واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
البته شناسنامه همراه نداشتند و در طول مسير تلفن ميزدند و آدرس شناسنامه را ميدادند كه آماده كنند. ظاهراً آقا مهدي (فرزند ايشان) بايد اين كار را ميكرد. بالاخره ناگزير شدند ابتدا به منزل بروند و شناسنامه را همراه ببرند. با گذرنامه كه نميشود راي داد!اجلاس سران سازمان كنفرانس اسلامي، در 23 اسفندماه در سنگال آغاز شد. انتخابات روز 24 اسفندماه برگزار و جمع بين اين دو با توجه به اختلاف ساعت و فاصلة زماني و مسافت هوايي كه گاهي تا ده ساعت پرواز، قابل پيشبيني است، كار غيرممكني بود. حساسيت مسايل منطقه خصوصاً فلسطين و هم مسائل جهاني اهميت و نقش ويژة كنفرانس اسلامي از يكسو و حضور تاثيرگذار و مؤثر شخص دكتر احمدينژاد رئيسجمهور اسلامي ايران در اين اجلاس ضرورت اين حضور را به حد وجوب ميرساند. عدم حضور و مشاركت در انتخابات مجلس شوراي اسلامي هم، از چنان اهميتي برخوردار است، كه اصولا همة ايرانيان، كه در بستر انقلاب اسلامي و آموزههاي امام راحل نقشآفريني مسؤولانه خود، در تعيين سرنوشت سياسي در حدود سيسال مشاركت در انتخابات را تجربه كردهاند، تسامح و غفلت از آن را براي خود گناه نابخشودني ميدانند. چرا كه آن را گريز از حق شخصي و مسؤوليت اجتماعي تلقي ميكنند. اين اولينبار بود كه چنين تزاحم مسؤوليتي بين دو واجب ملي و بينالمللي براي رئيسجمهور پيش ميآمد. دوستان حقوقي راجع به امكان شركت در انتخابات مجلس در خارج از كشور، خيلي بحث كرده بودند. به نظر ميرسيد كه اين كار راه حقوقي ندارد. برخلاف انتخابات رياستجمهوري كه به خاطر بُعد ملي و وحدت حوزه آن در سراسر كشور، حوزههاي انتخاباتي خارج از كشور، وجود دارد، ولي به علت منطقهاي بودن و تفاوت حوزههاي انتخاباتي مجلس شوراي اسلامي، نميتوان حوزههاي خارج از كشور را تعريف نمود. شايد دوستان به جمعبندي شركت نمادين و سمبليك در انتخابات رسيده بودند، كه اعلام شد رئيسجمهور همة برنامههاي جانبي را در روز اول حضور خود تدارك ديده و پس از افتتاح اجلاس و برگزاري نشست سران بلافاصله به تهران بر خواهد گشت و بدين ترتيب ميتوانند روز جمعه، در محدودة زماني برگزاري انتخابات تهران باشند. اين در حالي بود كه ايشان موقع خروج از كشور، پيشبيني اين امكان را هم نكرده بودند و اين از مصاحبة رئيسجمهور مشخص بود. البته لازمة اين كار، حداقل 48 ساعت كار و بيخوابي است، خبري كه بعدازظهر 23 اسفند دريافت شد، نشان داد كه رئيسجمهور طبق معمول سفرهاي خود، اين روش را برگزيده است، و اگر اندكي فرصت استراحت بماند در طول پرواز است. رئيسجمهور با مديران پروازي از اول مخالف بود، ولي ظاهراً تنها طريق استراحت را، استراحت پروازي قبول دارد. تقريباً ده و نيم صبح جمعه، رئيسجمهور به فرودگاه تهران رسيدند و يكسره راهي شعبة انتخابيه براي رأيدادن. البته شناسنامه همراه نداشتند و در طول مسير تلفن ميزدند و آدرس شناسنامه را ميدادند كه آماده كنند. ظاهراً آقا مهدي (فرزند ايشان) بايد اين كار را ميكرد. بالاخره ناگزير شدند ابتدا به منزل بروند و شناسنامه را همراه ببرند. با گذرنامه كه نميشود راي داد! حالا مانده بود شعبة اخذ راي را انتخاب كنند. انتخابات قبلي در محل سكونت خود - نارمك - راي داده