واضح آرشیو وب فارسی:شیرازه: شهید عبدالرحیم علاقه زیادی به امام جمعه عزیز حاج سید حسین آیت الهی می ورزید و مدتی هم افتخار پاسداری از ایشان که همان نگهبانی از اسلام و دستاوردهای انقلاب است برعهده داشت.به گزارش سرویس قطعه شهدای شیرازه ، شهید عبدالرحیم صحرائیان در سال 1341 در جهرم، در خانواده ای مذهبی و کارگری به دنیا آمد. در زمان تحصیل دوران ابتدایی بعد از فراغت از درس و مدرسه به کمک مرحوم پدر خود که صداقت و اخلاق حسنه اش زبانزد خاص و عام بود می شتافت، از همان اوایل بچگی دارای روحی سرکش و نترس بود و در بین رفقایش شاخص تر از دیگران می بود. دوران پر شکوه انقلاب اسلامی و قیام علیه رژیم ستم شاهی آغاز شد و رحیم هم مانند کلیه امت حزب ا... از هیچ و تلاش و کوششی برای سرنگونی طاغوت کوتاهی نمی کرد، با سن کمی که داشت اقدام به تکثیر و پخش بیانات حضرت امام می نمود، در موقعی که رساله امام در دسترس نبود اقدام به توزیع و فروش آن در حسینیه کوی علی پهلوان می نمود و در تمام این مبارزات بر این بود که کسی از کارهای او اطلاعی پیدا نکند و یکبار هم توسط دژخیمان رژیم در جهرم مورد بازجویی قرار گرفت و زندانی شد. شهید عبدالرحیم بعد از پیروزی انقلاب، بنا بر ضرورت تشکیل ارگانهای انقلابی از جمله سپاه پاسداران عزم خود را جزم نمود که به عضویت سپاه در آید ولی هنوز در جهرم سپاه تشکیل نشده بود و این شهید که شیفته خدمت بود و واژه انتظار برای او معنا نداشت بسوی تهران جهت رفع عطش هجرت نمود ولی بخاطر کمی سن با عضویت او موافقت نشد و به جهرم برگشت. با شروع جنگ تحمیلی و معاصره آبادان به همراهی چند تن از برادران بسوی جبهه ها شتافت و با سن کمی که داشت تجربه های بسیاری برای نبرد قهرمانانه و سرنوشت ساز آموخت و پس از چندی عضو رسمی و دائمی سپاه شد. وی کمتر اهل تعریف و خودستایی بود و تا می توانست از همراهانش تعریف می کرد وی می گفت: "آن زمان که حمله بستان بود کیلومترها روی ماسه ها حرکت کردیم تا دشمن را دور بزنیم، نزدیکی های صبح پشت سر دشمن رسیدیم ولی دشمن از این حرکت ما آگاهی یافت و برادران ما همگی در زیر آتش گلوله ها زمین گیر شده بودند، در این هنگامه شهید محمد جواد تقوایی علمی را که با خود داشت بالای دست گرفت و فریاد برآورد که هر کس می خواهد با من بیاید، بیاید. عبدالرحیم تعریف می کرد؛ «عملیات بستان بود. گروه ما قرار بود دشمن را دور زده و از پشت به آنها حمله ور شویم برای همین چندین کیلومتر روی رمل و ماسه ها پیاده روی کردیم. اما وقتی به محل مورد نظر رسیدیم دشمن به وجود ما پی برد و گلوله و خمپاره بود که روی سر ما باریدن گرفت. تمام بچه ها زمین گیر شده بودند که به ناگاه [شهید] محمد جواد تقوایی ایستاد، علم و پرچمی را که در دست داشت بر افراشت و فریاد بر آورد: « هر کس می خواهد بجنگد دنبال من بیاید!» همه بلند شدیم و دنبال محمد جواد به دل دشمن زدیم. اما مانعی جدید جلو ما قد علم کرد، یک میدان مین شناسایی نشده. طاقت نیاوردم و با فریاد ذکر «یا الله» شروع کردم در میدان