تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1816177430
گفتگو ی شهرآرا با آزاده جانباز، محمود رعیت نژاد؛ یکی از آن بیست وسه نفر
واضح آرشیو وب فارسی:شهرآرا: قضیه اسلحه کشیدن روی بنی صدر را می گویید؟ قبل از شروع جنگ، جملاتی که بنی صدر می گفت و امام(ره) می فرمودند و با هم تضاد داشت را در دفتر شهیددیالمه از روزنامه ها درمی آوردیم و روی برگه های آچهار می نوشتیم. آنجا ما جمعی درست کرده بودیم که نقاط تعارض و کارشکنی های بنی صدر را شب نامه می کردیم و به بیرون می دادیم. من اولین کسی بودم که در نمازجمعه مشهد در صحن موزه شعار «مرگ بر بنی صدر» دادم. در عملیات ا...اکبر که دست خیانت بنی صدر رو شد، وقتی فهمیدم می خواهد از مناطق دیدار داشته باشد، به اتفاق دو تن دیگر از بسیجیان تصمیم به کشتن او گرفتیم. فرمانده ما شهید جهانگیر نارنجی بود که فرمانده گردان هم بودند. اما نفرسوم قبل از آمدن بنی صدر به شهیدنارنجی جریان را گفت و ایشان من را دستگیر و در سنگری بازداشت کرد. تا وقتی بنی صدر رفت، من بازداشت بودم. بعدش می خواستند من را به دادگاه نظامی بفرستند، ولی گفتم این بنی صدر خائن و نامرد است و رزمندگان را به زیر گلوله می فرستد. شهیدنارنجی در آنجا به من گفت: تو حق داری. تمام این چیزها را خود من هم می دانم، اما اگر امروز تو او را می کشتی، او یک قهرمان می شد و تو می شدی قاتل؛ پس تحمل و صبر داشته باش تا تو قهرمان بشوی و او بشود خائن. آن وقت شهیدنارنجی من را بخشید، اما بعد هم تنبیه کرد. لطفا جریان اسارتتان را تعریف کنید. تیپ ثارا... تخریبچی کم داشت. از شهیدمیرزایی نیرو خواسته بودند. با اینکه مجروح بودم و هنوز عصا داشتم، به شهید گفتم می توانم بروم. ایشان گفتند برو نیروها را از سرخط ردکن، اما برگرد. آن شب در عملیات نشد برگردیم چون میدان مین های متعددی وجود داشت و نیروها در محاصره افتادند. یادم هست در بلندی تپه همان طور که مین ها منفجر می شد بچه ها پرپر می شدند. در جاده خرمشهر اسیر شدم. در اصل، صبح دهم اردیبهشت گیر عراقی ها افتادم. در فیلم های به جامانده دیده می شود که از اسرا برای تبلیغات استفاده شده است؟ ما را داخل کامیون ریختند. نزدیک غروب به بصره رسیدیم. تعداد زیادی از مردم بصره در خیابان بودند. یک طرف هم ما را چیده بودند که انگار نفراتمان کم است. مردم دورمان ریخته بودند و مدام می گفتند «اسیر ایرانی، اسیر ایرانی». زمین را آب پاشی کرده بودند. تمام آن ساعات را در خستگی و گرسنگی گذرانده بودیم. وقتی می خواستیم از در داخل برویم. جلوی دوربین ها به هرکدام از ما یک نان ساندویچ به همراه سیبی دادند. چندمتر که رد می شدیم، یک سرباز آن ها را از دستمان می گرفت. یک تعدادی که جلوتر رفته بودند، به دیگران با صدای بلندی می گفتند سیب و نانتان را بخورید! به درک که فیلمبرداری می کنند! چون در سالن از شما خواهندگرفت. مزه تلخ تبلیغاتی که با ما می شد را از همان لحظات اول احساس کردیم. 72ساعت ما را در بصره نگه داشتند. نزدیک ساعت2 بعدازظهر رسیدیم بغداد. از راهروها که عبور کردیم، چند سلول وجود داشت. یک جایی فقط شکنجه گاه بود که جلویش نوشته بود: هرکسی وارد اینجا شود، باید از نظر فکری عوض شود.» راهرواش وهم برانگیز بود و صدای فریاد کسانی که شکنجه می شدند به گوش می رسید. در انتهای راهرو، یک ساختمان کوچک هم کف دیده می شد با دو اتاق مثلثی شکل . 