واضح آرشیو وب فارسی:بیتوته:
بسكه از آه، دل شعله ورت مي سوزد
با تماشاي تو قلب پدرت مي سوزد
اي جگر گوشه ي من شعله مزن بر جگرم
جگرم سوخت ز بسكه جگرت مي سوزد زودتر از همه پيش پدرت مي آيي
زودتر از همه شمع سحرت مي سوزد بعد من هرچه بلا هست سرت مي آيد
بعدمن واي كه پا تا به سرت مي سوزد
زير پرهاي تو آرام گرفتم بابا
حيف از شعله ي در بال و پرت مي سوزد گاه در كوچه اي از درد زمين مي افتي
گاه از ضرب كسي چشم ترت مي سوزد گاه يك نقش به يك روي تو جا مي گيرد
گاه يك زخم به روي دگرت مي سوزد گاه در پشت در خانه ي خود مي نالي
چشم وا مي كني و دورو برت مي سوزد يك طرف دست تو در پاي علي مي شكند
يك طرف دختركت پشت سرت مي سوزد از صداي تو در آن شعله علي مي فهمد
كه اگر فضه نيايد پسرت مي سوزد
اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع) یا محمّد من به درگاهت پناه آورده ام
چلچراغ اشک در این بارگاه آورده ام دست هایم هر دو خالی، دیدگانم پر ز اشک
خون دل، داغ جگر با سوز و آه آورده ام من همه بارِ گنه، تو رحمةٌ للعالمین
رحمةٌ للعالمین، بار گناه آورده ام اشگ خجلت، دامن آلوده، بار معصیت
جسم خسته، بارِ سنگین، رنج راه آورده ام پرده های معصیت بستند چشمم را ولی
رو به این در، هوای یک نگاه آورده ام روسیاهم، معصیت کارم، بدم، آلوده ام
هر که هستم بر در رحمت پناه آورده ام یا محمّد شستشویم ده به آب رحمتت
نامه ای چون رویم از عصیان سیاه آورده ام چشم گریان من و گم گشته قبر فاطمه
یک فلک سیّاره در اطراف ماه آورده ام یا محمّد بر تو و بر دخترت زهرا سلام
از خراسان رضا روحی فداه آورده ام با همه آلودگی محصول من مهر شماست
میوه های نخل «میثم» را گواه آورده ام
اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد
طشتی از خون دل خویش برابر دارد چشمهایش به در و منتظر آمدنیست
زیر لب زمزمه مادر مادر دارد جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست
داغ ارثی ست که در سینه مکرر دارد زهر تنها کس و کار دل او گشت اگر
یادگاریست که از کینه همسر درد پیش چشمش که توانسته بروی منبر….
….رود و دست به سبّ پدرش بردارد؟ لحظه های سفرش در بغلش می گیرد
چادری را که بوی یاس معطر دارد آرزو داشت نمی دید در آن کوچه تنگ
مادرش روی زمین لاله پرپر دارد گفت با گریه حسین جان... تو دگر گریه مکن
که حسن میرود و سایه خواهر دارد آه... لایوم کیوم تو که در صحرا کیست
جسم صدچاک تو از روی زمین بردارد
اشعار رحلت پیامبر اعظم (ص) آيا شده بال و پرت آتش بگيرد
هر چيز در دور و برت آتش بگيرد آيا شده بيمار باشی و نگاهت
از نيش خند همسرت آتش بگيرد آيا شده يک روز گرم و وقت افطار
آبی بنوشی ... جگرت آتش بگيرد آيا شده تصويری از مادر ببينی
تا عمر داری پيکرت آتش بگيرد می گريم از روزی که می بينم برادر
در کوفه موی دخترت آتش بگيرد می گريم از روزی که می بينم برادر
از هرم خاکستر سرت آتش بگيرد آه ... از خنکهای گلويت بوسه ای ده
تا قبل از اينکه حنجرت آتش بگيرد آقا بس است ديگر مگو از شعله هايت
ترسم که جان خواهرت آتش بگيرد گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: بیتوته]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]