بودند، اينبار علاقهمند بودند در شعبة ديگري حضور يابند. يكي از شعب پرشور جنوب تهران معمولاً شعبة مسجد لرزاده است. تصميم گرفتند به اين شعبه بروند. خيابانهاي مركز شهر و هم منتهي به ميدان خراسان، تراكم و ترافيك سنگين شب عيد، و اخلاق رئيسجمهور كه نه اجازه عبور از خط ويژه ميدهد، و نه عبور از چراغ قرمز و نه باز كردن مسير، تا پيچيدن جلوي اتومبيلها، ناراحت كردن مردم! طبيعي است مأموريت جديد هم ايجاد ميشود. خستگي و بيخوابي طولانيمدت، و اينك مراقبتهاي هميشگي و تذكرات مدام به راننده. مواظب رانندة جلويي، پشت سر، بغل دستي، سمت چپي، عابر پياده...! اينك رئيسجمهور همكار افتخاري! پليس است و البته بايد خود پليس را هم مراقبت كند. انصافاً رانندگي كردن براي رئيسجمهور مردمدوست و مقرراتي كار بسيار سختي است، هم با تلفن همراه صحبت ميكند، هم به بغل دستي رهنمود ميدهد، هم با مردم حاشيةخيابان چاقسلامتي ميكند، گاهي هم گزارشهاي سياسي را گوش ميدهد. مدام هم به راننده و همراهان تذكر ميدهد. به حوزه انتخابي كه ميرسد و مردم را ميبيند گويي همهچيز فراموش ميشود. يكباره وارد موج جمعيت ميشود. ديگر هيچچيز جز مردم ديده نميشوند. اول صف ماچيدن و چاييدن براي ماچيدن. از خرد و كلان. پير و جوان و چپ و راست او را صدا زدن. نوجواني با همه شور و احساس، خود را به رئيسجمهور ميرساند و بلافاصله ميگويد، كاري بكنيد كه ما 14 سالهها هم بتوانيم راي بدهيم. گويي داغ رئيسجمهور تازه ميشود. حق راي 16 سالهها را گرفتهاند، چهاردهسالهها هم مدعي هستند، و البته محق. وعده مثبتِ توأم با لبخند رئيسجمهور پاسخ به احساس زيباي اين نوجوان است. در صف رسيدن به صندوق، مسألة اصلي، حفظ سلامت تا نوبت راي دادن است. بعد از رايگيري هم توكل به خدا، تا چه پيش آيد. دكتر داودي هم همراه است و بايد تجربة «عصير» شدن و تبديل به عصارة ملت شدن را بيازمايد. اگر چه كمي مسنتر است. ولي با عشق و علاقهاي كه به رئيسجمهور و مردم دارد، گويي از اين كار، (له شدن در جمعيت) بدش نميآيد. بالاخره يا رئيسجمهور به صندوق رسيد، يا صندوق به رئيسجمهور. شناسنامه، بررسي، برگه تعرفه و ... حالا كجا بايد راي نوشت؟! راه به شبستان مسجد باز شد. يكباره موج حملة عكاسان بدتر از شكارچيان با تجربه و تيزهوش رسيد. اگر گاهي شكارچيان صيد را در دام نگه ميدارند، عكاسان اصلاً عادت به اين كار ندارند. برگة راي كه امسال تفصيلي است، هم بايد نام داشت و هم كدي مشابه شماره اتومبيل! به شوخي ميگويد: «شماره را كه نوشته، مدل را هم مينوشت!» رئيسجمهور هم ميخواهد به توصية وزارت كشور عمل كند، اگرچه ميدانم موافق نيست كه كار رأيگيري را براي مردم سخت كرد. و اين همه دنگ و فنگ براي رايدادن و گرفتن وقت، موجب اذيت مردم ميشود. ولي خودش مُصِر است كامل بنويسد. نگاهش به دوربينهايي است كه بعضي ممكن است از لاي لنزها، صفحه راي را هم نشانه گرفته باشند و دست رئيسجمهور را بخوانند. مدتي توقف ميكند. افاقه نميكند. من بين صفحه و دوربينها حايل ميشوم، كفايت نميكند. خواهش ميكند، كمي عقبتر بروند، مؤثر نميافتد. خودش بر ميگردد رو به ستون، و پشت به دوربين. اين شوخي هم موجب كوتاه آمدن عكاسان و فيلمبرداران نميشود. تا بالاخره به هر راهي است، چارهاي براي مخفي