20نفر را چپاندند در زندان و عکسمان را می گرفتند. سه شب بعد از این اتفاق، به داخل سلول ها ریختند. به جثه مان نگاه می کردند و انتخابمان می کردند. از ترکیب سنی که جداکردند، فهمیدیم غرضی در کار است و آغاز ماجرای بیست وسه نفر از همان جا شروع شد. هدف عراقی ها از این حرکت چه بود؟ چیزی که برای عراقی ها اهمیت داشت این بود که می خواستند بگویند سن ما کم است و دیگر اینکه ما را به زور از مدرسه به جبهه آورده اند. آن ها فقط می خواستند چهره ایران را خراب کنند، طوری که حتی ما را به دیدار با صدام هم بردند. دخترش در آن دیدار به ما گل هدیه داد و او از ما خواست تا به ایران برگردیم و پیام صلحش را برسانیم! در دیدارتان با صدام چه گذشت؟ تقریبا روز هفتم اسارت بود که لباس مناسب تن ما کردند و ما را به داخل سالنی بردند. هم فیلمبرداری می شد و هم عکاسی. دورتادور شبیه عقربه های ساعت نشسته بودیم. صدام به همراه دخترش، هلا، آمد. برایمان یک فضای نفرت انگیز ایجاد شده بود. من نفر هفتم و هشتم بودم و وقتی که بلندشدم، خودم را معرفی کردم. گفتم محمود رعیت نژاد از مشهد. صدام به امام رضا(ع) سلام داد و گفت: من در سال54 به مشهد آمده ام و امام رضا(ع) را زیارت کرده ام. از من پرسید پدرت چه کاره است؟ گفتم: راننده است. صدام ابتدا گفت: کل اطفال عالم اطفالنا؛ یعنی تمام کودکان جهان کودکان ما هستند. در جواب این حرف صدام، سیدعلی حسینی با صدای بلند گفت: کل اطفال اسهالون سیدی! چون بچه ها همه حالشان بد است و مترجم این را مودبانه برای صدام ترجمه کرد. اگر در فیلم هم دقت کنید کاملا مشخص است. صدام هم گفت: می گویم برایتان دکتر بیاورند که البته دکتر هم آورد. بعد از آن، صدام گفت: ما دو همسایه هستیم و همسایگی ما از باب مجاورت دوکشور با هم است. اگر ما از باب دوخانه بودیم، یکی از ما می توانست برود، اما وقتی که ما دوکشور همسایه هستیم، نمی توانیم برویم. یک روزی باید با هم صلح کنیم. به نظر شما، آن روز چه وقت است؟ امروز بهتر از فردا نیست؟ یک جوری لبخند می زد و یک طوری رفتار می کرد که گویی همه ما بچه هستیم. از ما خواست به ایران برگردیم و درس بخوانیم. آیا تصمیم نگرفتید صدام را بکشید؟ اتفاقا همین تصمیم را گرفتیم. از ما خواستند با صدام عکس بگیریم. او در صندلی بزرگ و گردانی نشست. من پشت صدام ایستادم. به بچه ها گفتم همگیتان صندلی را فشار دهید به سمت داخل. اگر همگیمان همکاری می کردیم، او در جا کشته می شد. در فیلم هم هست که من دستم را گذاشتم روی شانه صدام و او مدام گردنش را تکان می دهد. چه شد که این کار را نکردید؟ فرصتی برای شورا نداشتیم، ضمن اینکه فقط چندثانیه این بحث مطرح شد. من در جنگ های چریکی با دکترچمران خفه کردن در 100ثانیه را یاد گرفته بودم؛ حتی اگر به سمتمان شلیک هم می شد، تیر از بیشتر از 7نفر عبورنمی کرد. از طرفی، بالاخره بچه بودیم. سه چهارتا از بچه ها مجروح بودند و چندنفر هم بی رمق. از کسانی که پایه کار بودند روی 5یا6 نفر بیشتر نمی شد حساب کرد. از این کار نترسیدید؟ وقتی شما در جبهه می بینید که سر دوست رزمنده تان زیر تانک له می شود و وقتی می بینید روی مین می رود و به شهادت می رسد که دیگر جای این حرف ها نیست! اگر به رگبار می بستنتان چه؟ اگر به رگبار می بستند که خود صدام هم کشته می شد! اگر 100ثانیه همه به هم کلاف می شدیم، این اتفاق می افتاد. این حرف ها چه زمان بین شما ردوبدل شد؟ از لحظه ای که صدام گفت بیایید پشت سر من جا بگیرید، این ایده مطرح شد. من در تمام آن لحظات، حواسم به این بود که بچه ها تایید کنند تا او را خفه کنیم. بعدها پشیمان نشدید؟ الآن از هرکدام از بیست وسه نفر سوال بپرسید، همه ناراحت هستند و آن لحظه را از تلخ ترین، شرمسارانه ترین و بدترین روزهای اسارت می دانند که چرا صدام را نکشتند. البته همه در آن لحظه عصبانی بودند تا یک کاری بکنند، اما واقعا طرحی هم وجود نداشت. چه شد که پیشنهاد صدام را برای برگشتن به ایران قبول نکردید؟ ما احساس کردیم وسیله ای شده ایم که صدام چهره خوبی پیدا کند و ایران به عنوان متجاوز محکوم شود. این جریان همه را اذیت می کرد. یک بار دیگر می خواستند جنجال راه بیندازند و گفتند شما را به فرانسه می بریم. اگر ایران شما را قبول نکرد هم می توانید تا آخر جنگ آنجا زندگی کنید. دراصل، تمامش تبلیغات بود. بچه ها شورا کردند، تصمیم بر این شد که ما آمادگی داشته باشیم که اگر آن ها خواستند چنین کاری انجام دهند، در برابر کار انجام شده قرار نگیریم؛ پس شروع کردیم به شعارهای فرانسوی یادگرفتن و بعد متحد شدیم به ایران برنگردیم. ما آدم های سیاسی شده بودیم، سفیرانی که باید از حیثیت کشورمان دفاع می کردیم. بهترین راه ممکن این بود که اعتصاب غذا کنیم تا این ها بدانند باید با ما جدی تر برخورد کنند. صبحانه را روی صندلی گذاشتند و بچه ها گفتند: ما نمی خوریم. بعثی ها باوحشت به ما می گفتند: می دانید که اعتصاب یعنی چه؟ ما هم در پاسخشان گفتیم: در بازداشتگاه نمی مانیم و باید به اردوگاه برویم و بدانید ما طفل نیستیم، بلکه رزمنده هستیم. این مقاوت پنج روز طول کشید تا بالاخره ما را با تنی رنجور به اردوگاه برگرداندند. تقریبا چندسال در اسارت بودید؟ نزدیک به هشت سال ونیم در اسارت بودیم. سختی های اسارت هیچ گاه دلتان را نلرزاند که ای کاش پیشنهاد صدام را قبول می کردید؟ به هیچ وجه! ما در دوران اسارت یک برنامه تعلیم قرآن ده ساله به راه انداخته بودیم. هیچ گاه دلمان نلرزید. الآن هم دوست دارم همین را به همه آن هایی که فکر می کنند ما اسیر بودیم بگویم: بیست وسه نفر به خاطر عزتشان ایستادند. شیرینی قصه بیست وسه نفر همین بود که در حین اسارت، آزاده باقی ماندند. اگر الآن هم آمریکا دست دوستی به سمت ایران بلند کرده، همان حقه صدام را به کار برده است. او می خواهد ما را اسیر خودش کند. ................................................ هرکدام از بیست وسه نفر یک بخش از پازل عزتمندی هستند؛ کتابی که کام رهبر انقلاب را شیرین کرد به محض اینکه فرمانده عراقی ما را دید، ما را به داخل سنگر برد. رو به من کرد و از من پرسید: می خواهم حرف بزنی و حقیقت را بگویی. تو چطور با من می جنگی؟ احساس کردم این یک سوال نظامی نیست. انگار برای خودش می پرسید و می خواست بداند چرا یک بچه پانزده ساله با او به جنگیدن برخواسته است، چون این اولین عملیاتی بود که بچه های کم سن وسال اسیر شده بودند. چندبار گفت: راست و حقیقت را بگو و نترس. یک باره نگاه کردم. زیر پایم در آن سنگر که ایستاده بودیم موکتی پهن بود. موکت را کنار زدم. یک مشت خاک برداشتم. محافظان آن فرمانده فکرکردند که می خواهم خاک را به صورتش بپاشم. به سمتم دویدند، اما فرمانده آن ها گفت: دست نگه دارید! به چشم هایش زل زدم. همان طور که دستم می لرزید، یک لحظه ترس از وجودم بیرون رفت و با یک حالی گفتم: هذا ترابنا یا ترابکم، هذا ارضنا یاارضکم؟ اینجا خاک ماست یا خاک شماست؟ این زمین ماست یا زمین شماست؟ این حرف را که زدم، دیدم جناب تیمسار نمی تواند از چشمم چشم بردارد. یک مقداری که گذشت، گفتم: حالا حرف راست بزن و نترس! در این لحظه جواب داد: لا، و الله هذا ترابکم؛ نه، به خدا که این خاک شماست! در کرمان نمایشنامه این اتفاق هم اجرا شده است. می خواهم بگویم بیست وسه نفر با هم هستند که هرکدام از آن ها برداشته شود، آن پازل به هم می خورد. ما برای عزت در برابر خبرنگاران ایرانی و همه کسانی که ما را برای تبلیغات خودشان برده بودند ایستادیم. دوست بزرگوارمان، آقای یوسف زاده، این کتاب را نوشتند طوری که مقام معظم رهبری فرمودند: کام من با خواندن این کتاب شیرین شد. متن تقریظ حضرت آقا: در روزهای پایانی۹۳ و آغازین۹۴ با شیرینی این نوشته شیوا و جذاب و هنرمندانه، شیرین کام شدم و لحظه ها را با این مردان کم سال و پرهمت گذراندم. به این نویسنده خوش ذوق و به آن بیست وسه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همه این زیبایی ها پرداخته سرپنجه معجزه گر اوست درود می فرستم و جبهه سپاس بر خاک می سایم. یک بار دیگر کرمان را از دریچه این کتاب آنچنان که از دیرباز دیده و شناخته ام دیدم و منشور هفت رنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم. ................................................ پشت کیف ها در قطار قایم شدم و به جبهه رفتم حمیده وحیدی- در یکی از نیمه شب های سال1361، مرحله مقدماتی عملیات «بیت المقدس» با هدف آزادسازی خرمشهر آغاز می گردد. روز بعد، با پیشروی نیروهای ایرانی برای بازپس گیری مناطق اشغالی با توجه به موفقیت های زیاد، تعدادی از رزمندگان به اسارت درآمدند. در میان اسرای دهم اردیبهشت61 در منطقه حمیدیه و سیدجابر چهره چند نوجوان به چشم می خورد. تصویری که از نظر تلوزیون عراق، برای نمایش تبلیغاتیشان دور نمی ماند. کمی بعد، سران رژیم بعثی نقشه ای که به دنبالش بودند را عملی کرده، برای تحت الشعاع قراردادن آزادسازی خرمشهر، جنجال تازه ای می آفرینند. اواخر آوریل1982 در مرکز استخبارات بغداد تعداد 23نفر اسیر نوجوان در مقطع سنی 13تا18 سال از میان اسرای دیگرجدا شده و در یک سلول کوچک نگهداری می شوند. لطفا کمی از خودتان بگویید. من متولد1344 هستم و در زمان اسارت هم 16سالم بود. این بچه های بیست وسه نفر غالبا کسانی هستند که دهم اردیبهشت در عملیات «بیت المقدس» اسیر شدند. پس این گونه نبود که همگیتان را یک جا اسیر کنند؟ نه، فقط من مشهدی بودم. بقیه غالبا از بچه های سیرجان و کرمان و زنجان بودند. دقیقا از چه وقت به جبهه رفتید؟ آیا باتوجه به سنتان، مشکلی برای اعزام نداشتید؟ 