واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: تلاقي حكمت و ادب در آثار سعدي
حكمت عاليه در آثار سعدي
اين نوع حكمت عبارت است از: معارفي كه حيات آدمي را تصعيد كرده، و به مرحله حيات معقول كه شكوفا شدن ذات انساني در جاذبه كمال، نتيجه عالي آن است ميرساند. اين نوع حكمت در آثار سعدي به وفور پيدا ميشود. نهايت امر اين است كه اين مسأله احتياج به تحقيق و دقت بيشتري دارد، كه آيا روح سعدي با آن حكمت عاليهاي كه ابراز داشته است، درآميخته است يا نه؟ به اصطلاح رسمي، آيا سعدي واقعاً به وسيلة آن حكمت عاليه كه در آثارش ديده ميشود، حكيم شده است؟
ما چون توانايي پاسخ قاطعانه به اين مسأله را نداريم، لذا ميپردازيم به بيان نمونهاي از حكمت عاليهاي كه در آثار سعدي مشاهده ميشود، و موجب پايداري سخنان وي و قابل استناد بودن آنها شده است.
1. از عاليترين نمونههاي حكمت عاليه در آثار سعدي، مضامين ابيات زير است:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
به غنيمت شمر اي دوست دم عيسي صبح
تا دل مرده مگر زنده شود كاين دم از اوست
نه فلك راست مسلم نه ملك را حاصل
آن چه در سرّ سويداي بني آدم از اوست
به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقي است
به ارادت ببرم درد كه درمان هم از اوست
زخم خونينم اگر به نشود به باشد
خنك آن زخم كه هر لحظه مرا مرهم از اوست
غم و شادي بَرِ عارف چه تفاوت دارد
ساقيا باده بده شادي آن كاين غم از اوست
پادشاهي و گدايي بر ما يكسان است
كه براين در همه را پشت عبادت خم از اوست
سعديا گر بكند سيل فنا خانة عمر
دل قوي دار كه بنياد بقا محكم از اوست
احتياجي به توضيح ندارد كه بيت اول، حكمتي بسيار والا و عرفاني شكفته در روح شاعر را بازگو ميكند. البته اگر بخواهيم با مولوي، در بيتي كه در زمينه موضوع بيت مزبور گفته است:
چه عروسي است در جان كه جهان ز عكس رويش
چو دو دست نوعروسان تر و پرنگار بادا
مقايسهاي داشته باشيم، مسألهاي پيش ميآيد كه از ديدگاه عرفاني بسيار با اهميت است. آن مسأله اين است كه عظمت و زيبايي جهان، مستند به اين است كه اين جهان وابسته به خداست، يا خداوند متعال، عظمت و استعدادي در جان ما آدميان نهاده است كه هستي را زيبا و با عظمت احساس ميكنيم و به آن عشق ميورزيم. البته در اين فرض هم سبب عشق به جهان، وابستگي آن به خداوند سبحان است، ولي از راه جان آدمي.
عظمت معاني ابيات بعدي نيازي به تفصيل ندارد.
2. استقلال شخصيت:
مرد خدا به مشرق و مغرب غريب نيست
چندان كه ميرود همه ملك خداي اوست
آن كز توانگري و بزرگي و خواجگي
بيگانه شد به هر كه رسد آشناي اوست
3. خدابينان به جهت انِجذاب در جمال مطلق، از روي هوا و هوس به زيباييهاي جهان هستي نظري نمياندازند. آنان با هرگونه زيبايي كه روياروي شوند، آن را نمود يا پردهاي شفاف و نگارين كه برروي كمال كشيده شده، تلقي ميكنند. زيرا آن سالك كوي حق و حقيقت كه خود را نيازمند تكاپو و وصول به مقصد والاي هستي ميداند، در اين راه گامي به خطا برنميدارد.
نظر خداي بينان طلب هوا نباشد
سفر نيازمندان قدم خطا نباشد
4. بيداريهاي صبحگاهي، براي تقويت جانهاي آگاهيطلب، مانند آب حيات است.
به نسيم صبح بايد كه نبات زنده باشي
نه جماد مرده كانرا خبر از صفا نباشد
5. اگر بتواني به زندهدلي نايل شوي، و با دلي زنده از دنيا بروي، به حيات ابدي دست يافتهاي.
اگرت سعادتي هست كه زنده دل بميري
به حياتي اوفتادي كه دگر فنا نباشد
6. دمساز سالكاني باش و در چهرههاي مرداني نظاره كن كه ظلمتها را از وجودت بزدايند.
به كسي نگر كه ظلمت بزدايد از وجودت
نه كس، نعُوذُ بالله كه صفا در او نباشد
ادامه دارد
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 172]