ماندن راي بينديشد. اتاقكهاي نوشتن رأي هنوز تحقق نيافته است. البته مشكل صندوقها بعد از سيسال حل شده، مشكل نوشتن راي هم حل خواهد شد. رأي نوشتن تمام ميشود. سينفر كامل، يك نفر هم خبرگان رهبري. بالاخره صندوق ميآيد و قبل از آن مصاحبه، به جبران مصاحبة فرودگاه كه به خاطر تسريع در رأيدادن انجام نشد، اهميت انتخابات، گزارش كوتاه سفر و تلاش براي رسيدن به موقع به تهران و بالاخره تشكر و سپاس از مردم و گِله از محروم كردن بخشي از جوانان از حق رأي. حذف 16 سالهها. اما برگشت كار را مشكلتر كرده است. نامهها، ابراز احساسات شديد. خبرنگار خارجي ميپرسد آيا اين رأي به محبوبيت شماست؟ پاسخ به احساسات عمومي، استماع حرفها، دريافت نامهها. زريبافان هم طبق معمول براي دريافت نامهها، همة تلاش خود را ميكند، ولي كافي نيست. در وسط اين جمعيت، مرتب رئيسجمهور خم ميشود و چيزي از روي زمين بر ميدارد. و چه كار سختي خصوصا براي محافظان. يا نامهاي كه روي زمين افتاده بر ميدارد، يا لوازم مردم را كه در هجوم جمعيت از دست ميدهند يا كفشهايي كه لابهلاي جمعيت از پاها درآمده است. مقيّد است است كه همين مقدار، حق مردم پايمال نشود. فشار جمعيت اجازة خروج نميدهد. ماشين رئيسجمهور كه موفق نميشود به رئيسجمهور برسد. بالاخره در كوچههاي اطراف مسجد، رئيسجمهور به ماشين پليس ميرسد و ناچار به همراه دكتر داودي به سختي امكان ورود به ماشين پيدا ميكنند و محافظان جا ميمانند. چه شانس بزرگي نصيب رئيسجمهور شده، در دل مردم بيمحافظ. اينجا ميشود راحت شيشة ماشين را پائين كشيد، و با مردم حال و احوال كرد. نامهشان را دريافت كرد، به سؤالشان پاسخ داد. به همين ترتيب و با همان تذكرات. ولي اينك از پنجره ماشين، مشغول گفتوگو با مردم، رانندگان، موتورسواران. يكباره خيابان اميركبير، تبديل به كارناوال ارتباط مستقيم سواره و پياده با رئيسجمهور ميشود. گفتوگوي مستقيم، عكاسان مردمي، نامههاي مردمي، رانندههاي مردمي. يكباره در سمت چپ متوجه شدم، يكي از پاسداران، موتور كرايهاي سوار شده، ترك موتور تا خود را به رئيسجمهور برساند. ماشين پر از نامه شده است. رئيسجمهور يادش رفته كه 48 ساعت بيخوابي و كار مستمر، تغيير افق و ... همه خستگي او در فشار مردم از تنشان بيرون رفته است و با فشار هميشگي خودش همراه شده است. مشكلات مردم، دردهاي آنان و انديشيدن براي پاسخ اين خواستها. تذكرات مدام براي حل آن و بالاخره ميگويد يك ملاقات مردمي براي تهرانيها بايد بگذاريم. گويي برخي سابقة مراجعات همچنان در ذهنش باقي است. از دستورات و توصيهها كم ميكند. معلوم است كه نسبت به برخي خواستها ذهنش مسبوق به سابقه است و دستوراتي كه داده به خاطر دارد. دلش با مردم، رأيش با مردم، دردش، درد مردم است و آرمانش، شادي و خرسندي مردم. از نشاطشان نشاط مييابد و از غمشان دلگير و غمگين ميشود. وقتي مستقيم با آنان است همهچيز را فراموش ميكند. بيچاره محافظان! از يك مأموريت سنگين بر ميگردند! همراهي ماهي در آب. هر چه تور انداختهاند، ماهي در رفته است. آخرين پيام، خدا قوت. خدا حافظ، خسته نباشيد. ميتوانند تا يكساعت ديگر! استراحت كنند. اوه. يك ساعت استراحت بعد از 48 ساعت خيلي زياد است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 214]