15سالم بود که به جبهه رفتم. باید بگویم در لحظه ورود که اصلا ما را به پادگان راه نمی دادند، موقع اعزام، باز من را حذف کردند. شهید حمید حدادطوسی به خاطر سن کم، مانع از رفتن من می شد. یادم هست تمام بچه های زیر 17سال را حذف کردند. به شدت گریه کردم و ایشان را به صحبت گرفتم. مدام دلیل آوردم که من را با خودشان ببرند. می گفتم ممکن است به گناه بیفتم. هرچند برخی حرف هایم هم درست نبود و فقط برای رفتن به جبهه به زبانم جاری می شد. از پادگان نخریسی بیرون آمدیم و به پادگانی که اول خیابان کوهسنگی بود رفتیم. در آنجا سردار بزم آرا هم من را ردکرد و من مدام در صف روی سرپنجه می ایستادم تا قدم بلندتر شود، ولی باز هم نگذاشتند اعزام شوم. نیروها که می خواستند وارد قطار شوند، من جلوجلو خودم را رساندم. وارد واگن شدم. خودم را پشت کیف ها قایم کردم. 52کیلو وزنم بود و به خوبی جا شدم، اما در ایستگاه تهران، شهید خادم الخمسه من را شناسایی کردند. گفتند من را تا اهواز خواهندبرد و بعد، دوباره برگردانده خواهم شد. در آنجا به ستاد فرستادگان امام رضا(ع) رفتم. این جریانات همه از آخر سال59 و عید سال60 اتفاق افتاد. آنجا که رفتم، آن قدر خوش خدمتی کردم تا قبولم کردند. اولین حضورتان در کجا بود؟ من اولین حضورم در دهکده شهیدخورشیدی بود. بهداری نیروهای شهیدچمران و اطلاعات عملیات سپاه هم به همراه علی وزیری و عباس نعلبندان آنجا بودند. من در زیرمجموعه سیدهاشم درچه ای، شهیدقنادان و مجیداخوان بودم. بعد از عملیات ا...اکبر به خاطر رشادت ها و ایثاری که رزمندگان کرده بودند، ما را به خدمت حضرت امام(ره) بردند. روز اول قانع نشدیم و مجددا دیدار حضرت امام(ره) را خواستار شدیم که این اتفاق افتاد. بعد از آن، شهادت شهید جواد قنادان پیش آمد که در همان وقت، تصمیم گرفتم روی بنی صدر اسلحه بکشم و او را بکشم. قضیه لو رفت و یک روز در بازداشت بودم. بعد از آن، در عملیات بستان مجروح شدم و پاهایم به سختی تکان می خورد. حتی سه مرتبه می خواستند پاهایم را قطع کنند، اما از بیمارستان فرار کردم. بعدها جزو نیروهای تخریب شهید مهدی میرزایی بودم که در عملیات «بیت المقدس» اسیر شدم.
پنجشنبه ، ۱۲آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهرآرا]
[مشاهده در: www.shahrara.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]
صفحات پیشنهادی
جزئیات بیست و یکمین دور گفتگوهای حزب الله و المستقبل
بیست و یکمین دور گفتگوهای حزب الله و المستقبل با تاکید بر ادامه گفتگوها برای تسریع در رسیدن به تفاهمهای ملی به پایان رسید به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری تسنیم به نقل از پایگاه خبری تحلیلی العهد لبنان بیست و یکمین دور گفتگوهای حزب الله و جریان المستقبل عصر امروز دوشنبه در مقر رگفتگوی جدید و خواندنی با آزاده نامداری در مورد زندگی و شغل جدیدش / حکایت روبان صورتی بر چادر مشکی + تصاویر
گفتگوی جدید با آزاده نامداری در نگاه اول به نظر می رسد حضور چهره ها در فعالیت های خیریه یک بازی برد-برد است از چنین تلاش هایی همه منتفع می شوند کار خیر است و پای رفاه و سلامت و زندگی جامعه در میان است از آن طرف هم چهره های جز ثواب شخصی می توانند محبوبیت بیشتری پیدا کنند اما ایهزینه جمعآوری یکی از بازماندههای دولت احمدینژاد؛ ۷ هزارمیلیارد تومان
