واضح آرشیو وب فارسی:روزنامه خراسان: مهدی عسکری - غریبانه نیست که با اولین نگاهشان به زردی گنبد طلایی اش، باران اشتیاق از سرخی گونه های شان ببارد. هیچ قلمی قادر به توصیف بغضی که سال ها در گلو مانده و حسرتی که در نجوای تنهایی بر زبانشان جاری شده، نیست... پایان 72 سال چشم انتظاری برای زیارت گوشه «لابی» هتل آپارتمان نشسته و با یکی از همراهانش مشغول صحبت است. خودش دقیقا نمی داند چند سال دارد اما همراهانش می گویند 79 بهار را به چشم دیده. سختی روزگار، چین و چروک های متعددی به سیمایش نشانده و چهره اش کمی آفتاب سوخته است. دستانش کمی می لرزد. با این حال در میان همین گپ و گفت کوتاهمان، چند خنده صمیمانه میهمانمان می کند. عیسی می گوید: از 7 سالگی که فهمیدم مشهدی هست و حرم امام رضا(ع)، آرزوی سفر به مشهد توی دلم مانده بود اما نه در سال های زنده بودن پدر و مادرم توانستم بیایم و نه بعد از تشکیل زندگی، توان مالی ام به سفر مشهد رسید. تنها کارم کشاورزی است که آن هم کفاف خورد و خوراک خانواده 12 نفری ام را نمی دهد. برایم از اتفاقی می گوید که حتی انتظارش را هم نداشت: 10 روز قبل بود که در کپر نشسته بودیم. حاج آقا که از حال و وضع من خبر داشت، آمد و گفت آقا عیسی بلند شو ؛ قرار است به زیارت امام رضا(ع) برویم... . مکث کوتاهی می کند. حالا کمی بغض چاشنی حرف هایش شده است و ادامه می دهد: خوشحال شدم و کلی گریه کردم. از 7 سالگی منتظر این سفر بودم. «بچه هایتان از شما سوغاتی چه چیزی خواستند؟» سوالم که تمام می شود لبخند تلخی می زند و می گوید: مگر پولی هم برای سوغاتی دارم؟ از این که با سوالم باعث خجالت پیرمرد شده ام احساس شرمندگی می کنم. می گوید: بچه ها همه گفتند بابا دعا کن ما هم به زیارت امام رضا(ع) بیاییم. از اولین گره نگاهش به گنبد و بارگاه آقا سوال می کنم. حرف امام رضا(ع) که پیش کشیده می شود، دوباره بغض می کند و عیار ارادتش آشکارتر می شود، می گوید: ظهر بود. وقتی چشمم به گنبد افتاد، بلند گریه کردم و گفتم آقا خیلی سخت بود اما بالاخره آمدم به پابوسی ات... . به زیارت با نان خالی هم راضی بودم «جان محمد» 60 سال دارد و از روستای «کهنک لدی» آمده. قصه زیارت اولی بودن او هم به رنج ده ها سال محرومیت می رسد، می گوید: بودجه اش را نداشتم. خیلی تلاش کردم برای آمدن. حتی حاضر بودم قراضه ترین اتوبوس را سوار شوم و در یک مسافرخانه درجه چهار یک شب بمانم. غذایم هم نان خالی باشد و فقط چند ساعت بروم حرم تا آرزو به دل نمیرم اما خدا شاهد است که بودجه ام کفاف نمی داد. با وجود 6 فرزند، کل درآمد یک ساله فروش خرمای من فقط یک میلیون و 900 هزار تومان است، می گوید: توی نخلستان بودم که حاج آقا آمد و در حالی که می خندید، گفت: «زیارت اولی پاشو با همسر و پسرت می خواهیم برویم مشهد.» وقتی جمله اش تمام شد پاهایم سست شده بود.... مطمئن بودم این در باز می شود «معصومه» مسن ترین زن کاروان است. او هم چهره خسته ای دارد اما لابه لای همین خستگی های روزگار، خنده از لبانش محو نمی شود، می گوید: خیلی تلاش کردیم برای زیارت بیاییم اما نشد. یکی دوبار طی این سال ها 100 هزار تومان پس انداز کردیم اما هر بار صرف دارو و درمان شد. البته می دانستم یک روز بالاخره این در باز می شود و زیارت امام رضا(ع) قسمتم می شود. حرف های او را «گوهر» که در کنارش نشسته، این گونه ادامه می دهد: به اندازه کافی از خدا عمر گرفته ام. بعد از این زیارت دیگر هیچ آرزویی ندارم. «پدرم کارگر است و تا حالا دوبار کلیه اش را عمل کرده و حالا هم توی خانه افتاده. درس هایم خیلی خوب است. پارسال