را در آنجا به اتمام رساند... زندگی نامه این شهید گرانقدر به شرح ذیل است: شهید علی والی نژاد درتاریخ یکم فروردین سال 1339 درشهرکرج دیده به جهان گشود و پس ازسپری نمودن دوران کودکی وارد مرحله تحصیل شد ودوران ابتدائی رادر شهر کرج آغاز نمود و تا کلاس سوم درکرج تحصیل کرد و بعداز آن به شهرستان شهرضای اصفهان مهاجرت کردند و دوران ابتدائی را در آنجا به اتمام رساند. دوره راهنمائی را در شهر تهران و دوره دبیرستان را تا دیپلم درکرج در رشته ریاضی تحصیل نمود و موفق به اخذ دیپلم شد ودرکناردرس نیز به کار وفعالیت می پرداخت بعد از پیروزی انقلاب وورود امام به کشورعزیزمان به خدمت مقدس سربازی رفت ودر شهر شیراز دوره خدمت را شروع کرد. با شروع جنگ تحمیلی به صورت داوطلب به جبهه های جنوب اعزام شد و سرانجام پس از 6 ماه درمنطقه شادگان درحین پاکسازی منطقه در تاریخ ششم بهمن 59 به درجه رفیع شهادت نائل گردید. خاطراتی از شهید یک شب جمعه نرفته بودم سرخاکش که شبش خواب دیدم که دارم می روم امامزاده از دور دیدم سه تاخانم باچادر مشکی نشستند دور قبرش هرکدام یک طرف که صورت آنها هم پیدا نبود همینطور که رفتم خانمها به من گفتند خانم بنشین این طرف جای شما اینجاست من نشستم گفتم الهی قربان پسرم بروم من می دانم که اگر من نیایم سـرخاکت تو خیلی مادر داری که بیایند سرخاکت. من همین جوری نشسته بودم داشتم با خانمها صحبت می کردم اما صورت انها را نمی دیدم که یک دفعه از خواب بیدار شدم یک سال هم سالگرد نگرفته بودم بخاطر اینکه جایمان خیلی تنگ بود که شبش خواب دیدم که یک جای خیلی بزرگ و سرسبز که گلدانهای قرمز رابه ردیف گذاشته بودم که یک خانمی برگشت و به من گفت که اینجا یک خانه است اگر خوشت بیاید اینجا رابه شما می دهیم. رفتم دیدم اینقدر بزرگ و قشنگ بود که 100 تاگلدان همه قرمز رنگ در آنجا چیده بودند که گفتم خوب شد دیگر می توانم در این خانه برای علی سالگرد بگیرم. یک شب دیگر خواب دیدم که جلوی در یک باغ بزرگ ایستاده با لباس سربازی و اسلحه بدست من که به او رسیدم گفتم الهی قربان تو پسرم گفت مادر می دانی اینجا کجاست که من ایستادم اینجا کسی حق ندارد داخل بیاید.


دوشنبه ، ۲۳آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سپیدار]
[مشاهده در: www.p-sepidar.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن