تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):راستى عزّت است و نادانى ذلّت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816903800




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خمس فرزندانم تقديم دفاع از حرم شد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: خمس فرزندانم تقديم دفاع از حرم شد
عبدالله باقري نياركي جوان شجاع و با‌اخلاقي بود كه از سن كم شغل حراست را انتخاب كرد و آنقدر به اين حرفه علاقه داشت كه زندگي و برنامه‌هايش را بنا به شغلش پيش برد.
نویسنده : محبوبه قرباني 


عبدالله باقري نياركي جوان شجاع و با‌اخلاقي بود كه از سن كم شغل حراست را انتخاب كرد و آنقدر به اين حرفه علاقه داشت كه زندگي و برنامه‌هايش را بنا به شغلش پيش برد. عبدالله آن قدر در كارش اخلاص داشت كه خداوند او را به حريمي كه نداي كلنا عباسك يازينب(س) بلند بود كشاند تا مدافع حرم زينب(س) شود و شب تاسوعا با اقتدا به محافظ كاروان حسين(ع) ابوالفضل‌العباس(ع) تير به صورتش اصابت كرد و سر بر بالين برادر به ديدار حق شتافت. دلمان با از دست دادن اينچنين جواناني مي‌گيرد اما يك‌طرف آرام مي‌شويم كه رهروان راه حسين و ابوالفضل(ع) چه بسيارند. متن زير ماحصل گفت‌و‌گو با خانواده شهيد عبدالله باقري نياركي محافظ رئيس‌جمهور سابق است كه پيش رو داريد.
در پنج‌شنبه اول دهه دوم محرم به هيئت محبان فاطمه‌الزهرا(س) رزمندگان غرب تهران رفتم. بنر شهيدي را در حياط هيئت ديدم كه برايم آشنا آمد. پيگير شدم، دريافتم او محافظ رئيس‌جمهور سابق بوده است. در مجلس عزاداري، مراسم تشييع پيكر عبدالله و مراسم ختمي در هيئت - فرداي روز تشييع - را اعلام كردند. توفيق يافتم تا در مراسم ختم او شركت كنم. وقتي نزديك هيئت ‌شدم خيابان مالامال از جمعيت و جلوي درب هيئت به خاطر ازدحام ماشين ترافيك شده بود. خدا را به‌خاطر وجود اينچنين مردمان وفادار، مهربان و دلسوز شكر كردم. در مراسم مادر و همسر او را كه ديدم از صلابت و ايمان قوي كه داشتند قوت گرفتم ولي نگاهم كه به فرزندانش افتاد اشك امانم نداد. مجلس عبدالله در خيمه امام حسين(ع) بود؛ مكاني كه شهيد در زير پرچم و بيرق آن بر اهل بيت اشك‌ها ريخته بود. مداح‌هاي زيادي در مجلس حضور داشتند. انگار همه نيت كرده بودند كه چند بيتي مهمانان عبدالله را مستفيض كنند. در آخر حاج‌سعيد حداديان حق عبدالله را ادا كرد و گفت: «عبدالله جان شنيده‌ام همان جايي كه براي حضرت زينب(س) به خود سيلي مي‌زدي تير شهادت زدند». اينجا بود كه ناله‌ها در هواي هيئت پيچيد و همه آرزو كردند مزد عزاداري‌هايشان را اينچنين بگيرند. در آخر به خانواده عبدالله به خاطر افتخاري كه نصيبشان شده بود تبريك گفتم و اجازه مصاحبه گرفتم و آنها بسيار گرم استقبال كردند.