مین دویدن. هر قدم که به زمین می گذاشتم منتظر انفجار و به آسمان رفتن بودم، اما خبری نشد. وقتی از میدان عبور گذشتم به پشت سر خود نگاه کردم دیدم واقعاً اگر لطف و عنایت خدا نبود، راه نجاتی برای ما نبود، بچه ها از رد پایم ا زمیدان عبور کردند!» وقتی برادر معلمش در عملیات محرم مفقودالاثر گردید وجود وی سبب دلگرمی خانواده بود اما از آنجا که روح عاشق پرواز در قفس تنگ دنیا جایی نیست و شهید می دانست که اسلام از خانواده عزیزتر است و آقا امام حسین در این راه به شهادت رسید، در نتیجه بعد از عملیات رمضان المبارک در واحد اطلاعات تیپ المهدی (عج) فعالانه شرکت کرد چرا که از جرأت خاصی برخوردار بود، وقتی که به مرخصی می آمد بیش از یکی دو روز نمی ماند و همیشه از آنان که در مقابل مشکلات ناله می کردند دلگیر بود، شهید عبدالرحیم علاقه زیادی به امام جمعه عزیز حاج سید حسین آیت الهی می ورزید و مدتی هم افتخار پاسداری از ایشان که همان نگهبانی از اسلام و دستاوردهای انقلاب است برعهده داشت. وی بعدها در تمام عملیاتها از جمله: والفجرها، خیبر، بدر شرکت نمود و در خیبر بر اثر ترکش مجروح شد و مدتی در خانه بود و تا زمان شهادت هنوز بدنش جای ترکش بود. وی همچنان با حضور در جبهه ها به پرواز ملکوتی خویش ادامه داد تا بالاخره در 25 اسفندماه سال 1363 در ابتدای عملیات شکوهمند بدر در حالیکه با چند تن از رزمندگان در حال شناسایی دشمن خوار و زبون بودند مورد اصابت موج انفجار گلوله توپ واقع شد و پس از لحظاتی چند روحش به ملکوت اعلی پیوست. پدرش می گوید: تازه به مرخصی آمده بود، به ایشان گفتیم: «پسرم، باز می خواهی به جبهه برگردی؟» - «بله، قصد دارم برگردم و این بار با صندوق مرا به جهرم می آوردند!» جا خوردیم. وقتی پا به جبهه گذاشت سنی نداشت، در صندوق یکی از اتوبوس های اعزام پنهان شده و به منطقه رفته بود. در آزاد سازی خرمشهر هم یکی از چشم هایش را داده بود. اما دست از جبهه نمی کشید. آتقدر در کارش جدی بود که شده بود فرمانده شناسایی یکی از محور های تیپ المهدی. اما پیش بینی اش درست بود، جنازه اش را مثل یک گنج با صندوق به جهرم آوردند. همیشه می گفت: «من می توانم بوی شهادت را استشمام کنم.» یکی از همرزمانش می گوید: شهید عبدالرحیم صحراییان، یکی از نیروهای مخلص و دلسوز بود؛ درمنطقه ی "هورالعظیم" همان منطقه عملیاتی خیبر باهم به شناسایی می رفتیم. ازخصوصیات شهید صحرائیان این بود که کارش را خیلی زود انجام می داد و تمام می کرد؛یعنی خودش را سریع به دشمن می رساند، یک روز خدمت ایشان عرض کردم که چرا اینقدر زود کار را تمام می کنید؟ گفت: من درکار خودم منطق و ایده ی خاصی دارم گفتم چطور؟ گفت: عراقی ها مثل زنبورند اگر بخواهی زیاد دنبالشان بروی، در واقع دست در لانه ی آن ها کرده ای و ضررش را خودت خواهی دید، به همین خاطر کار را زود و سریع تمام می کنم تا به آن ها فرصت ندهم.
پنجشنبه ، ۱۲آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شیرازه]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]