محبوبترینها
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1824928336
آن ها پشت گرد و خاک «ژاپنی» گم شدند
واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری تسنیم: فرمان ژاپنی را با یک دست می گیرد و شروع می کند به شمردن؛ «دِه نارویی» 4 نفر، «دِه بارانی» یک خانوار، «صدیف» 3 خانوادهِ موسی نوروزی، رضا ملاعلی و کربلایی رمضان، «فراهی» 3 خانواده، «لک زهی» هم «هیچی»؛ می گویم: حتی یک نفر؟ جواب می دهد: هیچی؛ حتی یک نفر.به گزارش خبرنگار راویان تسنیم، با حرکت سر به دور دست و به کُلک های رها شده در میان شن ها و بوته های گز اشاره می کند؛ تا چشم کار می کند بیابان است و باد و آفتاب؛ فرمان را با یک دست می گیرد و با انگشت های دست دیگرش شروع می کند به شمردن؛ روستای «دانش نارویی» 4 نفر، «دِه بارانی» یک خانوار، روستای «صدیف» 3 خانوادهِ موسی نوروزی، رضا ملاعلی و کربلایی رمضان، روستای «فراهی» 3 خانواده، «لک زهی» هم «هیچی»؛ انگشت کم می آورد و نام چند روستای دیگر را هم اضافه می کند. می پرسم «هیچی؟ حتی یک نفر؟» دستش را به پشت گردن خیس عرق کرده اش می کشد و جمله ام را عیناً ولی با لحنی محکم تکرار می کند «هیچی؛ حتی یک نفر». * 9 مهر؛ شمال زابل؛ منطقه هیرمند؛ بخش میان کنگی؛ روستای فراهی؛ ساکنان فعلی 3 خانوار چرخ های تویوتا دو کابین روی جاده خاکی هم کم نمی آورد و با همان سرعت، سنگ و کلوخ وسط جاده را زیر می گیرد؛ هر از گاهی سنگی از زیر چرخ در می رود و به زیر بدنه سفید ژاپنی می خورد و تکان های شدیدش را ریتمیک تر می کند؛ صدای موتور تویوتای قدیمی در میان کُلک ها و یزدی پوش های روستا می پیچد؛ سگی پارس می کند و پیرزنی آفتاب سوخته از کُلکِ سر جاده بیرون می آید. پیرزن از میان گرد و خاک چرخ های ژاپنی، راننده تویوتا را تشخیص می دهد و سگ را آرام می کند. تعارفی می زند به داخل کُلکش و سفره کشکی که از شب پیش مانده... با لهجه غلیظ سیستانی از اسم و رسم خودش و روستایش می گوید؛ از «دِ فرهیِ» امروز که تنها سایه ای است از روستای فراهی چند سال پیش؛ متروکه ای که روزگاری نه چندان دور بیش از 100 خانوار ساکن داشته و امروز، «او»، «همسایه روبرویی اش» و «خواهرشوهرِ همسایه روبرویی»، تنها ته مانده های آن جلال و جبروت هستند. با دست به بالای گنبد یزدی پوش یکی از کُلک ها اشاره می کند و می گوید: «برو اون بالا و خودت سِیر کن کل ده رو؛ ببین کسی مانده؟ همه رفتن» از کار و بارش می پرسم و می گوید: «هیچ»؛ انگشت های زمخت و آفتاب سوخته اش را سمت بیابان های اطراف می چرخاند؛ «آب، می بینی که کشت و کاری باشه؟!» کلمات را با چنان لهجه غلیظی ادا می کند که از میان حرف هایش تنها سال ها خشکسالی هیرمند و تعطیل شدن چند ساله کشت و زرع در «دِ فرهی» دستگیرم می شود. می فهماند که اگر او هم پولی داشت و می توانست، «دِ فرهی» و زادگاهش را رها می کرد و مثل باقی اهالی، بنه کن می شد سمت مشهد، سمنان یا هر جای دیگر؛ از درآمدش می پرسم و او «یارانه» معنی اش می کند و به سراغ تنها نگهبان «دِ فرهی» می رود که هنوز بودن ما توی کتش نرفته و پارس کردنش را دوباره از سر گرفته... بیابان است و باد و آفتاب؛ بادی که گه گاه پیچیدنش در بادگیر کُلک های متروکه، صدای زوزه اش را سهمگین تر از سکوت همیشگی «دِ فرهی» می کند. در میان رنگ خاکی بیابان و کلک های خشتی ده فراهی، قرمزی پیراهن بلند دختر بچه ای 12 ــ 10 ساله، سرک کشیدنش را از گوشه دیوار لو می دهد. «مهسا» است؛ یکی از همان 4 دختر قد و نیم قد همسایه روبرویی؛ خجالتی است ولی فارسی را سلیس و بدون لهجه حرف می زند. مادرِ جوان و دو خواهر کوچک تر مهسا هم سر می رسند؛ «مهلا» و «مهتاب». مهلای 4 ساله، مهتاب 8 ساله و مهسای 12 ساله با پیراهن های قرمز یک دستی که کنتراست زیبایی با دشت یک دست خاکی و کلک های خشتی «دِ فرهی» دارد؛ جلوی لنز دوربین ژست می گیرند... خوش سلیقگی زنانه است دیگر؛ نعمتی وسط بیابان... مادر مهلا، مهتاب و مهسا خنده رو است؛ از زندگی اش با همسر و 4 دختر قد و نیم قدش در میان این بیابان و درست در وسط تنوره باد و طوفان می پرسیم؛ باز هم می خندد ولی این بار تلخ؛ با همان لهجه سیستانی می گوید: «چاره ای نداریم» از کار شوهرش می پرسیم و او به «هیچ» بسنده می کند. پاپیچش می شوم و او سفره دلش را از دنده گلایه باز می کند: «خودتو می بینی؛ این وضعه روزگار هسته؛ خشکی و طوفان؛ همه رفتن و ما دو خونه موندیم؛ «هیچ» کس نمانده» سفره دلش حسابی باز شده؛ به سیم های قطع شده از تیرهای برق اشاره می کند و از ترس هر شب دختربچه های قد و نیم قدش از دزدها می گوید؛ دزدهایی که هر از گاهی شب ها به طمع تکه اجناس باقی مانده در کلک های متروکه روستا، به د فرهی می آیند و حتی به سیم های تیر برق ها نیز رحم نکرده اند؛ از بیدار ماندن هر شب مهلای 4 ساله اش... شوهرش خانه شان را نشان می دهد و می گوید: این را مدت ها پیش بنیاد مسکن ساخته ولی چه فایده؟ دست هایش را سایبان چشم های ریزش می کند و ادامه می دهد: «صبح تا شب بیکار نشسته ام؛ زمین دارم ولی آب نیست که کشتی باشد؛ همه رفته اند و جا برای دزدها باز شده؛ ما هم اگه بتونیم می ریم ولی چه کار می شود کرد؟ هیچ». از پدر و مادر مهلا، مهتاب و مهسا و پیرزن همسایه می پرسم: - تا حالا مسئولی را از نزدیک دیدید؟ هاج و واج نگاه می کنند. - منظورم نماینده شما در مجلس، یا فرماندار یا شاید استاندار یا حتی وزیر و …؟ «هیچ». - «هیچ»؟ «هیچ». زن جوان که حتی اسم نماینده مجلس، فرماندار و یا استاندارشان را هم نمی داند، با لبخند می گوید: «استاندار و فرماندار را در تلویزیون دیدم ولی هیچ وقت هیچ مسئولی اینجا نیامده»؛ دلیلش را می پرسم و با همان لبخند و لهجه زابلی، مهربانانه می گوید: «استاندار و فرماندار توی ای خاک و طوفان بیایند که چه؟! تو سیر کن؛ توی این دِه بیایند که چه؟» جوری نگاه می کند و به سوالمان می خندد که انگار صد قرآن به میان ... * 9 مهر؛ شمال زابل؛ منطقه هیرمند؛ بخش میان کنگی؛ روستای دانش نارویی؛ جمعیت فعلی 5 نفر تویوتای دوکابین پر شتاب به سمت مرز افغانستان می تازد؛ تا چشم کار می کند بیابان است و خار و آفتاب؛ خارهای گز و تاغی که گرچه در جهت بادهای 120 روزه خم شده اند ولی همچنان مقاوم و سمج، خاک دشت اساطیری را چنگ زده اند و همچون قطب نمایی طبیعی، مسیر جنوب شرق را علامت گذاری کرده اند... در طول جاده اکبرآباد به کیخا، کمتر کسی است که عمارت بزرگ و خشتی «رضاخان شیرزهی» را نشناسد؛ عمارتی که حتی خاطره جلال و جبروت دیروزش هم زیر خروارها شن و باد مدفون شده؛ مخروبه ای نیمه متروک؛ «حسین» یکی از ساکنان این عمارت می گوید: این عمارت «رضا خان دانش نارویی» است؛ نخستین استاندار سیستان و بلوچستان پس از انقلاب. حسین 20 ساله است و بی سواد؛ می گوید چون مدرسه نبوده، «هیچ» سوادی ندارد؛ بلوچ است و روی بلوچی بودنش اصرار دارد. به زور چند کلمه ای فارسی صحبت می کند. - اینجا چند نفر زندگی می کنند؟ 