که دیپلم گرفتم دانشگاه هم قبول شدم اما بی پولی باعث شد قید دانشگاه را بزنم. خواهرم ازدواج کرده و سه برادرم هم بیکارند. چراغ زندگی خیلی از اهالی منطقه ما فقط با یارانه ها روشن است و امیدوارند همین چراغ هم خاموش نشود». اسما و مادرش هم رو به روی من نشسته اند. حرف که می زند سرش را پایین می اندازد. نمی دانم شرم حضور دارد یا بیان رنج هایش آن قدر سخت است که قدرت چشم در چشم گفتنش را ندارد. می گوید: تا قبل از این هر وقت در تلویزیون گنبد و بارگاه امام رضا(ع) را می دیدم گریه ام می گرفت و می گفتم آقا کی قسمت می شود به زیارتت بیایم. یک بار در دوران کودکی خواب دیدم به حرم آمده ام و حالا خوابم تعبیر شده است. حرف های اسما که تمام می شود، مادر هم برای چند جمله لب باز می کند و می گوید: توی بستر بودم که حاج آقا برای عیادت و دادن این خبر خوش آمد. وقتی گفت باید به مشهد برویم گریه می کردم و می گفتم «قربانت بروم امام رضا(ع)، بالاخره من را هم طلبیدی؟» خیلی ها در آرزوی زیارت مانده اند ساعت به نیمه شب رسیده و قرار است نماز صبح را در حرم بخوانند. هم صحبتی شیرین با زائران را تمام می کنم و به همنشینی حاج آقا عبداللهی می روم و او شناسنامه کاروان زیارت اولی شهرستان «دلگان» را این گونه معرفی می کند: از شهرستان محرومی در استان سیستان و بلوچستان آمده ایم که هزار و 700 کیلومتر تا مشهد فاصله دارد. این کاروان 60 نفره از سه روستای بسیار محروم «کهنک لدی»، «هودیان» و «حسین آباد لدی» راهی مشهد شده است. شاید باورش برای شما سخت باشد اما اهالی این سه روستا حتی در خانه هایشان حمام ندارند و در حوض و با موتور پمپ نظافت می کنند. بسیاری از اهالی این روستاها در کپر زندگی می کنند. خانواده های زیادی را می شناسم که آرزوی یک بار زیارت امام رضا(ع) را دارند اما قادر به سفر نیستند. خوشبختانه چند وقتی است که حاج آقا اسکویی نیا بانی این کار خیر شده است و عاشقان زیارت امام رضا(ع) را از نقاط محروم به مشهد دعوت می کند. اما مسلما توان حاج آقا هم محدود است و نمی تواند به تنهایی همه زیارت اولی ها را همراهی کند. وقفی برای زیارت اولی ها 14 سال قبل که دست از خانه و کاشانه خود شست و به عشق همنشینی با آستان مبارک امام رضا(ع) آذربایجان را ترک و به مشهد هجرت کرد، با قصه بلند بالایی از مشکلات در مشهد مواجه شد؛ مشکلاتی که به گفته خودش به مدد مهربانی امام رضا(ع) یکی پس از دیگری رفع شد تا او خود را در حلقه مهر ثامن الحجج(ع) گرفتار ببیند و در کسوت خادمی امام رضا(ع) با خود عهد ببندد. حالا چند سالی است که در این راه تمام دارایی اش را به یک هتل آپارتمان تبدیل کرده و همین دارایی را هم در راه حضور زائران محروم زیارت اولی وقف کرده است. حرف کشیدن از «حاج احمد اسکویی نیا » خیلی سخت است و او بیشتر از آنکه همنشین ما باشد، به رتق و فتق امور زائران مشغول است، با این حال و با اصرار ما حاضر به بیان چند جمله درباره کارش می شود و می گوید: وقف تمام دارایی ام و تلاش برای دیدن لبخند اشتیاق زیارت اولی ها آن قدر شیرین و دل انگیز است که در وصف نمی گنجد. تقریبا از همه جای ایران هموطنانی را که سال ها در آرزوی زیارت مانده اند برای زیارت به مشهد می آوریم. من به حال و روز این زیارت اولی ها غبطه می خورم. وقتی با آن ها به حرم می روم آن قدر عاشقانه اشک می ریزند و عارفانه نجوا می کنند که من شرمنده خلوصشان می شوم و برای ادامه این راه مصمم تر می شوم.
شنبه ، ۷آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روزنامه خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]