پدرانه‌هاي شهيد
سكوت و غربت ضريح خانم زينب(س) عبدالله را در دفاع مصمم‌تر كرد
حبيب‌الله باقري متولد 1337 اهل تهران و بازنشسته صنايع دفاع هستم. 8 سال در كميته و در دوران دفاع مقدس در مناطق زاهدان و كردستان حدود 14 ماه حضور داشتم سپس در سپاه و بعد وارد صنايع دفاع شدم. پنج پسر داشتم كه عبدالله اولين پسرم بود. به‌خاطر داشتن چنين فرزنداني افتخار مي‌كنم و آنها را لطف خدا مي‌دانم. من فقط سهم كوچكي در تربيت فرزندانم داشتم و آن تلاشم براي تهيه لقمه حلال بود.
عبدالله هم روي اين مسئله حساسيت داشت. با اينكه حقوق‌بگير بود اما به نيازمندان بسيار توجه داشت. هر وقت پولي به دستش مي‌رسيد بين نيازمنداني كه مي‌شناخت تقسيم مي‌كرد. هيچ رنجشي از او نديدم. همه فكرش اين بود كه اخلاق شوخ‌طبعي داشته باشد و لبخند را روي لبان همه بنشاند. باهوش و به كارهاي فني علاقه‌مند و به اسلحه، دوربين و كامپيوتر بسيار مسلط بود. در سپاه هشت ماه دوره حفاظت را گذراند و از 100امتياز 95 امتياز آورده بود. با هزينه شخصي و به ميل خودش دوره چتربازي و غواصي را هم ديده بود.  از چاپلوسي، دروغ و تملق‌گويي بيزار بود. روي بيت‌المال بسيار حساس و از ثروتمنداني كه به خمس و زكات و... اهميت نمي‌دادند گله‌مند بود. جوانمرد و با‌غيرت بود و ناموس همه را ناموس خودش مي‌دانست.  به‌خاطر ايمان، صداقت، رازداري و علاقه‌اش از زمان شهرداري تا رياست جمهوري محافظ دكتر بود. احمدي‌نژاد با او خيلي راحت و صميمي بود و هر كاري داشت اول به عبدالله مي‌گفت. وقتي سفري بود اصرار داشت عبدالله همراهش باشد.
خيلي مطيع امر رهبر و بسيار به او علاقه‌مند بود. در يك ديدار وقتي نزديك آقا مي‌شود دست آقا را مي‌بوسد و به پايش مي‌افتد. مي‌گفت فقط گوش به فرمان ولايت باشيد. كاري به حرف‌هاي ديگران نداشته و به پيغام رهبري گوش دهيد. كل خانواده ارادت خاصي به رهبر داريم و دعا مي‌كنيم خدا او را براي ما حفظ كند.  وقتي از سوريه برگشت، خلوتي ضريح خانم و مظلوميت مردم سوريه و منازل خراب آنها خيلي بي‌قرار و ناآرامش كرده بود. سكوت و غربت حرم حضرت زينب(س) آنقدر آزارش داد كه غيرتش اجازه ماندن نداد.

