تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):خوش اخلاقى عبادت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798665424




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سارق شیک پوش طلافروشی ها:فکر می کنم همسرم مرا لو داده/ دخترم سرطان خون دارد


واضح آرشیو وب فارسی: ایران راوی: ساعت چهار بعدازظهر به نزدیکی طلافروشی اصغر آقا رسید، چند باری دور و برش را پایید تا محیط برای سرقت امن باشد. کرکره های طلافروشی تازه بالا رفته بود. اصغر آقا داشت چراغ های مغازه اش را روشن می کرد که مهدی وارد شد: «وقتی وارد شدم، اصغر فریب ظاهر شیکم را خورد. فکر کرد میلیاردرم. برای همین سرویس طلایی که خواستم را در اختیارم گذاشت. تقصیر خودش بود.» مهدی، سرویس طلای ٣٠ میلیون تومانی را نشان کرده بود: «به اصغر گفتم سرویس طلا را برای همسر معلولم می خواهم که در ماشین نشسته و نمی تواند راه برود. از او خواستم طلا را بدهد تا به بیرون ببرم و نشان همسرم بدهم. وقتی قبول کرد، نقشه سرقتم عملی شد.» اکنون مهدی ۴٠ ساله، پس از سه سرقت از طلافروشی های غرب پایتخت، در بازداشتگاه پایگاه چهارم پلیس آگاهی زندانی شده است. او پیش از این به سرقت از طلافروشی ها با نقشه قبلی اعتراف کرده اما اکنون اصرار دارد که «هیچ نقشه ای نداشته» و «رفتار طلافروش ها» او را تحریک به دزدی کرده است. نقشه سرقت ها چگونه به ذهن شما رسید؟ من هیچ نقشه ای برای سرقت ها نداشتم. طلافروش های محله مان هر وقت من را می دیدند، اصرار می کردند از آنها طلا بخرم. این کار آنها من را وسوسه کرد. اما افسر پرونده می گوید در بازجویی ها به سرقت از طلافروشی ها با نقشه قبلی اعتراف کرده و گفته اید که با ظاهری شیک، با یک جعبه شیرینی به طلافروشی ها می رفتید و همسر معلول خود را بهانه می کردید تا بتوانید طلاها را از طلافروشی خارج کنید؟ این طور نیست. چهره من طوری بود که طلافروش ها فکر می کردند میلیاردر هستم. برای همین به من اطمینان می کردند و اجازه می دادند طلاها را از مغازه بیرون ببرم و بعدا پولش را بیاورم. آن جعبه شیرینی هم برای فریب دادن طلافروش ها نبود. برای زن و بچه ام خریده بودم. دوربین های مداربسته هر سه طلافروشی، تصویر شما را ضبط کرده اند که برای انجام سرقت ها چند بار در اطراف طلافروشی ها پرسه می زدید و در لحظه ای مناسب وارد آنها می شدید؟ من نمی دانم این تصاویر از کجا آمده. من این کار را نکرده ام. طلافروش ها چطور به شما اطمینان می کردند و طلاها را در اختیارتان می گذاشتند؟ آنها گفته اند که شما مدارک شناسایی خود را پیش شان می گذاشتید تا طلاها را برای لحظه ای به بیرون ببرید و پس از نشان دادن به همسر معلول تان، برگردانید؟ نه اینطور نیست. صاحب دو تا از طلافروشی ها از هم محلی های خودم بودند. چند بار با پسرم به مغازه شان رفته و طلا خریده بودم. اینطوری اطمینان شان به من جلب شد. چگونه طلاها را از طلافروشی ها خارج می کردید؟ در نخستین سرقت، طرف های ساعت چهار بعدازظهر به طلافروشی اصغر آقا رفتم. او از هم محلی های خودم بود. گفتم می خواهم برای همسرم یک سرویس طلا بخرم. وقتی سرویس را به من داد، گفتم می روم و پولش را بعدا می آورم. او هم قبول کرد. در سرقت دوم هم از حواس پرتی طلافروش استفاده کردم و یک النگوی ارزان قیمت را دزدیدم. قیمتش ٨٠٠ هزار تومان هم نمی شد. اما افسر پرونده می گوید شما در یکی از سرقت ها جای طلای اصل را با تقلبی جابه جا کرده بودید؟ در سرقت آخر، به طلافروشی یک غریبه دستبرد زدم. روز سرقت، منتظر ماندم سر طلافروش شلوغ شود. وارد مغازه اش شدم و وقتی در ویترینش را باز کرد تا النگوی یکی از مشتری ها را بدهد، سریع جای یک گردنبند تقلبی را با اصل آن در ویترین عوض کردم و از مغازه بیرون آمدم. این ثابت می کند شما با نقشه قبلی برای سرقت یک النگوی اصل، به بازار رفته اید و یک النگوی تقلبی مشابه آن خریده اید؟ بله اما فقط دفعه آخر این طور بود. وقتی پولی که لازم داشتم جور شد، دیگر سمت سرقت نرفتم. طلاها را برای چه سرقت می کردید؟ می خواستم ماشین بخرم و با آن مسافرکشی کنم. تازه از کار اخراج شده بودم. صاحبخانه هم مدام دم در خانه مان می آمد و می گفت دزدی کن و از خانه مردم برو بالا. این حرفش خیلی برایم زور داشت. بعد از این حرف او بود که سرقت ها را شروع کردم. طلاها را چقدر به مالخر فروختید؟ افسر پرونده می گوید ارزش شان بیش از ٣٠ میلیون تومان می شود؟ نه، این طور نیست. همه طلاها را ٢٠ میلیون تومان فروختم. با پولش یک پژو خریدم تا کار کنم و چرخ زندگی ام بچرخد. اما پول ماشین از فروش طلاهای دیگران به دست آمده بود. این موضوع ذهن شما را درگیر نمی کرد؟ مجبور بودم. من قبلا در یکی از شرکت ها راننده بودم. وقتی اخراجم کردند زندگی ام به هم ریخت. دختر هشت ساله من سرطان خون دارد. پسر ١٢ ساله ام هم مدرسه می رود. هزینه ها کمرم را شکسته. پس از چهار ماه، هنوز پول بیمه بیکاری من واریز نشده. شاید اگر خود شما یا هر کسی جای من بود، همین کار را می کرد. افسر پرونده می گوید مالخر را دستگیر کرده اند. شما او را می شناسید؟ بله. از فامیل های زنم بود. او خودش قبلا در کار طلا و جواهرات بود. یعنی همسرتان از سرقت ها خبر داشت؟ اول نمی دانست اما وقتی طلاهای سرقتی زیاد شد و نمی توانستم آنها را مخفی کنم، مجبور شدم ماجرا را برایش تعریف کنم. عکس العمل شان چه بود؟ خیلی ناراحت و عصبانی شد. حق داشت. تهدیدم کرد که می رود و همه چیز را به طلافروش می گوید. از من خواست طلاها را پس بدهم اما من گفتم مجبوریم. از او خواستم به کسی چیزی نگوید. قبول کرد؟ آن موقع سکوت کرد ولی فکر می کنم نتوانست با این موضوع کنار بیاید. حدس می زنم خودش من را لو داده باشد. چرا این فکر را می کنید؟ چون روز قبل از دستگیری دوباره تهدیدم کرده بود که به پلیس همه چیز را می گوید. شما چگونه دستگیر شدید؟ شب ١۶ آبان بود. از سر کار برگشته بودم که پلیس ها جلوی در خانه ام دستگیرم کردند. سابقه دارید؟ نه، این نخستین باری است که پای من به کلانتری باز شده. اعتیاد دارید؟ نه، من حتی سیگار هم نمی کشم. تا به حال شده کسی از خودتان سرقت کند؟ نه، من سوم راهنمایی بودم که ترک تحصیل کردم و مشغول کار شدم. آدم آبروداری هستم. تاکنون با شاکی های پرونده تان روبه رو شده اید؟ بله، یکی از آنها وقتی حرف هایم را شنید از شکایتش منصرف شد. به او چه گفتید که از شکایتش صرف نظر کرد؟ گفتم دخترم سرطان دارد و خانواده ام بی سرپناه شده اند. از دو شاکی دیگر پرونده هم می خواهم من را ببخشند. شیطان گولم زد. ۱۷۳۰۲


یکشنبه ، ۸آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایران راوی]
[مشاهده در: www.iranravi.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن