واضح آرشیو وب فارسی:زیست بوم: عازم سفر علمی با دانشجویان بودیم. ساعت ١٢ شب، مقابل دانشگاه منتظر اتوبوس ها بودیم. بالاخره آمدند و می خواستیم سوار شویم. دانشجوی بلندقامتی باز هم بی اختیار دست خود را دراز و شاخه ای را از درخت چنار جوان کشید و کند.زیست بوم/اسماعیل کهرم*: مدرسه ها تعطیل شده بودند، جوان ها دسته دسته راهی خانه می شدند. سه چهار نفر جلوی بنده راه می رفتند. به ردیفی از شمشادها رسیدند. دست خود را روی برگ شمشادها به حرکت درآوردند. نفر اول بی اختیار و کاملا ناآگاه چند برگ را کند، یکی دو دقیقه در دست خود نگه داشت و سپس آن را روی زمین ریخت! من ناظر این اتفاق بودم. دو نفر همزمان این کار را کردند. آنها را صدا کردم برگ های روی زمین را نشان آنها دادم و به آرامی گفتم این برگ ها برای گیاه حکم اندام های بدن ما را دارند موجب فتوسنتز می شوند و.... جوان ها سریع گفتند معذرت می خواهیم. فکر کردم از شمشادها باید عذرخواهی می کردند، نه از من. عازم سفر علمی با دانشجویان بودیم. ساعت ١٢ شب، مقابل دانشگاه منتظر اتوبوس ها بودیم. بالاخره آمدند و می خواستیم سوار شویم. دانشجوی بلندقامتی باز هم بی اختیار دست خود را دراز و شاخه ای را از درخت چنار جوان کشید و کند. اینجا من می توانستم فریاد بزنم. تماشاچی هم داشتم. بچه ها نگاه می کردند. جوان بلندقامت متعجب شد، به دستش اشاره کردم. خودش نگاه کرد و گفت: «آهان» و شاخه را رها کرد. طبیعت این همه انرژی و ماده خرج می کند که چند برگ، شاخه و جوانه تولید کند و آن وقت یک نفر آن را می شکند. به این سادگی و بدون هیچ فایده ای؟ آن هم یک دانشجوی فوق لیسانس!!! یادم می آید که در یک هتل بسیار مجلل (مهاراجه- بمبئی) در سالن اصلی هتل، میز گرد بسیار بزرگی قرار داشت که کوهی از انواع میوه های داخلی و خارجی روی آن قرار داشت. بسیاری از این میوه ها را نمی شناختم. مدیر داخلی هتل به من گفت که هر روز میوه های تازه را روی میز قرار می دهیم. گفتم اینها که همه سالم هستند. با آنها چه می کنید؟ گفت مقداری را می فروشیم و آنها که لک دارند به فقرا می دهیم. سر میز شام متوجه اسراف بی حد در تهیه و توزیع غذا بودم. اینها را که نمی شد فروخت! مدیر هتل به سادگی گفت آنها را می ریزیم دور! با آن همه فقر و گرسنگی در هند؟ مدیر گفت کافی است یک بشقاب برنج اینجا به کسی بدهیم و فردا چند هزار نفر پشت دیوار تجمع کنند و آرامش شما را بهم بزنند!چندی قبل یکی از دوستان چند نفری را دعوت کرده بود. جمعا هشت نفر می شدیم. خانم خانه برای حدود ٤٠ نفر وعده دیده بود. فکر کردم در هندوستان هتل های درجه یک از این اسراف ها می کنند و ما در خانه های مان. به راستی چرا؟ در فرودگاه لندن باید چند ساعتی را منتظر می ماندم. نمی دانستم چه کنم؟ خانمی آراسته با لبخند نزدیک شد. گفت می دانید مسافر سبز یعنی چه؟ گفتم نه. فرمی را نشان من داد و گفت وقت دارید این را پر کنید؟ رفتم و چند دقیقه ای من را مشغول کرد. سوال ها متنوع و داهیانه طرح شده بودند. مثلا با تاکسی به هتل می روید یا اتوبوس ؟ هر جواب نمره ای داشت مثلا نمره تاکسی کمتر از اتوبوس بود چون در اتوبوس چندین نفر سفر می کردند و سوخت و انرژی کمتری مصرف می شد. مثلا سوال می کردند که میل دارید هر روز ملافه تان عوض شود؟ میل دارید هر روز لباس تان در هتل خشکشویی شود؟ از لیوان پلاستیکی استفاده می کنید. میل دارید هر بار که حمام می گیرید حوله های تان شسته شوند؟ دمپایی حمام چه؟ بعدا که خانم سوال های بنده را ارزیابی کرد خوشبختانه قبول شدم! هفته پیش که در هتلی در اصفهان بودم یادداشتی را روی تختخواب دیدم، نوشته بود: اگر میل ندارید ملافه شما هر روز عوض شود، این کارت را روی تخت بگذارید. خوشحال شدم، موج فراگیر دنیا در حفظ محیط زیست به ایران هم رسیده است. چه خوب.
یکشنبه ، ۱۵آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: زیست بوم]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]