مادرانه‌هاي شهيد
عبدالله خمس فرزندانم بود...
مريم شيخ‌بهايي متولد 1341 اهل تهران هستم. سال 60 با حاج‌آقا ازدواج كردم.
در تربيت صحيح بچه‌ها خيلي تلاش كردم. به موقع منزل مي‌آمدند و وارد هر جا و منزلي نمي‌شدند. با خانواده‌هاي ناشناس رفت و آمد نمي‌كردند. به همين دليل به خانه و خانواده بيشتر وابسته بودند. از خصوصيات اخلاقي عبدالله بخواهم بگويم يك كتاب است. عبدالله بچه فوق‌العاده مهربان، آرام و دوست‌داشتني بود. هروقت مي‌خواست به نامحرمي سلام كند از حيا قرمز مي‌شد. آنقدر نجيب بود كه بعضي از همسا‌يه‌ها او را نمي‌شناختند. بسيار عاطفي بود چون دختر نداشتم مرا درك مي‌كرد و در كارهاي خانه كمكم بود. ياد ندارم به او گفته باشم نماز بخوان و روزه بگير. قبل از سن تكليف انجام واجبات را شروع كرده بود. وقتي وارد اتاق مي‌شديم تمام قد جلوي ما بلند مي‌شد و دست مرا مي‌بوسيد. مي‌گفتم اين كار را نكن. گفت نمي‌داني چقدر اين كار حسنه دارد. به‌خاطر مسئوليتش مغرور نبود. مردم‌دار، متواضع و فروتن بود . همسايه‌ها مي‌گفتند دست به سينه به ما سلام مي‌كرد.  او ديپلم داشت و در حال ادامه تحصيل بود كه شهيد شد.  مرام و مردانگي‌ بيشتر از سن او درك مي‌شد. به خاطر كارش زود ازدواج كرد و هميشه نگران بودم آيا مي‌تواند روي پايش بايستد؟ الحمدلله زندگي‌اش را خوب اداره ‌كرد. اجازه نمي‌داد حتي نگرانش باشيم.
عبدالله مي‌گفت مادر الآن وقت لبيك گفتن و وقت عمل كردن به سينه‌زني‌هايي است كه در مجالس داشتيم. يك‌بار اسارت خانم كافي است. با ادعاي شيعه داشتن اگر ساكت باشيم فرداي قيامت چه جوابي به حضرت زهرا(س) بدهيم؟ اگر حرفي مي‌زد عمل مي‌كرد.  همسر مجيد مريض بود و شيمي‌درماني مي‌شد. مجيد او را به خانواده‌اش سپرد و همراه برادرش عبدالله به سوريه رفت.  شب تاسوعا بود كه از هيئت برگشتيم. دو پسرم دوقلو هستند. به آنها شهادت برادرشان را اطلاع داده ‌بودند. مصطفي مي‌گفت مادر خوش به حال آنها كه رفتند. دنيا پر از گناه و معصيت شده! شك كردم. گفتم چيزي شده؟ گفتند نه. گفتم بچه‌ها اينجوري صحبت نكنيد. من دو مسافر در شهر غريب دارم. يك نگاه به مجتبي كردم. ديدم لبانش و بدنش مي‌لرزد. گفتم چيزي شده؟ بغض گلويش را گرفت و بيرون رفت. گفتم مصطفي كدامشان شهيد شده مجيد يا عبدالله؟ گفتند زخمي شده. مي‌خواستند شب را راحت بخوابم و صبح خبر بدهند ولي دل مادرانه‌ام مرا تا صبح بيدار نگه‌داشت. مطمئن نبودم عبدالله شهيد شده ولي نمي‌دانم چرا مدام زمزمه مي‌كردم دورت بگردم، با زن و بچه‌هايت چه كنم. صبح رفتم بيرون ديدم سر كوچه خيلي شلوغ است. برگشتم ديدم يكي يكي دارند اضافه مي‌شوند. از ديدن همكاران عبدالله مطمئن شدم عبدالله شهيد شده است.
عاشق يادگارانش هستم. بچه‌هاي او را بسيار دوست دارم. هر وقت عبدالله را مي‌ديدم كيف مي‌كردم. الآن هم هر وقت دخترانش را مي‌بينم همان احساس را دارم.  محدثه دلتنگي‌هايش را بروز نمي‌دهد. چند شب پيش ختمي براي عبدالله گرفته بودند. وقتي به خانه برگشتيم ناگهان محدثه مثل انار تركيد و گريه امانش نداد. گفت دلم براي بابام تنگ شده. گويا جاي خالي پدر در جمع مهمانان او را دلگير كرده بود.
بعد از شهادتش از كمك‌ها و فعاليت‌هايش باخبر شديم چون كارهايش را در خفا و براي خدا انجام مي‌داد. مي‌گفت خدا بداند و بس.
در هيئت ديوانگان حسيني گاهي در هزينه‌ها كمك مي‌كرد و با وجود مشغله كاري سعي مي‌كرد در عزاداري‌ها به طور وسيع شركت كند.  عبدالله هنگام رفتن به مادرش گفت هر چيزي خمس و زكاتي دارد و شما هم پنج فرزند داريد كه يكي را بايد در راه خدا به عنوان خمس فدا كنيد. من خمس فرزندانم را تقديم دفاع از حرم كردم.

همسر‌انه‌هاي شهيد
در بودن‌هايش، نبودنش‌هايش را جبران مي‌كرد
فاطمه شانجاني متولد 1363 اهل تهران هستم. داستان آشنايي من با عبدالله از هيئت هفتگي كه دوشنبه‌ها مي‌رفتيم آغاز شد. چندسالي مادرش را مي‌شناختيم. بعد از مدتي موضوع خواستگاري را با مادرم مطرح كرد و به خواستگاري‌ام آمدند. عبدالله از من نجابت و اخلاق خوب را توقع داشت. از شغلش و سختي‌ها و نبودن‌هاي طولاني‌اش گفت. من و خانواده‌ام همه شرايط را پذيرفتيم. با مهريه‌اي مختصر و مجلسي ساده سال 1382 ازدواج كرديم. قبل از خطبه عقد گفت: دعاي سر عقد برآورده مي‌شود براي آرزويم دعا كن. پرسيدم آرزويت چيست؟ چيزي نگفت. بعد از عقد باز سؤال كردم. گفت آرزويم شهادت بود! شب عروسي در تالار صداي اذان مغرب را از بلندگو پخش كردند و همه به نماز جماعت ايستادند. مهمانان مي‌گفتند تا به حال چنين اتفاقي را در عروسي نديده‌اند.
خاطراتم در زندگي با او بسيار زياد است ولي يك خاطره كه هميشه به يادش مي‌خنديديم اينكه عبدالله طبق عادت شخصيت‌ها را سوار مي‌كرد و مي‌رفت جلو مي‌نشست. روز عروسي من را سوار كرد و در را بست. رفت جلو بنشيند كه فيلمبردار گفت چرا آمدي جلو؟! خنديد و آمد صندلي عقب نشست.  عبدالله خيلي دست و دلباز بود. براي بچه‌ها بهترين‌ها را مي‌خريد. اهل مسافرت و گردش و تفريحات سالم بود. نه تنها بچه‌هاي خودش بلكه همه بچه‌هاي فاميل دوستش داشتند. ورزش بهترين تفريح او بود.
هيچ‌وقت تقاضايش را با حالت دستوري از من درخواست نكرد. با وجود مشغله كاري در كارهاي منزل و نگهداري بچه‌ها كمكم بود. بنا به شغلش اكثراً در خارج از منزل بود ولي در همان فرصت كم زندگي كردن با او صفايي داشت و به اندازه نبودن‌هايش به ما آرامش مي‌داد. شخصيت‌هايي كه با او كار كرده بودند اعتراف مي‌كردند كه عبدالله بسيار خانواده‌دوست بود.  بسيار شجاع، باايمان و ولايتي بود. نماز اول وقت و زيارت عاشوراي بعد از نماز صبحش ترك نمي‌شد. با مشغله كاري محرم‌ها را مرخصي مي‌گرفت و در مجالس اهل بيت(ع) با هم شركت مي‌كرديم.  حاصل زندگي‌مشتركمان دو فرزند دختر محدثه متولد 1383 و زينب متولد 1390است.  در ديدار آخرمان محدثه را به مدرسه برد و برگشت تا خداحافظي كند. به من گفت راضي نيستم براي بدرقه پايين بيايي اينطور خداحافظي كردن سخت است. گفتم پس من هم راضي نيستم بروي. دوست دارم خوب بدرقه‌ات كنم. آخرين خداحافظي را كرد و رفت. از نوع خداحافظي و نگاهش احساس مي‌شد كه ديگر برنمي‌گردد.
شب شهادتش در هيئت خيلي بي‌قرار بودم و نمي‌توانستم آرام بگيرم. تا صبح نخوابيدم و مدام دعا مي‌كردم. اين اتفاق به دختر كوچكم نيز الهام شده بود. دخترم تا صبح نخوابيد. مدام در خانه راه مي‌رفت و مي‌گفت مامان حالم بد است. برايش سوره والعصر خواندم تا خوابش برد. صبح روز تاسوعا علت بي‌قراري‌هايمان را گرفتم. خبر شهادتش را آوردند.
عبدالله به همراه برادرش داوطلب اعزام شده بود و در سوريه تك‌تيرانداز بود. تير به صورتش خورده بود و از پشت سرش خارج شده بود. اين تير از روي صورت خيلي ظاهر را از بين نمي‌برد ولي از سمتي كه خارج مي‌شود كامل متلاشي مي‌كند. عبدالله سرش روي پاي برادر بود كه جان داد.  اصلاً دوست نداشت مراسم زيادي گرفته شود. گفته بود مراسم سوم بگيريد و بقيه براي فقرا خرج شود. محدثه دختر بزرگم مي‌گويد ان‌شاءالله امام زمان(عج) بيايد تا پدرم با او بيايد. خيلي دلش مي‌گيرد ولي سعي مي‌كنم آرامش كنم. زينب دختر كوچكم علاقه زيادي به پدرش داشت به همين‌ خاطر خيلي كارم سخت شده است. به من خيلي وابسته ‌شده‌اند.  حالا بعد از عبدالله وظيفه سنگين تربيت صحيح فرزندان را بر دوشم احساس مي‌كنم چون مي‌خواست آنها را مثل حضرت فاطمه و حضرت‌زينب(س) تربيت كنم.


منبع : روزنامه جوان









تاریخ انتشار: ۱۳ آذر ۱۳۹۴ - ۱۷:۱۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن