واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهد
صدای خاموش فقر در شهر سنندج
اگر برای یک بار هم که شده از خیابانهای شهر سنندج عبور کرده باشید، زنان و دخترانی را میبینید که به دلیل فقر و نداری و برای حفظ آبروی خود، روی به دستفروشی آوردهاند.
به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، دنیا با سرعتی باور نکردنی در حال پیشروی است، پیشرویی که زوایای مختلف زندگی انسانها را دستخوش تغییرات زیادی کرده است. امروز بازار کار، مرد و زن نمیشناسد و گاها حضور زنان در این عرصه آن هم انجام کارهایی که در گذشته بیشتر مختص مردان بود، انسان را به تعجب وا میدارد. مهم نیست که هر روزه و یا دائم از خیابانهای شهر سنندج عبور کرده باشید، در هر صورت حتما با زنان و دختران جوانی که در حال فروش زیره هستند مواجه شدهاید. در میان دستفروشان خیابان انقلاب و امام خمینی شهر سنندج از دختران جوان تا زنان 60 ساله را میبینید که ساعتها بر روی زمین سرد چمباتمه زدهاند و برای تامین هزینههای زندگی در تلاش هستند. حضور زنان زیرهفروش در مرکز شهر سنندج طی سالهای اخیر رو به افزایش بوده است و عدم ساماندهی آن میتواند در طولانی مدت بسترساز آسیبهای اجتماعی زیادی باشد. برخی از مردم بومی شهر سنندج بر این باور هستند که فروش زیره مگر چه میزان سودآوری و درآمدزایی برای این افراد دارد که با مهاجرت به کردستان و انتخاب سنندج به عنوان محل فعالیت، ساعتها در این معابر حتی در شرایط نامساعد آب و هوا سختی این کار و رنج دوری از دیار و خانواده را به خود میقبولانند؟ خیابان انقلاب، یکی از شلوغترین خیابانهای شهر سنندج و محل تجمع بسیاری از دستفروشان و مغازهدارانی است که مسیر عبور و مرور را برای مردم سخت و کرده است. در میان حجم شلوغیها، دختری جوان با پوششی متفاوت از مردم سنندج نظرم را به خود جلب کرد، بساط زیرهاش را پهن کرده، چشمانش انگار چیزی جز رد پای برجای مانده از عابرینی که گاه با سرعت و گاهی به آرامی بر سینه سنگ فرش کوبیده میشود، نمیبیند. هوای سرد پاییز بر گونههایش شلاق میزند، پوست دستانش در این هوای سرد حال خوشی ندارد، دستانش را برای گرم کردن به هم میمالد و پاهایش را کمی بیشتر در زیر خود جمع میکند. "زیره، زیره" گفتن وی، انگار در لوای خشخش برگهای زیر پای عابران خاموش مانده است. به سمتش که میروم لبخند می زند و میگوید: ببرید پشیمان نمیشوید و چشمانش به لبانم دوخته میماند. دنبال واژه و کلمهای که شاید او را به گفتن ناگفتهها ترغیب سازد، میگردم که با صدای نرم و آرام میگوید: ببرید، بخدا پشیمان نمیشوید ارزان حساب میکنم تا مشتری شوید. خرید چند گرم زیره میتوانست، آغازی برای یک مصاحبه باشد و او را به پاسخگویی به سوالاتی وادارد که مدتها در ذهنم مانده بود، گفتم میتوانم چند سئوالی در مورد سختیها و محدودیتهای کارتان بپرسم. تلاقی چشمان گود رفتهاش در چشمانم کافی بود تا عمق اضطرابی را که در درونش ایجاد شده است درک کنم. گفتم خبرنگارم. اهل دیار بادگیرها و فرزند سرزمین کویر است که به قول خودش برای گذران زندگی و یک لقمه نان رنج سفر را با خانواده به جان خریده و در شهرهای کوهستانی کردستان شب و روز میگذارند. زیرهفروشی تنها منبع درآمد او و خانواده چند نفرهاش است، که باید بخشی از آن را بابت اجاره مسکن و مابقی هم لقمه نانی بخور و نمیر شود بر سفره او و