هزینه جمعآوری یکی از بازماندههای دولت احمدینژاد ۷ هزارمیلیارد تومان مدیرکل دفتر ارزیابی زیستمحیطی سازمان حفاظت محیطزیست از رد طرح علاجبخشی سد گتوند از سوی سازمانهای درگیر خبر داد و گفت هیچکدام از طرحهایی که برای حل مشکلات سد گتوند پیشنهاد شد بیش از ٢٣ درصد رأی نیاورد و2500 نفر مشمول صندوق بیمه اجتماعی و روستایی در محمودآباد
به گزارش خبرگزاری برنا از محمودآباد این جلسه با حضور عبدالوحید فیاضی نماینده مرم شهرستان های محمودآباد و نور در مجلس شورای اسلامی و یحیی یوسف پور فرماندار محمودآباد و علی قمی اویلی مدیر صندوق بیمه اجتماعی کشاورزان و روستائیان و عشایر استان مازندران و سایر اعضای این ستاد در محمظلومی: عقب نشینی مان تاکتیکی نبود، خسته بودیم/30 میلیون هوادار راضی است، فقط چند نفر شعار می دهند
سرمربی تیم فوتبال استقلال گفت عقب نشینی استقلال تاکتیکی نبود خسته بودیم چون در جام حذفی 120 دقیقه مقابل نفت دویده بودیم به گزارش سپاس به نقل از خبرگزاری فارس - سرویس ورزش سرمربی تیم فوتبال استقلال گفت عقب نشینی استقلال تاکتیکی نبود خسته بودیم چون در جام حذفی 120 دقیقه مقابلعکس/ حضور محمود احمدی نژاد در مراسم تشییع غضنفر رکن آبادی
امروز و همزمان با برگزاری نماز جمعه عکس حضور محمود احمدی نژاد در مراسم تشییع غضنفر رکن آبادی ۰۶ ۰۹ ۱۳۹۴ - ۱۷ ۰۷آغاز بیستمین کنفرانس کشورهای عضو کنوانسیون سلاح های شیمیایی در لاهه/رونمایی از غرفه جانبازان
آغاز بیستمین کنفرانس کشورهای عضو کنوانسیون سلاح های شیمیایی در لاهه رونمایی از غرفه جانبازان تهران - ایرنا - بیستمین کنفرانس کشورهای عضو کنوانسیون سلاح های شیمیایی با حضور سفرا و نمایندگان کشورهای عضو این کنوانسیون و سازمان های غیردولتی فعال در زمینه منع سلاح های شیمیایی از امروزمتهم شدن بیست و شش نفر به دست داشتن درانفجارهای تروریستی برج البراجنه
تهران خبرگزاری صدا و سیما سیاسی 1394 09 05 00 02 27 19دادستان نظامی لبنان بیست و شش نفر را به دست داشتن در انفجارهای تروریستی برج البراجنه در حومه جنوبی بیروت پایتخت این کشور متهم کرد به گزارش شبکه تلویزیونی المنار بیست و شش نفر به عضویت در گروه عامل دو حمله انتحاری برج الببی بی سی: آتش نشانی سن برناردینو شمار حادثه دیدگان تیراندازی را بیست نفر اعلام کرد
تهران خبرگزاری صدا و سیما سیاسی 1394 09 11بی بی سی در خبری فوری به نقل از اداره آتش نشانی سن برناردینو ایالت کالیفرنیا شمار زخمیان حادثه تیراندازی را بیست نفر اعلام کرد و افزود به بیست نفر از حادثه دیدگان خدمات ارائه کرده است مشاهده متن کامل خبر در واحد مرکزی خبر چهارشنبه33 هزار نفر بر اثر اختلالات ژنتیکی مادرزادی دچار معلولیت شده اند
33 هزار نفر بر اثر اختلالات ژنتیکی مادرزادی دچار معلولیت شده اند خرم آباد - ایرنا- مدیر کل بهزیستی لرستان گفت از 48 هزار معلول تحت پوشش بهزیستی لرستان حدود 33 هزار نفر بعلت اختلالات ژنتیکی مادرزادی دچار معلولیت شده اند که همین اهمیت اقدامات پیشگیرانه را بیشتر می کند به گزارش ای-
گوناگون
پربازدیدترینها