5 نفر - قبلاً چی؟ زیاد. 30 خانوار. - خب الآن کجایند؟ همه از بیکاری رفتند شهرستان. - کجا؟ مشهد. - تو اینجا چه کار می کنی؟ «هیچی»؛ منم می خوام برم؛ - بری؟! اُ (آره). اینجا جایی نی که من بمانم. - مگه زمین نداری؟ اُ. چرا. زمین زیاده ولی آب نی. - یارانه… نه. قطع کردن. - قطع کردن؟! اُ. - چرا؟ من چه دانم؟ گفتن قطع کردن… کلافه است و اصلاً حال و حوصله حرف زدن ندارد؛ توله سگ کوچکی که انگار عادت به دیدن غریبه ها ندارد، حسابی پارس می کند؛ از رسیدگی مسئولان می پرسم و می گوید: «این دِه ول شده اینجا؛ «هیچکی» نمی آد اینجا» کنار تراکتوری که سال ها است حتی استارت هم نخورده عکسی به یادگار می اندازیم. ساعتی از ظهر گذشته و ژاپنی، راست جاده اکبرآباد به کیخا را می گیرد و می تازد. * شب عید غدیر؛ روستای خمر؛ آخرین روستای هیرمند؛ دیوار به دیوار افغانستان خورشید سیستان و بلوچستان عجول است؛ زود می آید و زود می رود. ساعت حدود 15:30 است و سایه بوته های بزرگ گز، روی خاک دشت حسابی کش آمده و هر لحظه بیشتر ری می کند. جاده رنگ پریده، تنه لاغر و ترک خورده اش را از لابه لای درختچه های گز و تاغ، کش و قوس می دهد و وسط بیابان قیقاژ می رود؛ سکوتِ اینجا سنگین است؛ آنقدر سنگین که حتی صدای زوزه ممتد باد و نعره موتور قدیمی تویوتا سفید دو کابین هم این سکوت سنگین و ساکن را از رو نمی برد؛ جاده خالی خالی است و راننده ژاپنی، بدون «هیچ» رقیبی، یکه می تازد و به قول خودش «شوتی» می رود. از بالای عینک دودی بزرگش نگاهی به ساعت می اندازد؛ زیر لب غر و لندی می کند و پایش را روی پدال فشار می دهد؛ جاده آسفالته تمام می شود و او بدون آنکه سرعتش را کم کند روی چاله چوله های جاده خاکی هم ویراژ می دهد؛ تکان های ژاپنی توی جاده خاکی شدیدتر می شود؛ هر لحظه به گوشه ای از اتاق دو کابین کوبیده می شوم، می گویم «نمی شه درشتاش رو سوا نکنی؟» از توی آینه و از پشت شیشه های سیاه عینک لحظه ای نگاهم می کند و دوباره نگاهش را به چاله چوله های جاده خاکی می دوزد؛ می گویم: «منظورم چاله چوله هاس؛ می شه آروم تر بریم؟ خیلی هم عجله نداریما» بدون آنکه نگاه کند می گوید: «شبنباید توی جاده بمونیم» همین را می گوید و دستش را روی قنداق چوبی کلاشینکفش می گذارد... جاده خاکی چند کیلومتری ادامه دارد و انتهایش به آخرین روستای هیرمند می رسد؛ روستای «خَمر»؛ روستایی که بعد از آن «هیچ» است؛ «هیچ» تا مرز افغانستان؛ مرز آنقدر نزدیک است که از بام عمارتِ ورودی «ده دراز»، به راحتی می شود افغانستان را دید. از روی بام بلندترین کلک، «دو پسربچه دوقلوی سه چهار ساله مو خرمایی با دو خرگوش سفید و قهوه ای، پدر جوان شان، پیرمردی ریش بلند و بدون سبیل، مرد آفتاب سوخته ای حدوداً 40 ساله، یکی دو جوان 25 ــ 20 ساله، کدخدای 50 ساله ده، چهار پنج پیرزن سالخورده، زنی جوان و کودکی سوار بر خری که بارکش دبه های آب است و یکی دو زن جوانی که به محض دیدن ما سریع در پس اتاقک های کلک، پنهان می شوند»، همه آن چیزی است که می بینی. جغرافیای خمر نسبتاً وسیع است؛ آنقدر وسیع که در سرشماری نفوس و مسکن در سال 85، 207 خانوار یا «1030 نفر» را در خود جای داده بود اما حالا شاید به زور بتوان 16 ــ 15 خانوار را در آن دید؛ این را علی می گوید؛ همان مرد آفتاب سوخته 40 ساله ای که هم خودش و هم پدرش و هم جدش اصالتاً «ده دراز»ی بوده اند. علی از سال هایی می گوید که خمر در میان ده مریم، صدیف و سایر روستاهای منطقه، برو و بیایی داشت ولی الآن خشک آبی چند ساله اخیر همه چیز را عوض کرده؛ او با لهجه زابلی اش می گوید: «دِه دراز، آخرین دِه ایران است و چند کیلومتر آن طرف تر، افغانستان؛ این طرف «کیخا» است و آن طرف افغانستان» و با دست به جهت روستای همسایه اشاره می کند. تند تند حرف می زند؛ در بین کلماتش از کار و بار و زندگی اش در خمر می پرسم و او با لهجه غلیظش جواب می دهد. - چند ساله اینجا ساکنی؟ دیر است؛ 30 سالی می شود؛ پدرم هم اینجا بود. - اینجا چند خانوار زندگی می کنند؟ 20 خانواری هستن. - قبلاً چقدر بود؟ دور و بر 70 ــ 60 خانوار؛ نه 100 خانوار؛ الآن 20 تا هم نیسته؛ 15 ــ 14 تا. - بقیه کجا رفتن؟ رفتن خو؛ اینجا خشک آبیه؛ کی می مونه توو ای روستا؟ خودت زندگی ما رو سیر کن! - کشاورزی می کنید؟ اُ (آره). اگه آبی بیایه اُ، کشاورزی می کنیم؛ اُن هم اگه از افغانستان و هیرمند آبی بیایه؛ نیایه هم که «هیچ». از چاه نیمه به ای ور دیگه کسی برای ما آب نمی یاره. - امسال چیزی کِشت کردی؟ «هیچی»؛ چی رو کشت کنیم؟ آب برای ما «هیچی» نیس؛ اینجا آب نیس؛ کشاورزی «هیچی» نیس. (با حالتی خاص دست هایش را روی هوا تکان می دهد) زندگی مردم اینجا مشکلَه خداوکیلی... (تُن صدایش بالا می رود) آبِ خوردن ما رو قطع کردن؛ چه برسه به کشاورزی. - چرا؟ دیگه نمی دانم؛ کو آب؟ خودت سیر کن؛ شیر آب رو سیر کن؛ خشکه خشکه. (شروع می کند به باز کردن شیر آب پلاستیکی؛ «هیچ» آب ندارد؛ خشک خشک) - چند وقته قطعه؟ چهار برجه. خوش اخلاق است و می خندد؛ دستی به موها و ته ریش زبرش می کشد و در آخر تارهای سبیلش را با دو انگشت تاب می دهد و از گوسفندهایی می گوید که حتی مثل سال های قبل، علوفه نیز گیرشان نمی آید؛ از کم آبی و آب هیرمند که پشت سد افغان ها گیر کرده... - پس چه کار می کنی؟ شغلت؟ «هیچی»؛ حتی کارگری هم نیس؛ اگه باشه، 4 تا گوسفند ببری صحرا بچرونی یا بری منابع طبیعی، کارگری! اُن هم که آب نیست و تعطیل شده. - یارانه می گیری؟ نه. «هیچی». یارانه کجا بود؟ - چرا؟ (دستی به سرش می کشد و می خندد) - از اول نگرفتی یا قطع کردن؟ نه. قطع کردن. - چند وقته؟ دیره؛ 2 ساله قطعه. - کمیته امداد چی؟ «هیچی»؛ کسی به حال ما رسیدگی نمی کنه. - وضع بقیه اهالی چطوره؟ بدتر از این؛ یکی از یکی بدتر... - تا حالا مسئولی به خمر آمده؟ (متعجب نگاه می کند) نه. «هیچ» کس. ما که کسی را ندیدیم. - اسم نماینده تان در مجلس را می دانی؟ (می خندد) نه. نمی شناسم. اینجا نیامده. - فرماندار را از نزدیک دیدی؟ چرا دیدم. آقای پیری رو دیدم ولی اینجا نیامده. - استاندار؟ استاندار به «هیچ» عنوان اینجا نیامده. (تلخ می خندد) - می شناسیش پس؟ اُ.ا.ُ می شناسمش؛ آقای هاشمی رو می گی. - آقای جهانگیری معاون اول رئیس جمهور هفته پیش زابل آمد، اینجا هم آمد؟ خب نه؛ بردنش میلک؛ همه میدونن زهک چاه نیمه داره؛ آب داره؛ سرسبزه؛ اینجا نیاوردنش که برار… تلخ می خندد؛ از وضع روستاهای دیگر می گوید که اوضاعشان بدتر از «ده دراز» است؛ از خمری هایی که حتی یارانه هم نمی گیرند؛ اصلش شناسنامه ندارند که یارانه بگیرند. از بی آبی چهار پنج ماهه ده دراز؛ از تانکر آبی که یک روز می آید و 5 روز نمی آید؛ از شوری و تلخی آب چاهی که چهار پنج ماه است خوراک زن و بچه و اهالی روستا شده و با دست، زن و بچه ای را نشان می دهد که از چاه شور، دبه های آب سوار قاطر می کنند... می گوید و می خندد؛ اگر چه تلخ است و زهردار ولی می خندد و می گوید... شب عید غدیر است و خورشید عجولانه و پر شتاب، بند و بساطش را از روی تن دشت خشک هیرمند جمع و جور می کند و جا را برای هلال غدیر باز می کند؛ سر و ته حرف را درز می گیرم و به بهانه روبوسی شب عید، لحظه ای صورت به صورت گندمگونش می چسبانم؛ صورت به صورتش می چسبانم تا شرم بی خبریم از گرسنگی و برهنگی هموطنم را در چشم هایم نخواند؛ صورت به صورتم می چسباند تا شرم بی خبریم را در چشم هایم نخواند... هوا گرگ و میش است؛ لاستیک های ژاپنی، تصویر پنج شش کودکی که پشت وانت می دوند و دست تکان می دهند را در میان گرد و خاک، محو می کند. از مقابل زن ها و مردهایی می گذریم که هر روز و ساعت به دیوار فروریخته کلکی رها شده تکیه داده و روی دو کنده زانو نشسته اند و چشم به جاده رنگ و رو رفته و پر پیچ و خم دوخته اند؛ از مقابل ته مانده های اسطوره های دشت؛ از مقابل رستم و زال های ته نشین شده در سرزمین باد و آفتاب؛ زن ها و مردهایی که اگر خاک و طوفان، خشکی و محرومیت هم قامتشان را خم نکند، سنگینی گذر کند ثانیه ها، امانشان را می برد؛ زن ها و مردهایی که از فرط بیکاری، صبح تا شب شان، زمستان و تابستان، پاییز و بهار و هر لحظه، دقیقه و ساعت شان را زیر تیغ تیز آفتاب و طوفان، بر بالای کلکی رو به جاده نشسته اند و چشم به دشت خشک و یکنواخت هیرمند دوخته اند... تویوتای سفید دو کابین، پشت به خمر، جاده خاکی را از آخر به اول مرور می کند؛ سنگ و کلوخ جاده خاکی را، عمارت متروکه دانش نارویی را، «دِ فراهی» و سکوت وحشت آفرینش را، شب بیداری های مهلای 4 ساله را، روستای 5 نفره نارویی را، روستای «صدیف» و 3 خانوادهِ موسی نوروزی، رضا ملاعلی و کربلایی رمضان را؛ روستاهای روی مرز «هیچ» را. گزارش از محمد قربانی
شنبه ، ۷آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری تسنیم]
[مشاهده در: www.tasnimnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]
صفحات پیشنهادی
طی حکمی دو تن از اعضای شورای شهر خاکعلی سلب عضویت شدند
طی حکمیدو تن از اعضای شورای شهر خاکعلی سلب عضویت شدندطی حکمی از سوی شورای حل اختلاف کشور دو تن از اعضای شورای شهر خاکعلی شهرستان آبیک سلب عضویت شدند به گزارش خبرگزاری فارس از آبیک شهر خاکعلی دومین شهر از شهرستان آبیک است که طبق سرشماری مرکز آمار سال 90 این شهر دارای 31 روستا100زائر بدون ویزا به کشور بازگردانده شدند
رئیس سازمان حج و زیارت گفت مردم به شایعات در خصوص عبور از مرز بدون روادید در لحظات آخر توجه نکنند چرا که 100نفر از زائرانی که فاقد ویزا بودند به شهر های خود بازگردانده شدند باشگاه خبرنگاران سعید اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت با اشاره به آخرین وضعیت مرز ها در آستانه اربعین حسینی15 نفر در سقوط بالگرد روس کشته شدند