فرزندانش. سختی ساعتها انتظار برای فروش چند گرم زیره در گرما و سرمای خیابانهای شهر سنندج، زهرا را به اندازه دوری از دیارش رنج نمیدهد. به قول خودش فرزند کویر است اما سختیها و مشکلات زندگی او را با زندگی در استان کردستان انس داده و دیگر به این آمدن و رفتنها عادت کرده است. فروش روزانه مشخصی ندارد ولی به قول خودش به صورت میانگین ماهانه 600 تا 700 هزار تومان دستش را میگیرد که به زخم زندگی بزند. میپرسم از زندگیات راضی هستی، میگوید: خدا را شکر حداقل برخورد مردم به ویژه کارکنان شهرداری با ما خوب است و همین امر امرار معاش از محل زیرهفروشی را برای ما در این استان فراهم کرده است. در حال حاضر تعداد زیادی از همشهریهای من و حتی از سایر شهرهای استان کرمان در سنندج مشغول زیرهفروشی هستند و از این محل نان حلالی سر سفره خود و خانوادههایشان میبرند. کمی سرش را پشت حرکت میدهد و به دوستش که لحظاتی قبل در آن سوی همین خیابان بساط پهن کرده نشانم میدهد و میگوید: طاهره اهل مشهد است که سالهای زیادی است به همراه خانوادهاش از محل زیره فروشی در شهرهای مختلف همین استان و گاها استانهای دیگر امرار معاش میکند. به همراه همسر و فرزندانش در همین شهر سنندج خانه گرفتهاند و حتی مادرش هم با آنها زندگی میکند و کمی پایینتر بساط پهن کرده است. به سراغ طاهره میروم سلامم را به گرمی و با لهجهای مشهدی پاسخ میگوید: بدون لحظهای مکث دستش را به سمت لیوان کوچک داخل زیره میبرد و میگوید: 20 هزار تومان کافی است؟ از مصاحبه که میگویم: لیوان را به آرامی سرجایش میگذارد و میگوید خدا روزیت را جای دیگر بدهد. حرفی برای گفتن ندارم. عکسالعمل وی مرا از ادامه مسیر باز نمیدارد و برای اینکه سر صحبت را با او بازکنم، میگویم: برخورد زهرا خانم دوستت ملایمتر از شما بود! این را که میشنود به سمت زهرا برمیگردد و لبخند رد بدل شده بینشان آغازی میشود بر گشوده شدن مهر لبانش... بلاخره سر صحبت را باهاش باز کردم و بعد از تعریف کوتاهی از برخورد مهربان و خونگرم کردستان، از تلخیها و سختیهای زندگی در غربت میگوید و دلیل قبول رنج این دوری از دیار را با چه قیمتی به جان خریده است، برایم بیان میکند.. میگوید: شهرداری مشهد اجازه دستفروشی در معابر را نمیدهد و ما هم برای گذران زندگی روزی میخواهیم، میشود نان نداشت و زندگی کرد؟! برخورد شهرداری در شهر سنندج با ما خوب است و از سوی دیگر میزان فروش زیره نیز به ویژه در ایام تعطیلات به دلیل حجم بالای مسافران، ما را بیشتر به سمت این استان ترغیب میکند. شوهر طاهره خانم هم دستفروش دورهگرد است که شهرهای مختلف استان را روزانه دور میزند تا بتواند مخارج زندگیشان را در کنار همسرش تامین کند. مادرش هم چند خیابان آن طرفتر همین بساط را پهن کرده است، پیر و شکستهتر از سنش به نظر میرسد پاهایش را به زور بر سنگفرش میکشد به خاطر بارش باران به سایبان یکی از مغازههای آن اطراف پناه آورده است. دمپایی نیمه پارهای به پا دارد، آب از روسری خیس کامواییاش بر پیشانی وی میچکد انگار باران خیال بند آمدن ندارد و همین امر او را کلافه کرده است. سرفههای پیدرپی خبر از سرماخوردگی کهنهای در بدن نحیفش دارد، اصراری برای خریدن زیره به من نمیکند... میپرسم: دستفروشی برای زن سن و سال کردهای مانند شما سخت نیست؟ میگوید: هی خانم؛ زندگی آنقدر بدبختی به من نشان داده که نشستن روی سنگفرش سرد پیادهروها و خیس شدن در زیر برف و باران در مقابل آنها چیزی دست و پا افتاده است. وقتی تنها نانآور خانه باشی و برای تامین مخارج درمان دو بیمار که یک همسر و دیگری جگرگوشهات باشد دیگر زمانی برای فکر کردن به خود را نخواهی داشت. همسرم ناراحتی قلبی دارد و با وجود عمل و تحت نظر بودن وضعیتش روز به روز رو به وخامت است، پسر جوانم هم که باید امروز عصای پیری من و پدرش در روزهای سخت پیری میشد به دلیل داشتن سرع شدید قادر به کارکردن نیست و حتی اگر خود هم خواهان باشد، کسی حاضر به دادن کار به او نیست. این مشکلات دست به دست هم داده که در این سن و سال به امید درآوردن روزی برای خود و خانوادهام آواره دیار غربت شوم و ضمن درآوردن مخارج خود هر از چندگاهی مبلغی برای آنها بفرستم. بیمه نداریم و زیرپوشش هیچ دستگاه و نهاد خاصی هم نیستیم، تنها منبع درآمدی خانوادهام از محل فروش زیره در خیابانهای شهر سنندج تامین میشود که به سختی کفاف زندگیمان را میدهد. شوهرم 80 سال سن دارد و وضعیت سخت بیماری امان را از او بریده است کار کردن در چنین شرایطی برایش غیرممکن است و من هم مجبور هستم با چنگ و دندان چرخ زندگی را به حرکت درآورم. حرفه خاصی بلد نیستم، سرمایهای هم ندارم تا در بحث تولید زیره ورود پیدا کنم و چنین محدودیتهایی در کنار مانع تراشیهای شهرداری مشهد موجب شده زیرهفروشی در غربت به تنها شغل امثال ما تبدیل شود. اگر منبع درآمدی در شهر خودمان داشتم نیازی نبود که سرگردان دیار غربت شویم، ولی حتی سرمایه اندکی برای ورود به بحث تولید زیره که از محصولات قابل کشت در دیارمان است نداریم و همین امر موجب شده به درآمد کم عرضه این محصول به صورت دستفروشی راضی باشیم. مغازهدار با تلخی سنگینی فاطمه خانم را که با بند آمدن باران قصد باز کردن بساطش در کنار درب مغازهاش را دارد نگاه میکند، بدون لحظهای درنگ از پیرزن میخواهد که آن محل را ترک کند. پیرزن هم چارهای جز اطاعت امر مغازهدار ندارد و به ناچار بغچه زیرهاش را جمع میکند و از مغازه دور میشود تا شاید روزیاش را در گوشه دیگری پیدا کند. بیکاری عامل گرایش به شغلهای کاذب دستفروشی از جمله مشاغل کاذبی است که مردان و زنان در هنگام بحرانهایی همچون طلاق، فوت و یا جدایی از همسر و یا آسیبهای ناشی از مسائل اقتصادی و بیکاری به واسطه نداشتن تحصیلات و مهارتهای لازم مجبور به رویآوری به مشاغل کاذبی از این دست میشوند. هرچند پدیده دستفروشی به ویژه بانوان دستفروش برای عدهای از مردم بسیار ناخوشایند است و کاملا با این امر مخالف هستند، اما آنچه مسلم است، ضعف دولتها در سیاستهای اشتغالزایی به ویژه برای قشر ضعیف جامعه از مهمترین عوامل دستفروشی در سطح شهرهای کلان و مناطق محروم است تا جایی که جمع قابل توجهی از جامعهشناسان و کارشناسان بر این باورند انتقادی به این پدیده وارد نبوده و اگر هم باشد، متوجه مسئولان و سیاستگذاران است، این افراد در جایگاه یک انسان، از مشکلات و دردهای فراوانی رنج میبرند که بررسی و ریشهیابی آن باید به عنوان دغدغهای مهم مورد توجه مسئولان قرار گیرد. چرا که کسب روزی و تلاش برای به دست آوردن لقمهای نان برای سیر کردن شکم، زن و مرد نمیشناسد. ---------------------------- گزارش از: شیرین مرادی ---------------------------- انتهای پیام/79002/م
94/09/03 - 06:45
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]