تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر گاه بنده‏اى هنگام خوابش، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد، خداوند به فرشتگان م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816424761




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ضرب المثل پوست خرسی كه شكار نكردی نفروش


واضح آرشیو وب فارسی:بیتوته:



ریشه تاریخی ضرب المثل, معنی ضرب المثل
داستان ضرب المثل پوست خرسی كه شكار نكردی نفروش   به افراد خوش خیالی گفته می‌شود كه آرزوهای دور و درازی دارند كه غیرممكن است.
روزی روزگاری، دو مرد كه احساس می‌كردند شكارچیان ماهری هستند به قصد شكار خرس به جنگل رفتند. آنها چند روزی را در منطقه‌ای كه خرس زندگی می‌كرد گذراندند تا مخفیگاه خرس و مكان‌هایی كه می‌توانند خرس را شكار كنند را به سختی پیدا كردند.
آنها چند روز در كوهستان ماندند ولی نتوانستند خرسی شكار كنند، یكی از آنها گفت: بهتر نیست كه برگردیم و به خانه خود برویم و از شكار خرس چشم‌پوشی كنیم؟ من و تو فقط یك تفنگ داریم و این مسئله خطر كار ما را بیشتر می‌كند در ثانی ما به اندازه‌ی دو الی سه روز آب و غذا با خود آوردیم. اگر بخواهیم باز اینجا بمانیم ممكن است در اثر گرسنگی بمیریم.
دوستش حرف‌های او را قطع كرد و گفت: دیگر چنین حرفی نزنی! ما باید خرس شكار كنیم؟ مگر یادت نیست كه چقدر اطرافیان به ما گفتند از این كار صرف نظر كنید ولی ما اصرار كردیم كه ما می‌توانیم خرس شكار كنیم؟ حالا خوب گوش كن نقشه‌ای دارم! من و تو به آبادی كه در سر راهمان بود می‌رویم. آب و غذا به اندازه‌ی دو الی سه روز دیگر می‌خریم و دوباره برمی‌گردیم اینجا! دوستش خندید و گفت: خسته نباشی. خوب اینكه به ذهن من همه می‌رسید ولی با كدام پول؟ ما كه هرچه پول با خودمان داشتیم خرج كردیم! چطوری غذا بخریم؟
دوستش گفت: می‌دانم، ولی ما می‌توانیم در آن آبادی پوست خرس را پیش فروش كنیم. ممكن است كه از ما ارزانتر بخرند ولی از اینكه بدون شكار خرس به شهرمان برگردیم بهتر است.
با این تصورات دو مرد به آن آبادی رفتند و توانستند فردی را هم پیدا كنند كه راضی شد در ازاء پوست خرسی كه یكی دو روز آینده برایش می‌آورند، مقداری پول به آنها بدهد. بعد دو مرد شكارچی با خوشحالی با آن پول آب و غذا به اندازه‌ی چند روزشان خریدند و به محلّ زندگی خرس در كوهستان برگشتند.
دو مرد شكارچی این بار نزدیك رودخانه به انتظار خرس كمین كردند. حوالی ظهر بود كه خرس برای نوشیدن آب لب رودخانه آمد. شكارچی كه شجاع‌تر بود اصرار بیشتری هم برای شكار خرس داشت تفنگش را برداشت تا به خرس شلیك كند. ولی دوست ترسویش گفت: نه نه من می‌ترسم اگر تو شلیك كنی و حیوان زخمی شود چه؟ حیوان عصبانی خیلی وحشتناك است دوستش گفت: خجالت بكش مرد. ما آمده‌ایم شكار خرس حالا كه موقع شكار شده تو ترسیدی؟ بعد مگر ما پوست خرس را پیش پیش نفروختیم؟ جواب مردی كه منتظر پوست خرس هست تا برایش ببریم چه بدهیم؟ مرد شكارچی كه حرفهایش تمام شد منتظر نشد تا دوستش حرفی بزند.   سریع تفنگ را برداشت و شلیك كرد و چون شكارچی خوب نشانه نگرفته بود، تیر از كنار سر خرس رد شد این اشتباه باعث شد حیوان به شدت عصبانی شود و به طرف مرد تیرانداز حركت كند. مرد شكارچی كه مرگ را در نزدیكی خود می‌دید، تنها راه چاره‌ای كه به ذهنش رسید این بود كه خودش را به مردن بزند تا شاید خرس دست از سر او بردارد.
دوستش كه به شدت ترسیده بود هر جور شده خود را بالای درختی رساند وقتی دید خرس عصبانی به طرف مرد شكارچی می‌رود و هر آن ممكن است او را بكشد از شدت ترس تمام بدنش می‌لرزید و چشمانش را بست تا صحنه‌ی كشته شدن دوستش را نبیند.
خرس در اطراف مرد شكارچی چرخید، وقتی دید او تكان نمی‌خورد، بدون اینكه توجهی به او بكند، لب رودخانه رفت آب خورد و به جنگل بازگشت.
شكارچی كه بالای درخت بود، چشمانش را باز كرد و دید دوست شكارچی‌اش خود را به مردن زده، خرس هم آب خورده و دارد به سمت جنگل می‌رود، گفت: خدا رو شكر. شانس آوردی خرس از كشتن تو پشیمان شد. شكارچی شجاع كه باورش نمی‌شد از چنین مهلكه‌ای جان سالم به در برده باشد، چشمانش را باز كرد و دید سالم است.
او بلند شد تفنگش را برداشت و خواست به شهر بازگردد، دوستش گفت: چی شده؟ انگار خرس حرفی به تو زده كه اینقدر بهت برخورده.
شكارچی گفت: بله خرس گفت: اولاً كاری كه نمی‌توانی را با فردی كه نمی‌شناسی شروع نكن، چون سرانجامی ندارد، دوماً پوست خرسی را كه شكار نكرده‌ای، نفروش. بله آقا به شهر می‌روم تا با آن مرد صحبت كنم شاید مبلغی را به جای پوست خرس قبول كند تا از زیر دین آن بنده‌ی خدا دربیایم و آن وقت به شهر خود بازگردم. منبع :rasekhoon.net






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: بیتوته]
[مشاهده در: www.beytoote.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن