واضح آرشیو وب فارسی:مهر: دكتر ارشاد در گفتگو با مهر:جامعهشناسي هنر و فلسفه هنر قابل تفكيك نيستند
استاد جامعهشناسي دانشگاه چمران معتقد است جامعهشناسي هنر در نهايت از فلسفه هنر قابل تفكيك نيست.
دكتر فرهنگ ارشاد استاد جامعهشناسي دانشگاه چمران در گفتگو با مهر در پاسخ به اين پرسش كه آيا ميتوان ميان جامعهشناسي، هنر و فلسفه نسبتي برقرار كرد گفت: بله، ميتوان از ريشههاي كهن جامعهشناسي و فلسفه هنر سخن گفت. بهگونهاي كه بسياري از ريشههاي امروزين فلسفه و جامعهشناسي هنر را ميتوان در آثار حافظ و مولانا ديد. بنابراين ممكن است با اين لفظ در آثار كهن چيزي نداشته باشيم، اما بحث جامعهشناسي هنر از ديرباز وجود داشته، چه در متون ادبي و چه حتي در سفرنامهها.
وي در ادامه با اشاره به اينكه براي روشن شدن رابطه فلسفه و جامعهشناسي هنر، ميتوانيم نگاهي گذرا به فلسفه علم داشته باشيم گفت : از آنجا كه جامعهشناسي هنر يك علم است و از آنجا كه هر علمي متكي به مبادي و مباني فلسفي است، به اين معنا جامعهشناسي هنر نيز متكي به فلسفه است. مثلاً اگوست كنت يك كار متعارض كرد، او از يكسو بر مثبتگرايي تأكيد و از سوي ديگر خود يك فيلسوف بود. اگوست كنت، بر خلاف ماركس، دوركيم و وبر كه مباني جامعهشناسي را پي ريزي كردند، در جامعهشناسي تنها يك روش را مطرح كرد.
دكتر ارشاد با اشاره به اين نكته كه علم از فلسفه جدا نيست و اين امر در مورد جامعه شناسي هنر نيز صادق است گفت : اگر تلاش فلسفه را در جهت تشخيص حقيقت وجودي انسان بدانيم، پرسش اين است كه جامعهشناسي هنر در كشف، شناخت و بيان حقيقت چه سهمي مي تواند داشته باشد. فيليسين شاله، شناخت را در سه وادي در هم تنيده مورد بحث قرار مي دهد كه براي تحليل آنها را از يكديگر جدا ميكند: شناخت فلسفي، شناخت علمي و شناخت هنري. اين بحث فيليسين شاله كه اين سه را از يكديگر جدا ميكند، كاملاً علمي است. يعني او فلسفه علم را بيان ميكند.
وي همچنين در ادامه اظهار داشت: بنابراين اگر فلسفيدن را در نظر آوريم، نتيجه ميگيريم كه هر كس كه با شناخت حقيقت در ارتباط است، به شناخت فلسفي روي مي آورد. اما جامعه شناسي هنر به چه مسائلي مي پردازد؟ اگر كمي باز به تاريخ بنگريم، در مييابيم كه افلاطون هنر را براي هنر دوست داشت، اين مباحث البته همه ذيل فلسفه جامعه شناسي هنر مورد بحث قرار مي گيرد. اما امروز هنر براي هنر ديگر مطرح نيست. وقتي ميگوييم هنر يك فرآورده جمعي و اجتماعي است، روي فلسفه جامعهشناسي هنر انگشت مي گذاريم.
دكتر ارشاد به شعر حافظ اشاره كرد كه با وجود وابستگي عميق به شرايط اجتماعي خود، همچنان با مخاطبي از عصر حاضر ارتباط برقرار ميكند، بهگونه اي كه با اين مخاطب گفتگو مي كند و مثلاً ميتوان در يك شعر او راه تفسير متن را كه در عصر ما دريدا، ليوتار و بودريار و متفكران پساتجددخواهي از آن سخن مي گويند، بازشناسي كرد. اين است كه حافظ به عنوان يك انسان و موجود اجتماعي از شرايط اجتماعي خود سخن ميگويد.
وي در پاسخ به اين پرسش كه تا قبل از عصر مدرن و سيطره انديشههاي پوزيتويستي، معمولاً سخن از ذات هنر و ارتباط آن با حقيقت لامكاني و لازماني گفته ميشد تصريح كرد: نمي توان بعد جغرافيايي را از بعد تاريخي جدا كرد و اساساً ميان اين دو ارتباط ديالكتيك وجود دارد و ارتباط تنگاتنگي ميان جامعه شناسي هنر با تاريخ و جغرافيا وجود دارد. مثلاً عبيدزاكاني با طنز و سخنش به شرايط اجتماعي و جغرافيايي زمان خودش پاسخ ميگويد.
وي افزود: يعني در عين حال كه عبيدزاكاني در ايران است و فارسي زبان و هنر شاعري نيز دارد، اما از كل شرايط اجتماعي و تاريخي زمان خود سخن مي گويد. به نظر من هنر يك كاركرد و دستاوردي دارد كه مسلماً تحت تأثير شرايط تاريخي و فضاي چند بعدي خود است كه جغرافيا هم يك گوشه از آن است. بنابراين نمي توان از نفوذ اجتناب ناپذير تاريخ سخن نگفت.
وي در پاسخ به اين پرسش كه اگر بپذيريم هنر نقش اجتماعي دارد، آيا مي توان گفت فلسفه به اين جامعه شناسي هنر به مثابه بررسي نقش مايه هاي هنر در جامعه قوام معرفتي بدهد، اظهار داشت: معتقدم كه هنر بايد يك كاركرد اجتماعي داشته باشد. در هر صورت از آنجا كه هنر يك دستاورد اجتماعي است، يك كاركرد اجتماعي نيز دارد .
ارشاد گفت: مثلا داستان چرم ساغري بالزاك، خيلي بيشتر شرايط اجتماعي و تاريخي زمان او را از كتابهاي تاريخي كه با استناد تاريخي نوشته شده است، نشان دهد. همچنين است داستانهاي عبيدزاكاني كه بهخوبي نشانگر شرايط اجتماعي است و تلنگر آگاهي به پژوهشگر مي دهد. بنابراين حتماً هنر كاركرد اجتماعي دارد. همچنين تأثير و تأثر جغرافيايي و تاريخي و حقايق اجتماعي در آثار هنري ترديدناپذير است. هنر را از فضاي اجتماعي نميتوان جدا كرد.
وي در اين مورد كه اگر بخواهيم از منظر فلسفه اجتماعي هنر به موضوع بنگريم چه نتيجه اي عايدمان ميشود گفت: آگوست كنت ميگويد شناختن براي دانستن و دانستن براي عمل كردن. هر آگاهي كه ما پيدا كنيم در عمل ما بازتاب مييابد. بنابراين هر آگاهي هنري كه ما مي يابيم، مثل آگاهي علمي و آگاهي فلسفي در عمل ما بازتاب مي يابد. مثلاً بنيامين به زيبايي هنر، فلسفه و علم را دوشادوش و آميخته با هم مورد بررسي قرار مي دهد.
وي افزود: بنابراين مجموعه آگاهي و شناخت ما به گونه اي از عمل ما جهت و حمايت مي كند. نكته ديگر اينكه همانطور كه هابرماس متذكر مي شود، نبايد علم را محدود به علم پوزيتويستي كرد، بلكه در كنار علم پوزيتويستي، هرمنوتيك و دانش تفسيري و نظريه انتقادي نيز علم هستند. بنابراين مرز جدايي دقيق ميان علم و فلسفه نمي توان تشخيص داد. بنابراين نمي توان به دقت گفت كه تفسير كار فلسفه و تبيين كار علم است. بلكه اين دو در هم آميخته اند. علم اساسا يك رابطه اجتماعي و عمل است.
دكتر ارشاد در پايان با اشاره به اينكه از نگاه من جامعه شناسي فلسفه هنر نه اين كه كاملا قابل فهم نباشد، بلكه جامعه شناسي هنر نهايتا با فلسفه هنر تفاوت زيادي ندارد گفت : اما اگر فلسفه هنر را به عنوان يك كنش ارتباطي بدانيم، در آن صورت فلسفه جامعه شناسي هنر مي تواند معنا داشته باشد، يعني فلسفه جامعه شناسي هنر براي من امري با معناتر است، بدين معنا كه جامعه شناسي هنر به عنوان يك مبحث علمي است، و فلسفه جامعه شناسي هنر، از بنيادهاي اين علم سخن ميگويد.
جمعه 10 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 371]