مقامات محلی سیبری می گوید امروز پنج شنبه در پی سقوط یک بالگرد غیرنظامی روسیه در غرب این منطقه 15 نفر کشته شدند به گزارش سراج24 تسنیم نوشت یک فروند بالگرد Mi-8 که در حال انتقال 22 مسافر و چهار خدمه بود در بیرون از شهر اگارکا در غرب سیبری در فاصله 2800 کیلومتری شمال شرقی مسکو300 زائر ایرانی بدون ویزا در خاک عراق دستگیر شدند
رئیس سازمان حج و زیارت از دستگیری 200 تا 300 نفر از افرادی خبر داد که بدون ویزا قصد سفر به عتبات عالیات در ایام اربعین حسینی ع را داشتند سعید اوحدی در گفت وگو با خبرنگار قضایی خبرگزاری تسنیم در پاسخ به این سئوال که گفته می شود تعدادی از زائران ایرانی بدون ویزا وارد خاک عراق شد۳۰۰ زائر ایرانی بدون ویزا در خاک عراق دستگیر شدند/ زائران از مرز چزابه و شلمچه بیایند
رئیس سازمان حج و زیارت از دستگیری ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر از افرادی خبر داد که بدون ویزا قصد سفر به عتبات عالیات در ایام اربعین حسینی ع را داشتند به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو سعید اوحدی در پاسخ به این سئوال که گفته می شود تعدادی از زائران ایرانی بدون ویزا وارد خاک عراق شدن300 زائر ایرانی در خاک عراق دستگیر شدند
300 زائر ایرانی در خاک عراق دستگیر شدند رئیس سازمان حج و زیارت از دستگیری 200 تا 300 نفر از افرادی خبر داد که بدون ویزا قصد سفر به عتبات عالیات در ایام اربعین حسینی ع را داشتند کد خبر ۵۵۰۳۳۸ تاریخ انتشار ۰۶ آذر ۱۳۹۴ - ۱۳ ۲۰ - 27 November 2015 رئیس سازمان حج و زیارت از دستگیرحمله مسلحانه پلیس آذبایجان به مسجد شیعیان/ ده ها نمازگزار به خاک و خون کشیده شدند + فیلم و تصاویر
به گزارش خبرگزاری اهل بیت ع ـ ابنا ـ گارد ویژه پلیس آذربایجان ظهر امروز پنج شنبه پنجم آذرماه به مسجد شیعیان شهرک "نردران" در نزدیکی حرم "بی بی رحیمه س " یورش برد و اقدام به تیراندازی کرد در این حمله مسلحانه که به هنگام اقامه نماز ظهر و عصر صورت گرفت دو تن ا۴۲ زائر بدون گذرنامه و روادید بازگردانده شدند
۴۲ زائر بدون گذرنامه و روادید بازگردانده شدند استاندار ایلام گفت ۴۲ زائر که قصد داشتند برای ورود به عراق بدون روادید و گذرنامه از مرز مهران عبور کنند بازگردانده شدند به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر محمدرضا مروارید اظهار داشت روز گذشته تعداد 42 نفر از زائران ایرانیسقوط بالگرد نیوزیلندی در یخچال طبیعی/ 7 نفر کشته شدند
سقوط بالگرد نیوزیلندی در یخچال طبیعی 7 نفر کشته شدند کوالالامپور – ایرنا – یک بالگرد نیوزیلندی روز شنبه در شکاف یک یخچال طبیعی در مرکز گردشگری این کشور سقوط کرد و هفت سرنشین آن کشته شدند به گزارش ایرنا پلیس نیوزیلند سقوط این بالگرد در یخچال های فاکس را تایید و اعلام کرد خلبان22 اکیپ راهداری در گردنه و راه های روستایی خراسان شمالی مستقر شدند
مدیرکل راه و شهرسازی خراسان شمالی گفت به منظور کمک به رانندگان و مسافرانی که در فصل سرما قصد عبور از گردنه و محورهای خراسان شمالی دارند 22 اکیپ راهداری در راه های این استان مستقر شدند علی اصغر بدیعی مقدم در گفت وگو با خبرنگار تسنیم در بجنورد اظهار داشت هم اکنون این 22 اکیپ دررا-
گوناگون
پربازدیدترینها