محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان می‌شوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستوران‌ها و کافه‌ها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیه‌های کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830596777
عنابی (هایده سلطانیه)
واضح آرشیو وب فارسی:پارسینه: عنابی (هایده سلطانیه) با اضطراب به پشت سرش نگاه میکند.از انتهای کوچه عده ای با مشتهای گره کرده بطرفش درحال دویدنند.لحظه ای مکث میکند.عرق از کنار پیشانیش سرازیر می شود.برمیگردد و دوباره شروع به دویدن میکند.با شلواری که کمی به تنگی میزند؛بسختی قدمها را بلند میکند.ناگهان مردی روبرویش سبز میشود؛ حدودا پنجاه ساله؛با قدی متوسط وپوستی سبزه.قبل از رسیدن به محمد به زمین می افتد...محمد هاج و واج نگاه میکند.شلواری طوسی با کاپشن مشکی به تن دارد.شال گردن عنابی خوشرنگی دور گردنش پیچیده. محمد عقب عقب قدم برمی دارد و دوباره شروع می کند به دویدن. ناگهان داخل کوچه ی بن بستی با دیواری بلند می شود.صدای جمعیت را از پشت سر میشنود. با خودش می گوید:"هیچ راهی نیست؛باید از دیوار برم بالا" همانطور که باخودش غرغر میزند و به شلوار تنگش بدوبیراه می گویدبسختی خودش را بالای دیوار می رساند و از آن طرف به پایین می پرد. پایش پیچ می خورد و درد وحشتناکی تا بالای کمرش راه باز میکند. وقتی روی پا می ایستد خشکش میزند. "اینجا دیگه کجاست؟؟!!" دشتی صاف با تک درختی که در یک گوشه سایه انداخته. از دور احساس میکند چیزی زیر درخت افتاده. هرچه نزدیک تر میشود تصویر زیر درخت برایش واضح تر میشود. بنظر می آید که مردی زیر پتویی با چهارخانه های طوسی و عنابی دراز کشیده است. وقتی بالای سر مرد میرسد از شدت درد و استیصال قطره ای اشک گوشه ی چشمانش جا خوش می کند. خوب که نگاه می کند متوجه میشود همان مرد شال گردنیست با صورتی خون آلود. هم زمان با صدای زنگ در خیس عرق از خواب می پرد. مادر صدایش میکند:"محمد جان،امیر آقا جلوی دره... پاشو مادر شب دیگه نمی تونی درست بخوابی. " پله ها را دو تا یکی می آید پایین... نگاهی به صورت امیر می اندازد... حال اوهم تعریفی ندارد. "محمد؛ما اشتباه کردیم که صب فرار کردیم...باید کمکش میکردیم...خودش پرید جلوی ماشین...حالا چطور از حالش با خبر شیم...چطور پیداش کنیم؟" محمد با شتاب جواب میدهد:"من دیدمش...شال گردن عنابیش کاملا تو ذهنمه...اول بریم به بیمارستانها سر بزنیم بعد میرم خودم رو معرفی میکنم. خدا کنه زنده باشه...امیر واویلا ما واقعا چیکار کردیم؟"
پنجشنبه ، ۱۲آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پارسینه]
[مشاهده در: www.parsine.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]
-
گوناگون
پربازدیدترینها